❤new life❤زندگی جدید❤پارت³🥺

سلامم کیوتااا🍭💝

جیمین دستشو برداشت🤐آیو:عاام آقای جیمین شما اینجا چیکار میکنید و با من چیکار داشتید؟؟ جیمین:هیس🤫ببینم خواهرت چندسالتشه خانم کوچولو؟ آیو:عاام ۲۵ سالشه چطور مگه؟ چیزی شده؟ جیمین:اها نه چیزی نشده فقط به کسی نگو که باهات حرف زدم اوکی؟ آیو:عاام باشه نمیگم جیمین:آفرین خانم کوچولو😇راستی میتونم شماره ات رو داشته باشم؟ آیو:بله حتما جیمین گوشی شو داد به آیو و آیو شماره اش رو وارد کرد **********(مثلا شماره اشه)و بعد جیمین رفت و آیو هم کمی صبر کرد و رفت اونجا.....خوب برای ادامه برید اسلاید بعدی کیوتا🍭

وقتی رفتیم هنوز حرفای پدرامون تموم نشده بود و منم حوصله ام پوکیده بود و گوشی رو گرفتم دستم که از یه ناشناس یه پیام اومد ناشناس:سلام آیو👑آیو:سلام شوما؟ ناشناس:منم دیگه جیمین😉(دیگ ناشناس رو جیمین مینویسم خوب بریم برای ادامه ی داستان)آیو:اها شما هستین😊جیمین:عام اگه میشه با من راحت صحبت کن و اینقدر هم رسمی صحبت نکن و منم همین کار رو میکنم راستی منو جیمین صدا کن نه آقای جیمین! آیو:عاام خوب باشه جیمین خوبه؟ جیمین:امم بله عالیه💝 همینطور داشتیم چت میکردم که پدرانمان بلند شد و گفت

بلند شد و گفت..جیمز:خوب ممنونم بابت امشب جانگ خیلی خوب بود و راستی درمورد حرفای من هم خوب فکر کن و فردا جواب رو بهم بده😉پسرم جیمین پاشو و بریم جیمین:چشم پدر اونا بلند شدن و خداحافظی کردن و رفتن و من درباره ی اون چیزی که آقای جیمز گفته بود غرق فکر شدم ینی چی به حرفام خوب فکر کن و فردا جواب رو بهم بده؟🤨🤔🤔خیلی کنجکاو شده بودم🤨🤨🤨😕😕

بعد از رفتن شون شین هه رفت توی اتاقش و خوابید و پدرم منو صدا کرد تا بریم اتاقش و بهم گفت که کار واجبی داره🙃🙃🙃

خیلی کنجکاو بودم تا ببینم چی میخواد بهم بگه برای همین رفتم توی اتاق کارش(پدر آیو رو جانگ مینویسم)جانگ:آیو دخترم بیا روی این صندلی بشین آیو:چشم پدر رفتم و روی صندلی نشستم و جانگ:دخترم میدونم الان کنجکاو هستی درباره ی اون حرف جیمز(همونی که گفته بود)آیو:ارع پدر خیلی کنجکاو شدم میشه بگید که چیشده؟ جانگ گفت:.......‌...‌‌..

خوب تموم شد کیوتاا😇😇من این روزا سرم خیلی شلوغه اما سعی میکنم زودتر بزارمم🍭🍭با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی بدین👑ملصیی خوشملامم🤍🤍🤍خدانگهدار کوعینامم💓💞💞💕💕