
سلام من برگشتم🥺🙉
طبق اون نقشه ای که از لابلای کتاب های قدیمی توی کتابخونه دزدیده بودن(در اصل قرض گرفته بودن اما به صاحبه کتابخونه نگفتن😐)الان وسط جنگل ممنوعه بیرون از سئول بودن یورا:جیمین نقشه رو بده من جیمین:بیا....فقط مطمئنی درست اومدیم؟؟ یورا:ارهههه بیست بار پرسیدی خوبه نقشه همرامونه :/ یورا دختری بود که عاشق سحر و جادو بود و سرش درد میکرد برای ماجراجویی از وقتی که به سئول اومده بود تو دانشگاه با جیمین آشنا شد جیمینم خوشحال بود که یکی مثل خودش پیدا کرده همیشه با ذوق براش درباره جادو صحبت میکرد یورا:خب طبق نقشه الان باید گل رو پیدا کنیم (داره به اطرافش نگاه میکنه) جیمین:هی یورا اونجارو نگاه کن یورا:ارههههه گلو پیدا کردیمممم
یورا نزدیکه گل شد جیمین:هی دختر دست نزنی بهش یادت نرفته که تو کتاب نوشته بود گل مرگ من نمیخوام بم..... دیر شده بود یورا دست زده بود و تیغ گل رفته بود تو دستش یورا:اخ... جیمین:چیکاررر کردیییی اوف خدا خوبه همین الان گفتم(و غر میزند😐) با برخورد قطره خون به گل درخشش قرمز خیره کننده ای از گل تابید که میشد انعکاسشو توی چشمای درشت یورا دید.... یورا همینطوری مثل گل ندیده ها به گل نگاه میکرد😐 جیمین: یورا خو... یورا:بطری آبو بده جیمین:نه تو که نمیخوای... یورا:بدش جیمین جیمین عصبی شد و بطری خالی از آبو پرت کرد سمتش یورا:وحشی :/ برای دکور اتاقم قشنگه
بعد از یکم بحث توی مسیر به خونه هاشون رفتن و از هم خدافظی کردن یورا به محض رسیدن اون گل خوشرنگو داخل ی گلدون قشنگ زرد گذاشت شب کنار گل روی کاناپه خوابید .................................................. با لمس دستای سردی روی پهلوش ترسید و برگشت ببینه کیه که یهو دوتا نیش داخل گردنش فرو رفت با ترس و لرز از خواب پرید کلی سوال توی مغزش درباره جنگل و گل رژه میرفت که این خواب هم بهش اضافه شد فقط امشب نبود فردا شب هم این خوابو دید صبح با صدای آلارم گوشیش بیدار شد با دیدن گل لبخندی روی لباش نشست صبحونشو خورد و لباساشو پوشید میخواست بره دانشگاه که دوباره چشمش به اون گل خورد دست خودش نبود با حالتی مثل سِحر به سمت گل کشیده میشد دوباره دستشو زد به تیغ گل و قطره خون روی خاک گل ریخت
با درد دستشو عقب کشید و به خودش اومد اصلا نمیدونست چجوری تا پیش گل رفته ♡♡♡♡♡♡ اون روز هم مثل همیشه سر کلاس داخل فکر این بود که چرا به جای این درس های مزخرف کلاس های سحر و جادو ندارن درست مثل دنیای هری پاتر اون همیشه دوست داشت داخل دنیای هری پاتر زندگی کنه :) اون برعکس جیمین اصلا به حرفای معلم پیرش گوش نمیداد ی نگاه به جیمینی که داره نکته به نکته حرف های معلمو یادداشت میکنه کرد و ی پوفی کشید بعد از کلاسش ی سری به جیمین زد و ی چندتا کتاب سحر و نکته های معلمو گرفت و رفت داخل پارک و شروع به خوندن کتاب سحر کرد(توجه داشته باشید سِحر خونده میشه😐)دید هوا تاریک شده تصمیم گرفت بره خونه
وقتی به طبقه واحدش رسید بوی عطر خوش بویی رو حس کرد که متوجه اساب کشی واحد بغلیش شد ی مرد قد بلند با موهای نسبتا سیاه با استایل مینیمال دید که داشت کارتون هارو به خونش میبرد (برای راحتی ادمین تهیونگ + و یورا -😐💔) +اوه سلام من همسایه جدید هستم کیم تهیونگ -س.سلام منم هان یورا هستم یورا که حس میکرد پسر چند سالی ازش بزرگتره سری به نشونه احترام خم کرد یورا در واحدشو باز کرد که داخل بره که متوجه شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عجب چیزه خفنیه
فکر کردم تو تستچی همچین چیزی پیدا نمیشه دیگه
عالیییی 😐💕🙌
فقط هان یورا همون زنه تو مردی پشت نقابه؟ چ جالب🙌😂
اوا تو ام میبینی 😂
من زیاد طرفدار نبودم ولی خب با مامانم میدیدم
دیدی مرد 😭
مریض بود آخرش رفت زندان 🗿🗿 چقد سر سوجون عر زدم تو مغز کارگردان چی میگذشت 🗿🗿 آخه جدی حقش نبود 😔🥺😭
خلاصه خیلی عر زدم 🤣🤣