قصه های ننه ساندیس😐🧃

یه روزی جومونگ داشته هوارانگ میدیده که میره پیش باب اسفنجی میگه بیا بریم تهیونگو نجات بدیم باب اسفنجی میگه من نمیتونم بیام بیرون اب اونارو بیار اینجا باهم زیر دریا اتیشم درست میکنیم هیچی دیگه بعدش جومونگ که میبینه ملت زیر اب خفه میشن میگه نمیشه که واسه همین میره پیش ممدیان و ازشون کمک میخواد

ممد و حنا از اونجایی که کار داشتن نمیان میگن کاربرا برن کاربرا ام چنتاشون از بلاگ جم میکنن میرن هوارانگ که تهیونگو نجات بدن بعدش میرسن اونجا میبینن ا کهی دقیقه ۹۰ رسیدن بعدش چنتا خر پرنده میرن از تو اسمون با رگبار تی.ر پرتاب میکنن باب اسفنجیم که با وجدانش کنار نیومده میبینم عه واااا اومده که حباب درست میکنه که تیرا برن سمت داش تهیونگ(اسمش یادم نیس)

از اونجایی که نمیخواستن داش تهیونگو بک.شن با یه بومرنگ مسیر تی‌رارو منحدم میکنن بعدش لیوای میاد عصبانی میگه چرا حرکت منو دزدیدین اوناام موضو رو براش شرح میدن لیوای داشت اروم میشد که یه کاهو میاد میگه این لیوان کوچولو ماله کیه اونم عصبی میشه کاهو رو به دو نصف تقسیم میکنه

از اون طرف تیرایی که منحدم شده بودن میرن میخورن به پاتریک این وسط خیار و هویج میان برا پاتریک عذاداری میکنن ولی باب اسفنجی محلو ترک میکنه بعدش کاربرا با هم دعوا میکنن که یهو کارگردان هوارانگ میاد میگه ش‌ت خوردم تهیونگو نمیک‌شم این وسط همچی اروم شده بود که یهو لیوای شمشیرشو در میاره و میکنه تو حلق کارگردان کارگردانم لحظه ای که داشته میم‌رده شمشیرو در میاره و پرت میکنه این وسط شمشیر میخوره به یکی از ساندیسای ساندیس(وی) ساندیسم عصبانی میشه شیمشیرو فرو میکنه تا ته تو عنبریج چون اونجا مزاحم بوده

این وسط هنوز همچی ساکت بود که یه ه‌یتر میاد دهنشو باز کنه که کاربرا همون لحظه ج.رش میدن همینطور که دارن هیترو ج‌ر میدم ممد و حنا میان میگن برین جم کنین دوباره تو بلاگ همجارو به فنا دادین بعدشم حنا با روی خوش کاربرا رو راهنمایی میکنه ممدم داشته خشمگین میشده اومده هیتره رو از صحنه روزگار محو کنه که حنا جلوشو میگیره بعدشم کاربرا میرن بلاگ ماستشونو میخورن خیارم با هویج دعواش میشه که چرا کاهو رو نجات ندادیو فلان و چلان که ولدمورت ظاهر میشه خیار بهش میگه زکی دیر اومدی عمو ولدی همچیو از دس دادی عمو ولدیم شمشیر توی عنبریجو در میاره فرو میکنه تو جومونگ که دیگه ازین کارا نکنه😐🧃