جوک🤣🤣🤣

یه معلم به دانش‌آموزاش می‌گه: واسه فردا انشاء بنویسین بیاین بخونین. یه بچه می‌ره پیش مادرش می‌گه:《مامان انشاء بگو》 مامانه می‌گه:《بسم‌الله،(یعنی این بچه چی می‌گه؟ تو این همه کار؟)》 بچه می‌نویسه، بعد می‌بینه نه این انشاء بگو نیست

می‌ره پیش خواهرش می‌گه:《انشاء بگو》 خواهرش داشت چت می‌کرد یهو گفت بی‌شعور (ناظر تو رو خدا منتشر کن کل جوک به این بنده) بچه هم می‌نویسه می‌بینه نه اینم انشاء بگو نیست.

می‌ره پیش برادرش می‌گه:《انشاء بگو》 اون داشت آهنگ گوش می‌داد گفت:《تو برو منم میام》 بچه نوشت دید نه اینم نمی‌شه.

رفت پیش پدرش گفت انشاء بگو پدره داشت فیلم نگاه می‌کرد گفت گودزیلا وارد می‌شود! بچه دید اینم نمی‌شه آخه. ولی دیگه کسی نمونده بود... پس فردا با انشاء رفت مدرسه

نوبتش شد معلم گفت: بخون اینم شروع کرد: الله اکبر معلم گفت: آفرین گفت بی‌شعور معلم گفت اِه عیبه بیا بریم دفتر گفت: تو برو منم میام معلم مدیر رو صدا زد مدیر اومد بچه گفت گودزیلا وارد می‌شود!

هِر هِر هر لای هر هر ک هر هر هر فا هر هر هر لو هر هر هر هر کامن هر هر هر ت هر هر هر