چطور میتونی؟؟♡(کوک)p2

یک روز بعد از زبون ا.ت  از خاب بیدار شدم حالم بهتر بود ولی هنوز سر درد داشتم و ی جاهایی سر گیجه میگرفتم  ی دوش گرفتم و نشستم رو مبل £هعیییی اوف از دست تو کوک چرا نزاشتی برم سره کار من الان از بیکاری چ کنم؟؟  یهو دیدم گوشیم زنگ خورد برداشتم کوووک بود   £چ حلال زاده £الو سلام ع.ش.ق.م    *چطوری ع.ز.ی.ز.م بهتری؟؟    £امممم اره  یکم سرم درد میکنه هنوز فقط حوصلم پوکیددد تو خونه چرا نزاشتی برم سره کار   *چون حالت خوب نبود   £هووووووف   *خیلی خب اماده شو میام دنبالت    £کجا؟؟   *تو چکار داری؟؟    £ای بابا باشه  همین که اومدم بلند شم زنگ درو زدن

£واا کی میتونه باشه  رفتم سمت در درو باز کردم دیدم باز این دوتا مزاحم اومدن  (خالش و پسر خالش )  (علامت خاله ×  پسر خاله٪)   £شما اینجا چکار میکنید ادرس خونه منو از کجا پیدا کردید   × الهی خاله فدات شه خوبییی راستش از یکی از اون پسرا که  با اون پسر بی ریخته بودن گرفتیم   £درست صحبت کنننن   ٪خب ا.ت جان نمیخای مارو دعوت کنی بیایم تو   £نه    اینو گفتم و درو تو صورتشون کوبیدم     £فک کردن کین ایناااا  از دید کوک  رسیدم دم در خونه ا.ت دو نفر در دره خونش بودن *اینا کین؟  وایسا ببین این که پسر خالشو خالشن اینا اینجا چکار دارن؟؟       رفتم جلو   ٪باز این پسر سیریشه   *درست صحبت کن اینجا چکار دارین دیشب دختررو راهی بیمارستان کردین بس نبووود چی از جونش میخاین

٪ب تو چه بچه پررووو    از زبون ا.ت   دیدم ی صداهایی میومد رفتم نزدیک در صدای کوک بود   در و باز کردم   £ع.ش.ق.م اومدی   * اره ع.ز.ی.ز.م   £بیا تو ول کن    ٪هوووووی کجااااا چطور جرات میکنی جلو خانواده دختره پاتو تو خونش بزاری؟؟    £دیگه داری شورشو در میاری  عوضی که هلش دادم و کوک اوردم تو درو بستم  × بیا بریم پسرم دارم برا اینا    *حالت خوبه؟   £نه کوک اصلا خوب نیستم دیگه نمیکشم وقتی میبینمشون همش تصویر پدر مادرم جلو چشمم میاد اینوگفتمو زدم زیر گریه   *ع.ز.ی.ز.م گریههه نکننن توروخداااا بیا اینجا ببینم  بغلم کرد تووبغلش خیلی ارامش داشتم تا تونستم تو بغلش گریه کردم    از زبون کوک   وقتی گریه میکرد دلم هزاز تیکه میشد همش نگران این بودم ی وقت حالش بد نشه اصلا اونا چی میخان از ا.ت  نکنه خبراییه

*منو نگا کن  بس کن دیگهه قربونت برم  نگا با چشمات چکار کردی   £ هق... باشه هق   با دستام اشکاشو پاک کردم     £روزتو خراب کردم ببخشید    *دیگه نشنوم هااااا      یهو دیدم نامجون هیونگ داره بم زنگ میزنه *من برم اینو جواب بدم ع.ز.ی.ز‌.م الان میام   £هق ... باشه     *الو بله هیونگ   نامجون :چخبر حال ا.ت خوبه؟؟    *اممممم راستش نه دوباره اینا سر و کلشون پیدا شده  ا.ت همش داره گریه میکنه نامی :اخییی میخای بیارش خابگاه که دوباره نرن دم در خونش اذیتش کنن   *بزار ببینم شاید همینکارو کردم  نامجون:پس میبینمت   *اوکی میبینمت  رفتم‌پیش ا.ت  انقد این چند وقت گریه کرده بود که میترسیدم چشم برا خودش نزاره    *پاشو وسایلتو جمع کن       £چی؟؟؟    *گفتم وسایلتو جمع کن بریم خابگاه اینا معلوم نیس بعد اینکه من رفتم نیان دوباره مزاحمت بشم  £اما

