
خب اینم از پارت ششم
وقتی اومدند رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و حرکت کردیم وقتی رسیدیم مسابقه داشت شروع می شد و اسم های شرکت کننده ها رو می خوند و ادرین سریع رفت تا حاضر بشه و مسابقه شروع شد و یه مدل پسر اومد که لباسش خیلی باحال بود و از چرم بود و اومد و چندتا حرکت که همه ی مدل ها می کنند کرد و رفت دوست داشتم لباسش رو ولی استرس گرفتم که شاید اون برنده بشه مدل دوم اومد که یه پسر مو بور بود که لباسش خیلی زشت بود
یعنی خیلی زشت بود ها و اومد مثل قبلی چند تا حرکت زدم و رفت و مدل سوم که ادرین بود اومد و خیلی لباس بهش می اومد و جذاب شده بود چند تا حرکت زد و به من لبخند زد و رفت و مدل های بعدی هم اومدند که لباس های جالبی نداشتند و من بیشتر به اول رسیدن ادرین امیدوار شدم و موقع اعلام نتایج شد خیلی استرس داشتم بدنم سرد شده بود و ادرین دستم رو گرفت و گفت : نگران نباش من : باشه سعی می کنم ولی خیلی نگرانم اگه قبول نشه چی ادرین: اصلا ناراحت نباش اگه اول هم نشیم مهم نیست باشه من : باشه
و نتایج اعلام شد و ادرین نفر اول شده بود و خیلی خوشحال بودم و همه اومدند و از من و ادرین عکس گرفتند و رفتیم داخل ماشین و به سمت خونه حرکت کردیم که آقای اگرست گفت : مارینتا خیلی ممنونم بابت طرحت از این به بعد تو طراح مخصوص ادرین میشی من : حدی مرسی راستی من کاری نکردم آقای اگرست : مارینتا من باید توی خونه با تو و ادرین راجب بک موضوع جدی صحبت کنم من : اتفاقی افتاده نگران شدم آقای اگرست : توی خونه متوجه می شی
* گابریل * خوب باید این موضوع رو به ادرین و مارینتا بگم خیلی فکر کردم و الان بهترین موقع هست ولی از رفتار ادرین خیلی می ترسم امیدوارم با موضوع کنار بیایند * مارینتا * خب رسیدم خونه آقای اگرست گفت که اول لباس هامون رو عوض کنید بعد رفتم لباسم رو با یه تاپ و شلوارک بنفش عوض کردن و رفتم توی سالن روی مبل نشستم و ناخن هامون رو از استرس می جویدم که آقای اگرست اومد و ادرین هم اومد آقای اگرست : خب ادرین یادته من بهت گفتم که یه سنی باید یک چیز مهمی رو بهت بگم الان وقتش رسیده ببین ادرین و مارینتا
شما دوتا باهم برادر و خواهرید ما ( منو ادرین ) : چی من : دارید شوخی می کنید دیگه اره نه ادرین : بابا اصلا شوخی باحالی نیست ها بابا گابریل : ببینید من وقتی تازه با املی ازدواج کرده بود ادرین وارد زندگیمون شد و زندگی خوبی داشتیم که مارینتا وارد زندگی ما شد و زندگی خیلی شادی داشتیم که مارینتا دزدیده شد و ما تا وقتی که املی زنده بود هم دنبال مارینتا گشتیم که املی مرد و من دوتا از عزیزام رو از دست دادم و که وقتی تو اومدی اینجا دیدم که خیلی شبیه املی شدی و موهات چشمات خیلی املی هست و من وقتی شناسنامه ی تورو دیدم مطمئن شدم که تو دختر من هستی
خب اینم از پارت ششم امیدوارم دوست داشته باشید لایک کنید و کامنت هم بزارید 💜❣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مرسی عزیزم
عالی بودددد 💓
میسی
وای مرسی
راستش دوست نداشتم خواهر و برادر باشننن ولی ایده جالبی بود.
لطفا پارت بعدییی
چشم می ذارم