
اوهایوووو ، سلام من اومدم با پارت دوم ، اسم داستان از جنگل ممنوعه به اتفاقات عجیب زندگی تغییر یافت ، اتفاقات جالبی قرار اتفاق بیوفته ، امیدوارم لذت ببرید
رومینا : من و پری روی ایون دیدیم ی دختر عجیب داره میاد سمت مون ، خواستیم فرار کنیم اما بدنمون فلج شده بود ، دختره نزدیک و نزدیکتر میشد که یهو زیر پامون خالی شد و افتادیم ، به درو و برمون نگا کردیم دیدیم توی جای متروکه هستیم ، بعد ی پسر گفت دوباره همدیگر رو ملاقات کردیم مِی
گفتم مِی کیه ، گفت تو ، اسم اصلیت اینه ، بعد چیزای عجیبی می اومد جلو چشمم ، اره داره همه چی یادم میاد کی هستم و اینجا کجاست ، تو تو ......
۲ هفته پیش رومینا: مدرسه تموم شده بود ، حوصلم هم سر رفته بود ، پری و برادرش به خارج از توکیو رفتن و برادر منم خوب چه عرض کنم مثل همیشه رفته فوتبال ، منم تصمیم گرفتم برم کتابخونه تا چند تا کتاب جالب بخونم ( بقیه: اخه واسه چی جا حساسش رفتی چند هفته پیش) تو راه کتابخونه بودم که گرسنم شد
رفتم ی پیراشکی خریدم و خوردم ، رسیدم به کتابخونه ، رفتم طبقه ی بالا ، به قفسه ها نگا کردم دیدم ی کتاب در مورد چیزای افسانه ای هستش ، تا خواستم اونو بردارم دیدم صدای عجیبی از طبقه ی سوم میاد ، رفتم بالا دیدم فقط ی کتاب روی قفسه هست ، دیدم روش نوشته اگه بخونیش نفرین میشی ، گفتم چرته و برداشتم خوندمش ، بعد از کلی خوندن دیدم یکی داره میاد ، اون ی پسر بود ، گفت تو اینجا چه کار میکنی ورود هرکسی به این طبقه ممنوعه ، اممم ببخشید نمیدونستم ، دیدم چشمای پسر عجیبِ و زخمی شده ،گفتم بزار کمکت کنم رفتم نزدیکش که دستم رو گرفت و فشار داد ، اخ که چقدر درد داشت ،بعد گفت وقتی نمیخوام یعنی نمیخوام و دستم رو ول کرد ، گفت من اسمم رجیِ ، دیگه اینجا ،اممم رجی سان چرا ، گفت همین که شنیدی ، ی چیز عجیبی رو شونم حس کردم
برگشتم دیدم پریه ، گفتم پری تو اینجا چه کار میکنی ، جواب عجیبی داد گفتش اومدم تا ....... ،گفتم چیییییییییی ، داری چی میگی ، چیز سمی ، خرابی نخوردی که یهو بهم حمله کرد و بهم زد ، پرتش کردم اونور ، دیدم رجی سان هم داره کمکش میکنه یهو یاد اون کتابه که گفته بود اگه بخونیش .....میشی افتادم ، بعد عکس رجی یان و پری هم توی کتابه بود ، پری ار خاندان سلطنتی بود ، همه ی افراد اون خوانواده بودند و رجی سان هم ی خ°و°ا°ش°م بود ، دیدم در پنجره بازه بعد ی باد شدیدی اومد ، بعد نمی دونم چرا
بعد نمیدونم چرا بیهوش شدم ، وقتی پاشدم فقط درباره ی اون پسره یادم می اومد ، اصلا من کجام ، دیدم توی خونه ، بعد یکی در زد ، پری بود ، ی حس بدی به پری داشتم نمیدونم چرا اما بیخالش شدم
زمان حال رومینا: تو رجی هستی ، رجی سان همه چیز یادم اومدم ، رجی: اما نه خاطرات بچگی تو ، رومینا: از پری فاصله گرفتم و دیدم داره بلند بلند میخنده ، بعد گفت دختره ی بیچاره و بعد با....چی بهم حمله کرد ، قیافش یهو عوض شد و......
توضیخات خوب اسم اصلی رومینا مِی هستش ، دوستش پری ی تو نظرات میگم. هستش ، و توی کتابخونه قبل از اینکه بیهوش بشه پری خاطرات مربوط به خودش رو از ذهن رومینا پاک کرد ، الان رومینا توی بد ماجرایی هست
داشتم میرفتم عقب ، خیلی ترسیده بودم ، بعد فهمیدم نفرین شدم و به خاطر همین الان اینجام ، این چه زندگیه ، چرا انقدر اتفاق عجیب برای من می افته که بهو پری بهم حمله کرد اولین حملشو جاخالی دادم که یه....
خب خب این قسمت تموم شد ، امیدوارم خوشتون اومده باشه ، نظر و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام
بعضی از تیکه هارو کات کردم ، پری توی خاندانی متولد شده که همشون ادم کش هستند و عکس پارت پری ی قیچی دستش هس با همون قیچی ✂️ له رومینا حمله کرد و راستی رومینا ی قربانی هستش
عالی پارت بعد