15 اسلاید صحیح/غلط توسط: آرمی ❤️💖 انتشار: 4 سال پیش 348 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عزیزای من 😘 اومدم با پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد😍😘
اونا از اتاق رفتن می خواستم دارو ها شو بهش بدم من : هووووووف
در یخچال و باز کردم داشتم می ریختم جیمین : ازت یه خواهش دارم تعجب کردم من : چی.. چیه بگو جیمین بهم نگاه کرد جیمین : باید از اینجا من و خارج کنی من : چی من .... سر حرفم پرید جیمین : خواهش میکنم ازت من : من به عنوان یه دکتر نمی تونم
که یهو شکلش و کیوت کرد من یه پوزخندی زدم و گفتم این دیگه چه قیافه ایه جیمین : ایش فکردم گول می خوری اگر من از اینجا نبری دارو هام و نمی خورم من شربت ریختم توی قوطی و گفتم الان داری من و تهدید میکنی ؟ جیمین : هرچی که می خوای فکر کنی فکر کن من باید برم لطفا من :خب منم نمی تونم ببرمت فهمیدی جیمین : ای بابا ازت خواهش کردم من :تازه تو ممکنه که سه روز دیگه مرخص بشی پس اگر می خوای زود تر مرخص بشی باید دارو هات و بخوری جیمین : باشه اگر بخورم من و میبری من : نه جیمین : باشه پس خودم فرار میکنم من یه باشه بیخیالی گفتم و دارو هاش و بهش دادم داشتم می رفتم که بهم گفت ....
حداقل می تونی من و ببری بیرون یکمی دورم بدی خفه شدم توی این اتاق من : باشه بلندش کردم دستش و گرفتم و از اتاق آوردمش بیرون رفتیم توی حیاط روی یه صندلی نشستیم یه نفس عمیق کشیدم جیمین : اسمت چیه ؟ من : خودت و به نفهی نزن می دونی که اسمم ا/ت هست جیمین : آها آره فقط یادم رفته بود من : آره جون خودت بعد اگر می خوای منو با این حرفا گول بزنی کور خوندی جیمین :چرا باید گولت بزنم من : برای اینکه فرار کنی جیمین : من که گفتم خودم فرار میکنم من : هه با اون پانس مانت عمرا فرار کنی جیمین :حالا میبینیم من : حالا میبینیم
جیمین : بیا باهم دوست بشیم من ازت خوشم اومده من : باشه فقط فکر اینو نکن که فرار کنی جیمین : باشه گفتم که فقط دوست باشیم من : باشه جیمین : پس شمارت و بده من : دیگه پسر خاله نشو جیمین : باهات شوخی ندارم شمارم و بهش دادم جیمین : راستی ماشینت کدومه من بهش نشون دادم من : برم آب بخورم برای تو هم میارم
که یهو پاهام پیچ خورد آخ گفتم اما جیمین چیزی نگفت بهش نگاه کردم و گفتم چیزی نمی خوای بگی که دیدم داره به زمین نگاه راه چشمش و گرفتم و به زمین نگاه کردم عکسه افتاده بود جیمین همین جوری داشت نگاهش میکرد بلند شد و برداشتش بلند شدم و گفتم : بدش من جیمین : اینو کی بهت داده من : جونگ کوک داده جیمین : ا پس با جونگ کوک هم صحبت کردی من : به توچه جیمین : من دوستتم من : چه ربطی داره دوست پسرم که نیستی جیمین : نمی دونم شاید دوست پسرم شدم
با پاهام به پاهاش کوبیدم که آخی گفت و عکس و ازش گرفتم داشتم میرفتم جیمین : هی بیا کمکم کن بخیم درد گرفت یه پرستار دیدم بهش گفتم : آهای پرستار این آقای پارک جیمین و ببرین به اتاقشون پرستار: چشم جیمین : هی هی کجا میری من رفتم و توی راه توی دلم می خندیدم
دیگه شب شده بود می خواستم برم به جیمین سر بزنم
رفتم توی اتاقش سلام کردم اما بهم سلام نکرد من : چیزی شده جیمین : چرا ولم کردی من : خب حقت بود جیمین : واقعا که حال مریضت برات مهم نیست من : چرا ولی .. جیمین : نمی تونی بگی که چرا
سرم و انداختم پایین به ساعتم نگاه کردم من : وای فیلم مورد علاقه ام شروع شده باید برم خونه جیمین : چرا مگه اینجا کار نداری من: امروز مرخصی داشتم به خاطر تو و جونگ کوک اومدم بیمارستان جیمین : خب وظیفه ته من : خب من برم جیمین : فردا میای من : نه نمیام چون چهار روز مرخصی گرفتم بعد چون اون یکی دکتر امروز مشکلی برای پیش اومد نبود تا تو رو عمل کنه ولی فردا میاد جیمین یکمی فکر کرد بد گفت باشه خدافظ منم خدا حافظی کردم داشتم میرفتم که آقای دکتر صدام کردم و گفت که کارم داره رفتم پیشش و گفت که باید صرم یکی از بیماران و عوض کنم رفتم عوض کردم ۱۰ دقیقه طول کشید رفتم توی اتاقی که لباسار و عوض میکنن
