
سلام رفقا 👋🏻ببخشید انقدر دیر شد یک سری مشکل داشتم که حل شدن این پارت رو هم براتون زیاد می نویسم😊
ساکوتا هم روی تختم دراز کشیده بود و داشت کتاب می خوند که یه صدایی اومد اون صدا صدای...انفجار از توی خیابون بود هردومون از جا پریدیم و رفتیم سمت پنجره داشت از اونطرف خیابون دود میومد بدو بدو رفتیم پایین که مامانم جلومون سبز شدو گفت:نباید برید بیرون خطرناکه همینجا بمونید الان برمیگردم من و ساکوتا هم مثلا قانع شدیم برگشتیم تو اتاق و از درخت گیلاس پایین رفتیم و قبل از مامانم رسیدیم بیرون و وقتی مارو دید😂نزدیک بود جرمون بده ولی خب هر طور شد قانعش کردیم و رفتیم تو خیابون خونه ی همسایه مون اتیش گرفته بود به طور نا محسوس از قدرتم استفاده کردم و راه خروج رو برای اتش نشان ها باز کردم و خیلی سریع رفتن داخل و بعد از چند دقیقه
چندتا جسم سوخته از تو خونه بیرون اوردن همون لحظه هم امبولانس ها رسیدن و اونا رو بردن بیمارستان منم که ترسیده بودم هم از انفجار و هم از سوختگی اونا رفتم پشت ساکوتا قایم شدم (از زبان ساکوتا )دیدم میسووا پشتم قایم شده و عین بید به خودش می لرزه دستم رو دور شونه هاش حلقه کردم خواستم ببرمش تو خونه که
خانم سورا(مامان میسووا)جلو اومد و گفت برید و منم بعدا میام باشه منم گفتم باشه و با میسووا رفتیم داخل خونه راستش این اواخر اون خیلی مهربون شده بود البته بعد اون دعوا باید هم مهربون بشه میسووا رو بردم تو اتاقش اولش فکر کردم سردشه ولی وقتی نگاش کردم رنگش پریده بود دستم رو رو سرش کشیدم و گفتم نگران نباشه ولی انگار واقعا حالش خوب نبود چند هفته ای هم هست که بیماریش نسبت به قبل بدتر شده دیگه واقعا دارم نگرانش میشم ای کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم و همه چیز رو درست میکردم دعوای میسووا و مامانش سر این بود که میسووا به حرفش گوش نمیداد و خانم سورا هم تا میتونست کتکش زد اونم جلوی من و همه ی بدن میسووای بیچاره رو کبود کرد😥

داشتم همینطور به گذشته فکر میکردم که دیدم میسووا خوابش برده گذاشتمش رو تختش و پتو رو روش کشیدم برنامه ی فرداش رو هم گذاشتم و خودم تا دم صبح درس خوندم حدود ساعت 5 و نیم صبح بود که پدر و مادر میسووا اومدن خونه رفتم پایین دیدم خانم سورا داره گریه می کنه با پریشونی گفتم چی شده گفت که خانم و اقای کاتاگاری (همسایه شون)هردوتاشون بر اثر سوختگی زیاد ف.وت شدن 8 ساعت بعد همه رفتیم مراسم خاکسپاریشون پسرشون هم که تو بیمارستان بود حال چندان خوبی نداشت ولی خطر رفع شده بود میسووا هم کل اون مدت ساکت ساکت بود البته درکش می کردم چون دوست بچگیش اسونا کاتاگاری هم توی اتیش سوزی م.رده بود(عکس بالا اسونا)
