10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✯Nezuko انتشار: 4 سال پیش 55 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت چهاردهم💙💜
(آنچه گذشت ):الکس: بیا مرینت ، باید خوب نگاه کنی.... مرینت: یهو یکی از پشت یه خنجر توی قلب اون زن فرو کرد و در رفت...... مرینت:یهو الکس اومد که دیدم دستش دوتا معجزه گر بود اونا رو باهم ترکیب کرد و افتاد زمین،.....مرینت: بعد از اینکه درمورد خوابم فکر کردم ، رفتم دوباره خوابیدم .( خب بریم سراغ داستان)
مرینت: از خواب بیدار شدم که دیدم تیکی بیداره بهش گفتم: تیکی چرا بیدارم نکریدی که گفت : دیشب زیاد خواب دیدی گفتم بزارم یه ذره بخوابی ... مرینت: تیکی تو از کجا میدونی که من دیشب خواب دیدم ؟.... تیکی: وقتی قراره به کسی چیزی رو الهام کنن از طریق کوامیش اینکار رو انجام میدن برای همین من از همه ی ماجرا ها خبر دارم ..... مرینت: خیلی جالبه ، بعد بلند شدمو لباسمو عوض کردم رفتم پایین که دیدم مامان و بابام دارن چمدون میبندن رفتم پیششون و گفتم : مامان چرا انقدر زود دارین چمدون میبندیم ،،،، سابین: عزیزم میخوایم آماده باشیم بعد تا ساعت ۵ که چیزی نمونده ....... مرینت: با خودم گفتم مگه الان ساعت چنده که دیدم واااااای ساعت ۲:۰۰ برگشتم طرف مامانمو گفتم: مامان زودتر بیدارم میکردین دیگه که مامانم گفت : دلم نیومد از خواب بیدارت کنم بعد از اینکه یه ذره باهاشون صحبت کردم رفتم سمت اتاقم که
تیکی گفت: مرینت میدونی تو الان میتونی مامان آدرین و برگردونی ...... مرینت: چی ؟ مگه مامان و بابای آدرین معجزه گر دارن ؟.... تیکی: آقای آگراست که خودش یه مدتی از معجزه گر پروانه استفاده کرده پس در حال حاضر میتونه صاحبش باشه و مامان آدرین هم صاحب قبلی معجزه گر طاووسه ..... مرینت: واقعاااا نمیدونستم تو از کجا میدونی ، بعد اینجوری اتفاق بدی پیش نمیاد ... تیکی: دوسو گفت ، بعدشم چیزی نمیشه ، فقط قبلش باید به آدرین موضوع و بگی..... مرینت: گفتم باشه و به آدرین زنگ زدمو گفتم که باید ببینمشو و بیاد پارک بغل خودمون ، اونم گفت که میاد و من گوشی رو قطع کردم که مامانم صدام کرد که بیام نهار بخورم منم رفتم پایین و غذا خوردم بعد از غذا مامانو بابام آماده شدن که برم منم رفتم پیششون و بغلشون کردم و بعد از اینکه مامانم کلییی سفارش کرد سوار ماشین شدن و رفتن
منم رفتم تو اتاقم و طراحی کردم تا موقعی که. برم پیش آدرین که تیکی گفت: مرینت میخوای قبل از اینکه بریم یه بار مرور کنی..... مرینت: آره ، خب من معجزه گر پروانه و طاووس و به امیلی و آقای آگراست میدوم بعد ورد و به آقای آگراست میدم تا بگه ..... تیکی: مرینت تو باید ورد و بگی..... مرینت: من؟ ، ولی اون مرده که تو خوابم بود خودش ورد و گفت .....، تیکی: اون نباید این کار و میکرد در اصل باید نگهبانان این کار و کنن ، حالا هم پاشو که دیر میشه ..... مرینت: گفتم با شه و رفتم بیرون که دیدم آدرین اومده ، آدرین تا منو دید گفت : سلام مرینت، که من گفتم سلام آدرین.....