لباسام و عوض کردم و
سوییچ و برداشتم و رفتم بیرون می خواستم سوییچ و بزنم که ماشین باز بشه اما دیدم بازه با خودم گفتم حتما موقع اومدن حواسم نبود ببندمش وارد ماشین شدم و حرکت کردم به خونه که رسیدم پیاده شدم رفتم در و باز کنم که یهو جیغ کشیدم به پشت سرم که نگاه کردم دیدم جیمین ه که داره می خنده من : تو اینجا چیکار میکنی جیمین : خب بهت گفتم که فرار میکنم من : باهات شوخی ندارم زخمت عفونت میکنه میری جیمین : آقای پارک جیمین به این زودی نمیره این و به یاد داشته باش بعد راستی من با خودم دارو هام و آوردم بیشتر تعجب کردم با چشمای درشت نگاهش کردم که داشت بهم توضیح می داد من : الان دقیقا برای چی اومدی اینجا جیمین : می خوام بیام خونت من : چی جیمین : خواهش میکنم دوست عزیزم 😘 بزار بیام تو من : نه همین جا بخواب آها راستی باید به پلیس زنگ بزنم گوشیم و برداشتم که ازم گرفت من :بدش من جیمین : اول من و توی خونه راه بده بعد من یکمی فکر کردم و گفتم پس تو هم باید بگی که جونگ کوک بهت چی گفت جیمین : باشههههه فقط بده
و که خیلی گشنمه من : ایشششششش و..
از زبون جیمین:
وقتی فهمیدم امشب می خواد بره فکر کردم که چطور برم خونش سریع بلند شدم تا به بهانه دستشویی رفتن فرار کنم از پرستار اجازه گرفتم رفتم یواشکی رفتم به طرف اتاقی که لباس عوض میکنن توی کمد هارو گشتم یه لباسی از دکتر ها رو پوشیدم ( البته مردانه ) خدا رو شکر ماسک هم بود بدم اومد ماسک و بزنم ولی مجبور بودم رفتم دوباره توی اتاقم و دارو هامو برداشتم زخمم درد داشت اما باید تحمل میکردم
رفتم بیرون ماشین ا/ت رو پیدا کردم می خواستم در ماشین یه جوری باز کنم که دیدم خودش بازه من : این دختر واقعا فراموشی داره واردش شدم بعد از چند دقیقه ا/ت اومد وارد ماشین شد من پشت ماشین بودم وقتی رسید پیاده شد منم پیاده شدم اما اون متوجه نشد یواشکی رفتم سمتش و پخ کردم ترسید منم داشتم می خندیدم خیلی تعجب کرد ازم پرسید اینجا چیکار میکنم منم براش توضیح دادم .. داشت زنگ میزد به پلیس که گوشیش و گرفتم
من : اگر توی خونت راهم بدی گوشیت و بهت میدم ا/ت: باشه پس تو هم باید بگی که جونگ کوک بهت چی گفت من یکمی فکر کردم و گفتم باشه وارد خونه شدیم
وارد خونه شدیم به خونه نگاه کردم بدک نبود
از زبون ا/ت:
وارد خونه شدیم به جیمین گاه کردم که داشت خونه رو نگاه میکرد رفتم توی اتاق تا لباسام و عوض کنم اومدم بیرون دیدم جیمین سر یخچاله من : چون باهات دوست شدم خیلی پرو شدی جیمین بهم نگاه کرد و گفت : میشه برام سوپ درست کنی من : آره البته بیشتر برای خودم چون گشنمه چشماش و ریز کرد
جیمین : راستی می خواستی فیلم مورد علاقت و ببینی من تعجب کردم و برگشتم رفتم سمت کانترل تلوزیون و روشن کردم دیدم داره نشون میده جیمین شست روی مبل جیمین : آخخخخ من : خب مثل آدم بشین همین که یه قدم برداشتم تا برم سمت آشپزخونه فیلم تموم شد من : وایییی نه تازه قسمت حساسش بود به جیمین نگاه کردم و گفتم همش تقصیر توعه جیمین : بهت حق میدم
رفتم سمت آشپز خونه داشتم سوپ درست میکردم که یهو جیمین اومد گفت کمک نمی خوای من : نه نمی خوام جیمین : باشه راستی من امشب کجا بخوابم اینجا که فقط یه اتاق هست من : روی مبل بخواب جیمین : نمیشه من همیشه روی تخت می خوایم هیچ وقت روی مبل نخوابیدم من : از این به بعد می خوابی جیمین : تازه من مریضم اینم باید در نظر بگیری
بهش نگاه کردم و همین طوری داشتیم همو نگاه میکردیم من : باشه تو میری توی اتاقم ولی نباید به چیزی دست بزنی جیمین : باشه
تلویزیون رو روشن کرد
که یهو به چیزی یادم اومد به جیمین گفتم ..