روزای سخت زیادی رو داشتیم باهم پشت سر میذاشتیم که یه روز میسووا دوباره حالش خیلی بد شد و راهش به بیمارستان کشید توی اون مدت متوجه شدم که به خاطر بیماریش توی استفاده از قدرتش محدود شده و از نهایت قدرتش فقط نیم ساعت میتونه استفاده کنه بعد از اون موهاش کاملا سیاه میشه و تا دوباره به رنگ عادیش برنگرده نمی تونه از قدرتاش استفاده کنه سارا و مارکو هم توی این مدت زیاد به دیدنش نیومدن سارا که فعلا قراره یه ماهی برگردن کشور خودشون و مارکو هم به خاطر درساش نمی تونه بیاد البته میسووا هم زیاد بهشون توجه نمی کنه شاید به خاطر اینه که میترسه اتفاقی براشون بیوفته مثل دو سال پیش که نتونست قدرتش رو موقع تمرین کنترل کنه و نزدیک بود مارکو رو تو دره بندازه😐
بعد از یه هفته میسووا از بیمارستان مرخص شد و سعی داشت برگرده به زندگی عادیش مدارس هم که کمکم داشتن تعطیل می شدن و کریسمس هم نزدیک بود امیدوارم اتفاق عجیبی نیوفته میسووا :نگران نباش نمیوفته😂ساکوتا:عههه داستان رو لو نده دختر بد هنوزم بچه ای😑خب فعلا میریم یه استراحتی می کنیم خداحافظ👋🏻👋🏻
دوستان یه چیزی راجع به داستان بگم خب ساکوتا و میسووا در اصل دارن داستان گذشته ی خودشون رو تعریف می کنن 🤗که چه اتفاقاتی براشون افتاده 😎
لایک و کامنت یادتون نره😍 ناظر عزیز لطفا منتشر کن💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این تازه زیادت بود:/
ج چ: 8 چون کم مینویسی و دیر به دیر میزاری
3 ماه تابستون میتونستی کل داستانو تموم کنی:/
۱۰ میدم خداییش عالیه و هم اینکه نزدیک یه ساعته دارم میخونمش😂
اجی نمیخوای پارت بعدو بنویسی
چرا اجی احتمالا فردا بنویسم
زود بنویس دیگه
بخدا خیلی درس دارم اجی
😭😭
اججججججججججججججییییییییییی پارت بعد منتشر شد برو بخونش به خاطر تو نوشتمش 12 اسلاید داستانه😂
واو الان میرم میخونم😆
از ده بهت 100میدم 😅
واقعا عالیه
ممنون 😍😍💗💗
خواهش واقعا قشنگه✨
پارت جدید داستانم منتشر شده😍
اوه مرسی برم بخونم✨
اگه اسلایدا رو بیشتر کنی 10😐
😂
بکنش 10 اسلاید 9 اسلایدو بنویس اسلاید آخر خدافظی کن مثل من💖
عالیه داستانت💖💙
پارت بعدو زود بزار💖💙
ممنون ولی 10 اسلاید خیلی زیاده همیشه مجبورم جاهای حساس کات کنم🙏🏻🥺
ولی سعی می کنم 7 اسلایدش کنم داستان رو یه اسلاید هم که میشه اسلاید هشتم رو میزارم واسه خداحافظی🙏🏻❤ممنون بابت نظرت😍💗
حتما باید جای حساس کات کنی😂
اره دیگه
عالی بود آجی😍😍
منتظر پارت بعد هستم 😍😍
ممنون اجی جونم😍
اجی پارت جدید منتشر شده😍
آخ جون الان میرم میبینم😍😍😍
💗💗
بعدیییی
ببخشید دیر دیدم
لطفا بعدی رو زود بزار
ممنوووووووووووون😍
اشکال نداره کشف کردم که همیشه دیر میبینی 😂🤣
والا اگه وقت شد حتما میذارم😊
گومن
اشکالی نداره بازم به خاطر اینکه داستانم رو می خونی اریگاتو کاگیاما سان🥺😍
میسوواا❤️❤️❤️❤️
عررررر
😐چی شد 😵😂
هیچی
منتشر نشددددددد
حوصل دوباره تایپ نیس
خییییلی قشنگ بوددددد✨✨✨✨✨😍≧◡≦
ممنون داداش🙏🏻💗
راستی بهتری🤨
❤️❤️❤️
بد نیستم ممنون❤️≧◡≦
سلام اجیییی
داستانت داره رفته رفته قشنگ تر میشه خداییی😭😭💜
ادامه بدههه😭💜
چشم اجی ممنون🙏🏻🙏🏻💗
عالی بود آجی.
ممنون اجی جونم🙏🏻💗