
تروخدا منتشر شو
طول کشید چی دارن بهم میگن اصلا به من چه { اقای جیمین عاشق میشود جیمین : نه خبر من عاشق نشدم نویسنده : اره تو راست میگی جیمین : اصلا تو چیکار داری تو داستان را بنویس نویسنده : ساکت میشی یا از داستان پاکت کنم جیمین : باشه
بابا ساکت شدم }یورا : سوجون تو اینجا چیکار میکنی سوجون : ببین من فقط برای کنسرت امدم همین من نه با تو کار دارم نه با خواهرت قول میدم یوجونگ : سلام سوجون سوجون :سلام یوجونگ حالت خوبه یوجونگ : خوبم ممنون تو خوبی سوجون
: ا..اره میشه بگی من کجا باید بشینم یوجونگ : البته دنبالم بیا یوجونگ : ببخشید اقای هان میشه شما برید روی صندلی 9 بشینید میخوام دوست اینجا بشینه پدر : البته یوجونگ : همه فن ها امده بودن اهنگ ها رو خوندم بعد 10 دقیقه مونده به پایان میخواستم باهاشون صحبت کنم یوجونگ : خوب اول از همه میخواستم از 7 نفر تشکر کنم که دعوت من را پذیرفتن و به
کنسرت ام امدن فن ها : اون 7 نفر کیا هستن ؟؟؟؟؟؟؟؟ یوجونگ : اون 7 نفر بهترین کیپاپر و بهترین فن ها را دارن فن های عزیز فکر کنم حالا فهمیدین کیا را دارم میگم فن ها : بی تی اسسسسسسسسسسسسسس یوجونگ : درسته و میخوام به قولی که دادم عمل کنم بهتون قول دادم خواهرمو تو کنسرت بهتون معرفی کنم یورا میشه بیای یورا : سلام فن ها : خواهرت هم ایدل ؟؟؟؟ یوجونگ : نه ایدل نیست ولی قراره ایدل شه فن ها : عالیییییییییییییی از زبان یوجونگ اوف کنسرت تموم شد
رفتم تو اتاق استراحت تا رفتم 5 دقیقه بعد یکی در زد یوجونگ : بله پدر : سلام هان یوجونگ یوجونگ : اوف چی میخوای بیا تو { پدرش وقتی رفت تو جیمین پشت در بود و صدای اونا رو مشنید } یوجونگ : چی میخوای من همه حرف هامو قبل کنسرت بعت گفتم پدر : یوجونگ باید برگردی اوکراین یورا میره پیش مادرت تو هم میای پیش من فهمیدی یوجونگ : اگه جرعت داری دستت بخوره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)