راستی قرار بود بگی که جونگ کوک بهت چی گفت جیمین : هیچی نگفت من : پس چرا داشت گریه میکرد جیمین : به توچه من :من دوستتم و می تونم بهت کمک کنم فقط بهم بگو به هیچ کس نمیگم حتی به پلیس جیمین : به دخترا اعتماد ندارم من : بهم بگو هر وقت دیدی به کسی گفتم من و بکش
بهم نگاه کرد و گفت پس آماده مرگ هستی من : آره جیمین : میدونی اگه بهت بگم وارد بازی بدی میشی که نمیدونی توی این بازی برنده میشی یا بازنده = مرگ
من: خب نه نمی ترسم
بهم نگاه کرد و گفتم باشه مطمئن م که پشیمون میشی من : باشه گفتم که اشکالی ندارد جیمین : قول میدی که اگر همه چیو بهت گفتم تا آخرش کنارم میمونی من یکمی فکر کردم و گفتم آره باهات تا آخرش هستم جیمین باشه
جیمین : خب جونگ کوک اومد توی اتاقم کنارم نشست بعد بهم گفت که به چی فکر میکنم منم اون موقع داشتم فکر می کردم بعد بهش نگاه کردم تعجب کردم که اون اینجا چیکار میکنه بعد بهم گفت که اگر سالی رو نمی دزدیدمش اون نمی مرد من : سالی کیه ؟ جیمین : اوففففففف اینجوری گیج میشی بزار از اول داستانمون برات تعریف کنم که سالی کیه من کیم جونگ کوک کی بود باشم بهش نگاه کردم جیمین : خب چطوره فردا برات تعریف کنم الان خیلی گشنمه 😭 هم خسته ام من : آ باشه باشه پس فقط تا نصفه هاش تعریف کن بقیش و فردا تعریف کن باشه و تعریف کرد
از زبون جونگ کوک :
از بیمارستان اومدیم بیرون وارد ماشین پلیس شدیم و رسیدیم
من و وارد سلولم کردن هی وو و هان سو هم اونجا بودن ( دوستای جونگ کوک هستن ) بغلم کردن و گفتن دستم خوبه من : آره فقط یکم درد میکنه راستی اون کیم هه مین که اذیتتون نکرد ؟ هان سو : نه بردنش یه سلول دیگه از اینجا فاصله داره به نگهبانان مراقبش هستن تا دیگه کار خطایی انجام نده من : خوبه هی وو : ولی خیلی ترسیدم که نکنه چیزیت شده باشه من : نه خوبم دیگه اون عوضی نمیتونه کاری بکنه راستش توی بیمارستان جیمین و دیدم
هر دوتاشون گفتن چیییی من : آره دیدمش هان سو : اگر اونجا بودم گلوش و میگرفتم خفش میکردم من : ول کنین بچه ها ارزشش و نداره
دستم و کردم توی جیبم که یهو دیدم عکس نیست هان سو: دنبال چی میگردی ؟ من برای اینکه نگران نشن گفتم هیچی
از زبون ا/ت:
داشت برام تعریف میکرد که یهو وسط حرفش گفت بسه دیگه بقیش و فردا میگم من : باشه الان سوپ حاظر میشه میز و آماده کردم
جیمین روی صندلی نشست برای سوپ و ت.ی بشقاب ریختم برای خودمم همینطور داشتیم میخوردیم
سکوت خونه رو فرا گرفته بود فقط صدای قاشق و بشقاب می اومد یه لحظه به بشقاب جیمین و نگاه کردم دیدم همه غذاش و خورده جیمین : آخیش سیر شدم خوب بود بد نبود میشه برام آب بیاری الان باید قرصم هم بخورم من: باشه آب و براش آوردم قرصش و خورد بعد رفت جلوی تلویزیون نشست من داشتم ظرف ها رو میشستم یکم با خودم فکر کردم آخه چرا باید جیمین اینجا باشه من که هنوز با اون زیاد آشنا نشدم اه اه اه گندش بزنن آخه این دیگه چه زندگیه
بعد یکمی توی فکر حرفهای جیمین رفتم داشتم دوباره حرفاش و مرور می کردم
