
رسیدیم به هشتمین پارت از این رمان. این قسمت قراره گربه سیاه رو نداشته باشیم چون پارت بعدی درباره اتفاق هایی هستش که سرش اومده و قراره بیاد. خلاصه سرتون رو به درد نیارم بدونم معطلی بریم سراغش 😍🥰😍🥰😘
بعد اینکه ارباب شرارت گربه سیاه رو انداخت پایین شروع کرد به تخریب روحیه دختر کفشدوزکی. لیدی: گربه من دارم میام 😢 همین گه خواست بپره پایین و گربه سیاه رو بگیره ارباب سایه ها پرتش می کنه زمین و نقش زمین میشه لیدی: تو داری چی کار می کنی؟ ارباب: به ربطی نداره لیدی: تو....تو.....تو خیلی خیلی سنگ دلی تو ...بگو ببینم اصلا تو قلب داری؟ وجدان داری؟ ارباب: اگه نداشتم الان اینجوری نمی شد(ها؟ چه ربطی داره؟😕😑) لیدی: تو گربه سیاه رو پرت کردی پایین اصلا تو تا له حال یکی از عزیزانت رو از بالای ساختمان پرت کنن پایین چی کار می کنی؟ ارباب: تو فقط یه بچه ای و از بزرگی و پیری هیچی نمی فهمی بیچاره روزگار... لیدی: من درک و فهمم از تو بالاتره ارباب: بگو ببینم چرا این همه نگران گربه سیاه هستی؟ (دنبال نقطه ضعف می گرده) لیدی: به تو چه؟ ارباب: دوستش داری؟ لیدی: نه خیرم ولی اون دوست من بود بهترین همکاری بود که تو دنیا دیدم.... ارباب: پس نقطه ضعفش رو پیدا کردم لیدی: تو اصلا می دونی که من الان دارم چی می کشم؟ ارباب: آره.... بیچاره لیدی:😭😭😭😭😭😭 (دلم از غصه به درد اومد)
ارباب: تو از اونی هم که فکر می کردم بدبخت تری.. لیدی: بد بخت خودتی😠 و ارباب به سمت لیدی باگ حمله میکنه و می خواد گوشواره هاش رو بگیره لیدی باگ جا خالی میده... لیدی: کور خوندی نمی تونی معجزه گر من و .......😟...گربه سیاه رو بگیری ارباب: آخی.... طفلی دلم برات سوخت.. لیدی: اما هنوز میتونم تو رو شکست بدم ارباب: به نظرم خودت رو بی خودی خسته نکن چون تو هنوز نمیدونی که کی هستی! می دونی؟ لیدی: آره.....من.....من......من......آآآآآآآممممم ارباب: دیدی؟ لیدی: من.......... ارباب: یالله معجزه گرت رو بده. لیدی: برو بابا ارباب: باشه خودت خواستی. و یه دعوای به بزرگی راه میافته و دختر کفشدوزکی و ارباب سایه ها با هم می جنگن و خب چون لیدی باگ دیگه خیلی خسته شده با هزاران هزار مصیبت با ارباب شرارت می جنگه و تمام سعیش رو می کنه تا معجزه گر پروانه و طاووس رو بگیره و ارباب سایه ها هم همه هدفش معجزه گر لیدی باگ هستش. همچنان که می جنگیدند هر دوتاشون هم کم آوردن و دعوا رو بس کردن اما ارباب سایه ها از اونجا در رفت. لیدی: لعنتی.....
