
سلام دوستان من اومدم باپارت چهارم لطفا نظراتتون ر وبگید خب دیگه بریم سراغ داستان
صبح زود مرینت:بیدار شدم دیدم توی ب.غ.ل ادرینم یهو دست خودم نبود جیغ زدم ادرین از خواب پرید گفت چیشده بانوی من گفتم چیزی نشده باهم رفتیم صبحانه خوردیم وبه سمت مدرسه راه افتادیم وفتی رسیدیم دم در مدرسه ادرین دست منو گرفت وباهم رفتیم داخل کلاس خانم بوستیه اومد وکلاس شروع شد خانم بوستیه:بچه ها امروز میخوایم یه فیلم کوتاه درست کنیم داخل کلاس کی داو طلب میشه مرینت:منو ادرین دستمونو گرفتیم بالا وباهم گفتیم مادوتا میایم خنم بوستیه گفت خب شما دوتا باید همو ب.ب.و.س.ی.د من قرمز شدم وبلاخره همدیگرو ب.و.س.ی.د.ی.م که یهو..
دیدیم یه نفر شرور شد اون کلویی بود با ادرین رفتیم داخل دستشویی وگفتیم (تیکی دختر کفشدوزکی اماده)(پلگ تبدیل گربه ای)وتبدیل شدیم رفتیم تا شرور رو شکست بدیم بعداز کلی جنگیدن شکستش دادیم ومن گفتم چرا شرور شده بودی کلویی گفت برو کنار به تو ربطی نداره رفتیم به خودمون تبدیل شدیم وبعد رفتیم داخل کلاس بعد از مدرسه ادرین گفت من تا خونتون باهات میام گفتم باشه وتا خونمون باهم رفتیم وقتی رسیدیم به ادرین گفتم بیا داخل کارت دارم اون گفت نه میرم خونه بابام ناراحت میشه گفتم باشه ولی ساعت 5بیا کارت دارم اونم گفت باشه ورفت ادرین:مرینتو رسوندم خونشون وبه سمت خونه خودمون راه افتادم وقتی رسیدم ناتالی گفت بیا ناهارتو بخور یک ساعت و سی دقیقه دیگه کلاس شمشیر بازی داری رفتم ناهارمو خوردم طبق معمول پدرم نبود وکارشت رفتم داخل اتاقم روی تختم دراز کشیدم گابریل:نه دیگه نمیتونم باید به ادرین بگم برای اخرین بار یه نفرو شرور میکنم واگه موفق نشدم به ادرین میگم وبرای همیشه کسیو شرور نمیکنم ادرین:زنگ زدم به مرینت گفتم من ساعت4میام بعد شمشیر بازی اونم گفتم باشه -ادرین بعد شمشیر بازی:رفتم شمت خونه مرینت رسیدم در زدم درو باز کرد و رفتم داخل وگفتم مرینت چیکارم داشتی گفت راجب پیشنهاد دیشبت فکر کردم بهتره معجزه گرهارو دست چندنفر که قابل اعتمادن بدیم گفتم کسیو در نظر داری گفت اره (راوی:همون ابر قهرمانا که میدونید)مرینت:رفتیم ومعجزه گرهارو به دست ادمای قابل اعتماد دادیم وگفتیم هر وت که کسی شرور شد تبدیل بشن وبیان کمک ما 2ساعت بعد اززبان مرینت ادرین گفت میای بریم بستنی اندره گفتم چرا که نه رفتیم بستنی اندره وبستنی خوردیمو بعدش همدیرگرو ب.و.س.ی.د.ی.م ادرین گفت بیا بریم بالای برج ایفل البته با حالت ابر قهرمانی تبدیل شدیم ورفتیم بالای برج ایفت بعد ادرین ازتوی جیبش یه حله دراود وگفت بانوی زندگیم میشی منم گفتم نمیخوام بزنم تو ذوقت ولی...
ولی ماهنوز بچه ایم ادرین گفت اشکال نداره وبهد رفتیم خونه هامون .ادرین:رفتم رسیدم خونمون که یهو دیدم یه نفر شرور شده دوباره تبدیل شدم رفتم دیدم لیدی باگم اونجاعه بعداز کلی جنگیدن شکستش دادیم و کفشدوزک گفت کفشدوزک معجزه اسا وهمه چیزدرست شد ومن برگشتم خونه تبدیل به خودم شدم ودراز کشیدم روی تختم که یهو...
یهو پدرم در اتاقم رو باز کرد اومد تو وگفت ادرین میخوام باهات حرف بزنم گفتم چشم پدر در اتاقو بست یهو گفت (نورو بال های سیاه)گفتم پ...د...ر..شما ارباب شرارتین ازخونه زدم بیرون پدرم اومد دنبالم گفت ادرین وایسا بهت توضیح میدم گفتم پدر دیگه چیزی بین منو تو نیست رفتم پیش مرینت اززبان مرینت یهو ادرین اومد پیشم وگفت مرینت اگه یه چیزی بگم منو هنوز دوست داری گفتم چراچیزی شده گفت مرینت فقط جوای سوالمو بده من الان حالم خوب نیست گفتم من همیشه ع.ا.ش.ق .توبودم وتاهمیشه ع.ا.ش.ق.ت.م.گفت مرینت پدر من ارباب شرارته گفتم شوخی خوبی بود یهو گفت خیلی جدی گفت مرینت دروغ نمیگم این کاملا راسته گفتم این قضیه به تو ربطی نداره من الانم ع.ا.ش.ق.ت.م. گفت ممنون مرینت حالم خیلی بهتر شد من گفتم بیا با حال ابر قهرمانی بریم روی برج ایفل گفتم باشه باهم تبدیل شدیم ورفتیم روی برج ایفل ادرین یهو
(منو ب.غ.ل .کرد ومحکم فشار داد وگفت ممنون که بامنی منم ب.غ.ل کردمش وگفتم ممنون که توم بامنی وبعد همدیگرو ب.و.س.ی.د.ی.م وبعد15دقیقه ازهم جداشدیم وبرگشتیم خونه ما به ادرین گفتم بیاشب بخواب پیش من گفت نه ممنون میخوام برم ببینم پدر چی میخواست بهم بگه ) اززبان ادرین:ازپیش مرینت رفتم سمت خونمون درزدم ناتالی درو بازکرد وبدو بدو اومد گفت پدرت سکته کرده والان بیمارستانه گفتم چرا چرا گفت بعی اینکه تو رفتی ناراحت شد وسکته کرد سریع بدو بدو رفتم سمت بیمارستانی که بود وقتی رسیدم دکتر گفت حال پدرتون اصلا خوب نیست که یهو...
یهو بدو بدو رفتم سمت در اتاق پدرم درو بازکردم رفتم نشستم کنارش گفتم پدر ببخشید که ناراحتتون کردم گفت اشکال نداره پسرم گفتم پدر چی میخواستین به من بگید گفت ببین ادرین من مردمو شرور میکردم تامادرتو زنده کنم گفتم چه ربطی داره پدر گفت اگر معجزه گر کفشدوزک با معجزه گر گربه سیاه ومعجزه گرمن ترکیب بشن میتونن مادرتو زنده کنن گفتم چطوری پدر گفت فقط بعد ترکیب کافیه یه ورد بخونی که توی اون کتاب نوشته وبعدش ارزو کنی که مادرت زنده بشه داشتیم حرف میزدیم که یهو..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی من خیلی خوم اومد لطفا رمان های بیشتری بساز
ممنون بابت نظر چشم حتما
عالی بود