زمان گذشته ( طبق حرف های جیمین : )
روی صندلی دانشگاه نشسته بودم که جونگ کوک هم تازه اومده بود بهش سلام کردم بهم گفت میای امروز بسکتبال 🏀 بازی کنیم ؟ من : نمیدونم باید از پدر بزرگم اجازه بگیرم جونگ کوک : باشه پس خبر بده راستی جیمین امروز یه دانش آموز جدید اومده دختره جیمین : مطمعن م مال کلاس ما نیست جونگ کوک : شاید
همین جوری نشسته بودیم که یه استاد وارد کلاس شد بلند شدیم
استاد : سلام بچه ها امروز یه دانش جو جدیدی به کلاسمون اضافه شده دختره وارد کلاس شد خودش و معرفی کرد : سلام من کیم سالی هستم از آشناییتون خوشبختم همه بهش خوش آمد گفتن جونگ کوک : همین دختره بود من : واقعا دختره جذابیه جونگ کوک : من یه چیزی بگم من : بگو استاد : جیمین جونگ کوک باهم صحبت نکنین
خب قراره امروز درس جدید و کار کنیم کتاباتون و دربیاید ....
زنگ تفریح خورد همه بچه به یک سو رفتن من و جونگ کوک داشتیم باهم صحبت میکردیم جونگ کوک : من خواستم چند ساعت پیش یه چیزی بهت بگم اما استاد نذاشت من : خب بگو جونگ کوک : نخندیا من یه جورایی از این سالی خوشم اومده جیمین : چی؟ من جونگ کوک : تو چی نکنه توهم عاشقشی من : نه ( ولی هر دوشون عاشقش شده بودن )
زنگ که خورد استاد ریاضی اومد من و سالی رو آورد پایه تخته گفت که راحل اینا رو حل کنیم دیدم سالی داره حل میکنه منم خواستم بهش نشون بدم که ازش بیشتر بلدم سریع حل کردم ولی اون اولین نفر شد ولی بازم من درست حل کردم
زنگ دوباره خورد جونگ کوک بهم گفت که بیا باهم با سالی دوست بشیم منم گفتم باشه البته بخاطر خودم گفتم چون عاشق سالی شده بودم رفتیم پیشش جونگ کوک : سلام سالی من و جیمین می خوایم باهات دوست بشیم سالی : خب منم خودم یه دوست دارم اما توی این کلاس نیست یه کلاس دیگس
من : اشکالی نداره با اون هم دوست میشیم سالی : باشه بهم دیگه دست دادیم جونگ کوک : اسم دوستت چیه سالی: اسمش جنی هست (دیگه اسم پیدا نکردم 😂) باهم دیگه گفتیم آها
از زبون سالی :
خب خلاصش جونگ کوک و جیمین بهم پیشنهاد دوستی دادن فقط از این می ترسیدم که نکنه عاشقم شده باشن چون اگر این جوری باشه بابام (باباش مافیاست بعدا ادامه داستان می فهمید) اونا رو میکشه
جنی رو بهشون معرفی کردم
جنی: سلام سالی من : سلام جنی : اینا کین من : دوستامن جیمین و جونگ کوک تو رو هم بهشون معرفی کردم جنی دستم و گرفت یه جا من و برد من : ببخشید الان بر میگردم ) به جیمین و جونگ کوک گفت) جنی : دختر معلوم هست داری چیکار میکنی اگر بابات بفهمه میدونی چی میشه من : آره میدونم ولی من بزرگ شدم اونا هم دوستامن تازه به بابام چیزی نمیگم توهم نگو جنی : اگر من نگم بابات خودش میفهمه من : کاری میکنم که نفهمه خواهش میکنم بهش نگو جنی باشه حالا بیا بریم بازم آشنا بشیم ولی خداییش خیلی شانس داریا خیلی خوشتیپن من : از دست تو
خب عزیزای دل 😘😍 امید وارم از این پارتمم خوشتون اومده باشه 🤗
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالییییییی❤❤❤منتظرپارت بعدیم🤗
خیلی ممنون عزیزم ❤️😍😍
😍😍🌈🌈