*ا.ت اما و اگر نیار تووکار من هزار بار بت گفتم هر چی میگم بگو باشه    £اما کوک میفهمی چی میگی ؟  من بیام اونجا که چی بشه وقتی خودم خونه دارم   چرا مزاحم بقیه بشم   *چی میگی برا خودت از کی تا حالا تو مزاحم شدی   بخدا نری خودم‌میرم وسایلتو جمع میکنم   £اما کوک    سریع رفتم سمت اتاقش وسایلشو جمع کردم بردم گذاشتم تو ماشین *پاشو بریم   £کوک تو به حرفای من گوش میدی؟   از زبون ا.ت   یهو دیدم اومد سمتم منو کول کرد و به سمت در رف  £کوککک چکار میکنی بزارممم زمینننن  الان میفتم    *تا وفتی تو بغل منی جات امنه امنه   £هووووف سوار ماشینم کرد و راه افتاد    £کوکی من خجالت میکشم جلو پسرا زشته الان میگن.....نزاشت حرفمو بزنم    *اونا هیچی نمیگن تازه خودشونم گفتن که ببرمت اونجا پس دیگه اعتراض نشنوم £هعیییبی من هر چی هم بگم که تو گوش نمیدی *خوب میشناسیم پس   یهوحس کردم صدای زنگ داره تو گوشم میپیچه فقط گوشامو گرفتم و سرمو به داشبورد تکیه دادم

از زبون کوک    دیدم ی لحظه ا.ت سرشو محکم گرف و به داشبورد تیکه داد سریع زدم‌کنار   *چی شده ا.ت؟؟    انگار هیچی نمیشنید    *ا ت ی چیزی بگو بعد چند دقیقه از ماشین اوردمش پایین با بطری که تو ماشین داشتم یکم اب به صورتش زدم و بهش اب دادم بخوره حالش یکم جا اومد  *چی شدی یهو؟؟    £نمیدونم ی لحظه فقط صدا زنگ تو گوشم شنیدم و سر درد شدیدی گرفتم *بیا بریم دکتر   £نه بابا الان حالم خوبه  *مطمئن باشم؟   £اره خوبم جدی میگم   خیلی نگرانش بودم به حرفش این دفعه گوش کردم و رفتیم سمت خابگاه درو باز کردم و رفتیم با پسرا سلام و احوال پرسی کرد

£کوک من حالم زیاد خوب نیس میخام یکم بخابم  *باشه ع.ش.ق.م بیا ببرمت اتاقم اونجا خوب استراحت کن    بردمش اصلا نا نداشت سریع رفت روی تخت منم یکم جفش نشستم خاستم پاشم برم که  £میشه نری تا وقتی که خابم ببره پیشم بمونی؟؟؟   *حتماااا رفتم پیشش و تو ب.غ.ل.م گذاشتم ده دقیقه گذشت که دیدم مث بچه کوچولو ها خابش برده پتو رو روش کشیدم و رفتم بیرون   شوگا:چی شد حالش بهتره؟   *اره خابش برد یکم استراحت کنه امیدوارم حالش بهتر بشه   ته ته :بنظرت اونا ازش چی میخان ؟؟؟     *والا نمیدونم فقط اینو میدونم که طاقت دیدن اشکاشو ندارن 😔😔     جین :ای بابا خودتو ناراحت نکن همچی درست میشه فقط من ی معذرت خاهی به تو و  ا.ت بدهکارم

*چی ؟ چرا؟؟   جین:امم راستش کسی که ا..ادرس خونه ا.ت رو به اونا داد من بودم ولی قسم میخورم نمیدونستم جریان چیه    *چییی هیونگ چکار کردییی (با داد)   جیمین:هیشش کوک الان دختره بیدار میشههه *اخه   جین: من گفتم که معذرت میخام اخه موقعی که دعوا شد من نبودم نمیدونستم ا ت باهاشون مشکل داره اومد بهم‌گف که خاله ا.ت  حال ا.ت بد شده میخام بدونم خونش کجاس برم اونجا شاید بتونم یکم مراقبش باشم   *زنیکه ی ...   نامی:خیله خب باشه بیا بشین یکم اروم باش همش تو فکر ا.ت بودم که دیدم ی صداهایی از تو اتاقم میاد

£نه ... لطفاااا  .. ولم کن شما  .. شما ...که مم..منو نمیخاستین   سریع رفتم سمت اتاق  ا.ت داشت تو خاب هذیون میگف رفتم کنارش نشستم اروم سعی کردم بیدارش کنم   £نه.. برید ولم کنید  الان ی..یادتون افتاده چطور میتونی؟  ولم کنیددددددد(با داد) از خاب پرید  همه پسرا اومدن تو اتاق همه نگرانش بودیم    سریع بغلش کردم نگاهش کردم تو چشام نگا کرد یهو از حال رفت

*ا.ت ا.تتتتتت بیدار شووو چ چ اتفاقی افتاد ا.تتتت  جین:بلند شو ببرش بیمارستان یکی بره ماشینو روشن کنه  ته:من میرم  جین :اوک  جیمین ی چیز گرم بیار بپیچونیم دور ا.ت   جیمن:بیا هیونگ جین:بیا کوک اینو دورش بپیچون بغلش کن ببریم‌بیمارستان     سریع بغلش کردم بردمش سمت ماشین    تو راه هر چی صداش کردم بیدار نشد حالا چکار کنم   ته:رسیدیم   سریع بردنش دکتر گف شما بیرون بمونید  مث اینکه حالش خیلی بد شده بودددد  که دکتر اومددددددد

پایااااااان برید نتیجه کارتون دارم و لطفااااااااا لایک کنید و نظر بدیددددد🥺🥺🥺