10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✯Nezuko انتشار: 4 سال پیش 38 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت دوازده
(آنچه گذشت): آدرین: با بغض گفتم پدر چرا اینکار و کردی ؟......لیدی باگ: آقای آگراست اگه میشه کتاب معجزه گرا رو بهم بدین....... مرینت: یهو یه نوری بنفش دورم پیچید دورم پیچید و گوشواره هام و انگشتر آدرین به طور خودکار اومدن توی جعبه..... مرینت: گفتم کجا که گفت قراره با بچه ها بریم برج ایفل و منم گفتم باشه میام و رفتم لباسمو عوض کردم و باهم رفتیم پیش بچه ها که یهو دیدم که ...( خب بریم سراغ داستان)
آدرین: بعد از اینکه تکالیفمو انجام دادم ، به مرینت زنگ زدم که دیدم بازم بر نمیداره ، داشتم میرفتم پایین که دیدم گوشیم زنگ خورد ، گوشیمو برداشتم که دیدم نینو ، جواب دادم که نینو گفت : قراره با بچه ها بریم برج ایفل و آلیا قراره بره سراغ مرینت ، وفتی خیالم از اینکه مرینت حالش خوبه و آلیا قراره بره پیشش راحت شد رفتم پایین و از پدرم اجازه گرفتم و رفتم بیرون
مرینت:داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم ای وای آدرین ۱۹ بار بهم زنگ زده من جواب ندادم ، بهش زنگ زدم که از شانس بدم گوشیم خاموش شد ، ای خدا این شانس من دارم ، رفتم پیش آلیا تا بهش بگم گوشیشو بده بهم که دیدم هیچ کدوم از بچه ها نیستن ، داشتم دنبالشون میگشتم که دیدم آدرین داره میاد سمتم ، نه نه من دارم اشتباه میبینم ، نننهه این خود آدرینه .... آلیا: مرینت و به بهونه ی اینکه باهم بریم بیرون آوردمش بیرون بعد به نینو گفتم که به آدرینم بگه که با بچه ها اومدیم بیرون ، و بعدش که رسیدیم این دوتا کبوتر و باهم تنها بزاریم ، وقتی رسیدیم مرینت رفت تو گوشیش که من دیدم آدرین داره میاد و فرصت خوبیه برای همین با بچه ها ازشون دور شدیم که نینو گفت: آلیا نقشت عالی بود ،،،، آلیا: من نقشه هام عالیه ، انتخابامم عالیه مثل تو بعد خندیدیدیمو راه
افتادیم ..... آدرین : رفتم طرف مرینت و گفتم : سلام مرینت خوبی؟ که دیدم داره باتعجب بهم نگاه میکنه ، بعد از چند دقیقه که به خودش اوم گفت: سلام آدرین ، تو اینجا چیکار میکنی فکر نمیکردم تو هم باشی ..... آدرین: از دیدنم ناراحت شدی؟ ...، مرینت: نه نه فقط تعجب کردم ، بیا بریم بشینیم بعد با آدرین رفتیم طرف یه نیمکتو نشستیم ، که آدرین گفت: راستی مرینت امروز ظهر انگشتر من یهو غیب شد ، میدونی چرا..... مرینت: آره ، بعدش کل ماجرارو براش تعریف کردم ...... آدرین: به مرینت گفتم اینجوری خیلی خوبه خوب حالا چیزی هم ازش متوجه شدی که گفت : هنوز وقت نکردم بخوابم و بعدش هر دو خندیدیم
آدرین: مرینت پدرم لحظه ی غیب شدن انگشتر پیشم بود ، الان نمیدونم باید چی بهش بگم ؟...مرینت: آدرین ، فعلا بهتر صبر کنی ، چون ممکنه اگه بابات بفهمه کت نواری بازه برای برگردوندن مادرت دست به کاری بزنه که درست ، نباشه ... آدرین: باشه مرینت ، بجوری حلش میکنم بعد از صحبت با مزینت بهش گفتم بلند شو بریم بستنی بخوریم که اونم قبول کرد و رفتم پیش اندره و اندره تا مرینت و دید گفت: میبینم که این بار با عشقت اومدی, که مرینت قرمز شد و اندره گفت: همینطور که گفتم عشق بین شما خیلی پاک و بزرگه حتی بیشتر از
اون چیزی که فکرشو کنید ، بعد بستنی هامونو داد و باهم رفتیم خوردیمو بعد از بستی به مرینت گفتم تو از کی منو دوست داری که گفت از اون موقعی در مدرسه بهم چترت رو دادی ، بعد بهش گفتم مرینت ببخش منو که متوجه احساساتت نسبت به خودم نشدم .... مرینت: اشکال نداره آدرین ولی بیا به هم قول بدیم که همیشه و در هر صورتی کنار هم باشیم ، باشه ..... آدرین: دستای مرینت گرفتم بهش گفتم مرینت بهت قول میدم ، من خییییلی دوست دارم ، 👨❤️💋👨👨❤️💋👨 ، بعد
از صحبت با مرینت ازش خداحافظی کردم سوار ماشین شدم .......، مرینت: تیکی نمیدونی چه احساس خوبی دارم ..... تیکی : اتفاقا میدونم خیلیم برات خوشحالم ،،،، مرینت: مرسی تیکی ، بعد راه افتادم سمت خونه ، وقتی رسیدم رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم و اومدم پایین که مامانم گفت : مرینت بیا باید باهات صحبت کنیم... مرینت: خب چیشده .....سابین : منو بابات باید برای به کاری بریم آلمان ، برای همین میخوایم تو بری خونه ی بابابزرگت بمونی .... مرینت: چییی ، شما چرا میخواین برین آلمان .....
تام: مرینت حتما یه دلیلی داره دخترم لطفا حرفمون رو گوش کن باشه...... مرینت: باشه ، ولی من خونه ی بابابزرگ نمیرم من دیگه بزرگ شدما میتونم خودم تنها بمونم ...، سابین : من که نمیتونم تو رو تنها بزارم..... مرینت: تا حرف مامانم تموم نشده گفتم : نه مامان ، من میخوام تنها باشم ، نگران منم نباش ، من نمیپرسم چرا میرین شمام بزارین تنها باشم که مامان گفت باشه ولی آلیا هم باید پیشت باشه ، منم گفتم باشه و بوسیدمشون گفتم مرسیییییی ، حالا کی میرین و کی میان که گفتن فردا میرن و دو هفته دیگه میان .... مرینت: دلم براتون تنگ میشه ، که اونا بغلم کردنو گفتم ماهم عزیزم ،
بعد از بغلشون درومدمو گفتم میاین شب آخری بازی کنیم که گفتم آره و من رفتم شطرنج آوردم و شروع کردیم به بازی که بعد از دو دست بازی کردن آخر من باختم😔😔 بعد از بازی بهشون شب بخیر گفتمو رفتم که بخوابم ، که تو خواب یهو....
خب دوستان این پارتم تموم شد ، لطفااااااااااااا نظرتون رو درمود داستان بگید 💚💚❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
چهارمین نفر
بدو بعدی رو بزار
عالی بود❤️❤️
بعدی رو زود بذار
ممنون
عالی ۲دقیقه گذشته من اولین نفری هستم که خوندم