در خانه مرینت...... مرینت: تیکی من الان چی کار کنم😢😢😢😢😢😢 تیکی: گریه نکن مرینت همه چیز درست میشه بهم اعتماد کن.. مرینت: چطوری؟ گربه سیاه الان کاملا متلاشی شده تیکی: از کجا میدونی مرده؟ مرینت: اگه غیر از این بود که میومد پیشم اون منو هیچ وقت تنها نمی زاره.🥺🥺🥺 تیکی: مرینت........😞😞😞 مرینت: من الان خیلی احساس تنهایی می کنم... _مرینت مرینت: عه آلیا آلیا: سلام مری چطوری؟ مرینت که نمی خواست قضایا رو تعریف کنه گفت: خوبم آلیا: میای بریم بیرون؟ مرینت: نه حال ندارم آلیا: میری بستنی بخوری ها! مرینت: نه حالش رو ندارم آلیا: آدرین هم میاد ها! مرینت: گفتم که حال ندارم آلیا: یا خدا این دختر دیوونه نشده باشه؟ مرینت: نه من حالم خوبه.. آلیا: هر جور راحتی😕 و رفت.... تیکی: عه؟ چه عجب نرفتی؟ گفت آدرین هم میاد! مرینت: نمیدونم تیکی ولی بدون گربه سیاه احساس نابودی می کنم انگاری که یه پنجه برنده زدن تو قلبم 💔 تیکی: مرینت😊😊😊تو عاشق شدی😃😃
مرینت: چی؟ نه بابا من از آدرین خوشم....... میاد هههه😁 تیکی: هر جور راحتی. حالا می خوای تا شب برای گربه سیاه عزاداری کنی؟ مرینت: آره اگه اجازه بدی... راستی پلگ چی میشه؟ تیکی: پلگ خودش میاد اینجا... هم اگر گربه سیاه مرده بود باید تو اخبار تا حالا گفته باشن... نظرت چیه یه تلویزیون رو باز کنیم؟ مرینت: آره راست میگی فکر خوبیه... تیکی: پس بیا اخبار: اصلا تعجب نکنید این ها فقط یه خبره! من نادیا شاماک هستم با جدید ترین اخبار: امروز صبح یه پسر جوان از ساختمون پرت شد پایین و طفلی کاملا نقش زمین شده. پزشک قانونی و پلیس دنبال این پرونده هستن چون شنیده شده که این یه پرونده قتل محسوب میشه و کسی این پسر جوان رو از ساختمون پرت کرده پایین باید پیدا بشه! مرینت: نه.................😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢 تیکی: آروم باش مرینت اون میتونه یکی دیگه باشه... مرینت: تیکی تو یه روز ده نفر که قرار نیست از پشت بوم پرت بشن پایین😱😱🥺🥺🙀🙀
تیکی: اون موقع باید پلگ میومد اینجا مرینت: شاید یکی برداشتش و بردش تیکی: افکار بد رو به خودت راه نده و مثبت فکر کن مرینت: تو این شرایط؟ الان اون مرد پلگ نیست و من.... خدایا😭😭😭😭😭😭 تیکی: گریه نکن☹ مرینت: خیلی سخته تیکی. خیلی خیلی سخته. تیکی: میدونم و درکت می کنم اما باید باهاش کنار بیای مرینت: نمیتونم تیکی: اون دیگه بر نمیگرده 😢😢😢 مرینت: من چی کار کنم.😭😭😭😭😭😭😭 تیکی: فکر کنم باید منتظر پلگ باشیم اومد که میفهمیم اوضاع چی بوده و اگه نیومد... باید یه این فکر ها باشیم که ممکنه ارباب شرارت بده باشتش یا یکی برداشته یا شاید هم زنده باشه... مرینت: امیدوارم که زنده باشه... (خب بالا اومدیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود. این پارت هم تموم شد امیدوارم که خوشتون اومده باشه. 🥰🥰😍😍😍🤩😘 ممنون که وقت گذاشتین تا پارت بعدی خدت نگهدار😻😻😻)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سوتی دادی تو سکانس گفتی ادرین میاد همه فهمیدن کت زندس ا
عالی بود
که آدرین هم میاد آره ناقلا 😁
پس زندس 😁
😁
هق هق
عالی بود هق
😍🥰
گربه سیاه کتلت شد که😂😂😂😂
🤣🤣
عالیییی پارت بعد لطفا 😍❣️
دارم مینویسم. مرسي 😀😃🙂😊🥰
عالی بود
وای مرسی😘
عالی بود
خیلی ممنون🙂😉😊
عالییییییییییییییییییییییییییییییی
مممممررررررسسسسییییییییی🤩😄
خواهششششششششششششششششششش
فالویی بفالو وگرنه انفالو
حتما😉😊
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مممممنننننووووووووووووننننننن😍😍😍😍😍😍😍
میای اجی بشیم رزیتا ۱۱ ساله و شما