آدرین: مرینت چیزی شده ،.... مرینت: نه ولی باید یه چیزایی رو بهت بگم و بعد کل ماجرا رو براش تعریف کردم که گفت : خب پس الان معنی اون صفحه رو متوجه شدی ، ولی این و پشت تلفن هم میتونستی بگی..... مرینت: همش همین نیست آدرین من در اصل میخوام بگم که من با اون روش میتونم یه کاری کنم که مادرت دوباره زنده بشه بعد به طرفش برگشتم که دیدم خشکش زده ، چند بار صداش کردم که بالاخره به خودش اومد ....، آدرین: وقتی مرینت گفت میتونه مادرمو برگردونه یه جوری شدم ، داشتم فکر میکردم که یعنی میشه مادرم دوباره کنارم باشه که با صدای مرینت که داشت صدام میکرد به خودم اومد و گفتم : مرینت تو واقعا این کار و میتودی بکنی که گفت آره و من بهش گفتم واقعا ازت ممنونم مرینت نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم بعد بغلش ش کردمو گفتم : حالا کی قراره این کار و کنی ....
مرینت: هر وقت تو بخوای که آدرین گفت : خب همین الان بریم.... مرینت: کاملا میتونستم این شوق آدرین و درک کنم برای همین گفتم باشه، ولی تو برگرد من بعد از تو میام و اونم گفت باشه رفت ،
منم یه نیم ساعت بعد رفتم طرف خودشون و در زدم که ناتالی در و باز کرد و گفتم با آقای آگراست کار دارم که گفت بفرمایید داخل و رفتم طرف اتاق کارش .....گابریل :داشتم رو طراحی هام کار میکردم که یهو ناتالی در زد که دیدم
دختر کفشدوزکی هم باهاشه ، رفتم سمتشونو گفتم : اتفاقی افتاده که اومدین اینجا .... لیدی باگ: رفتم سمت آقای آگراست و گفتم اکه میشه خصوصی با شما صحبت کنم که به ناتالی گفت که بره بیرون و من ماجرارو براش تعریف کردم و اونم مثل آدرین تعجب کرد و بود و رفته بود تو فکر منم بهش زمان دادم تا این موضوع رو هضم کنه....... گابریل : واای خدا بالاخره میتونستم امیلی رو برگردونم و اینبار از راه درستش این برای من خبر خیلیی مهمی بود به سمت لیدی باگ برگشتم و گفتم: واقعا ازت ممنونم من همیشه دنبال نابود کردن تو و
گربه ی سیاه بودمو تو الان داری این لطف بزرگ و در حق من میکنی..... لیدی باگ: آقای آگراست من که فعلا کاری نکردم پس اگه میشه سریع تر شروع کنیم ، بعد آقای آگراست گفت باشه و هر دو با آسانسور رفتیم پایین و من ، معجزه گر پروانه و طاووس و به آقای آگراست دادم اونم معجزه گر طاووس ، تو دست امیلی گزاشت و دستش و گرفت بعد من کتاب باز کردم و اون ورق رو سر جاش گزاشتم و گفتم: (اِف سینگ پان سانگ سو ) که یهو معجزه گرا نورانی شدن و بعد یکی شدن و رفتن
بالای سر امیلی بعد یهو ناپدید شدن و من یهو سرم به شدت گیج رفت معجزه گرا تو دست من ظاهر شدن (۱۵دقیه بعد) همینطور که تو خواب دیدم ۱۵ دقیقه صبر کردیم ولی اتفاقی نیفتاد ، دیگه ناامید شدم و رفتم طرف آقای آگراست و گفتم: منو ببخشین که نتونستم انجامش بدم ..... آقای آگراست: تو تلاشتو کردی مشکلی نیست ، من باید خودم باهاش کنار بیام ..... لیدی باگ: با آقای آگراست رفتیم سمت آسانسور که یهو
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی بود خب بزار بقیه اش رو بگم املی بیدار شد البته شاید هم اشتباه باشه
عالی بود
داستان منو هم بخونید
بعدیییییی
پارت بعد پلیز