
چقد دیگه ادامه بدم؟ به 30 پارت برسونم؟

روز بعدش بیدار شدم تعداد سرم ها رو بیشتر کرده بودن. دلیل این کارشون چی بود؟ منکه خوب بودم؟ پاشدم از جام دیدم ادرین به هوش ومده. و صورتش... کامل خوب شده بود! چطور ممکنه؟ نشستم. به نشستنم تعدادی سرم ازم جدا شد. بقیه رو هم کندم. به سمت تخت ادرین رفتم
ب سمت تخت ادرین رفتم. بهم نگاه کرد و با بی اعتنایی سرش رو برگردوند. چش شده بود...؟ دستم رو گذاشتم رو شونه اش گفتم. هی؟ چت شده؟ / سکوت... هیچی نگفت گفتم ادرین جوابمو بده وقتی به صورتش نگاه کردم/.... نصف صورتش استخون بود با لبخندی ترسناک بلند شد و دستش رو روی شونه هام فشار داد گفتم ه...ه...هعی چ..چیکار میکنی؟ //میخوام تورم مثل خودم کنم. از ترس جیغی زدم ولی صداش رو نشنیدم بهمیدم یه خواب بود. گفتم من میدونم دارم خواب میبینم فقط تو خواب هست که اینجوری میشه یه قدم عقب رفت و گفت چی؟ چشماش قرمز شد و تازه فهمیدم چه گندی زدم احساس کردم پرت شدم پاییین و وقتی چشمامو باز کرم احساس کردم بدنم داره موجی موجی میشه عین جت نشستم . بدو به سمت تخت ادرین رفتم. صورتش هنوز سوخته مونده بود. (تقریبا خواب خودمو گفتم) نشستم و قلبمو گرفتم بدتر از یه کابوس بود!!!!! (یه لحظه ترسوندمتونا)
از زبان ادرین (موز بالاخره به هوش اومد) با احساس چیزی بالای سرم و خیسی روی صورتم چشمام رو باز کردم. مرینت انقد بهم نزدیک بود که نمیتونستم سرم رو بلند کنم. داشت گریه میکرد. دستم رو گذشتم رو موهاش و به سمت گردنش بردم. بعدش به خودم نزدیکش کردم و تو بغل.م گرفتمش. از ترس چند قدم رفت عقب داشت میوفتاد که دستم رو تا جا امکان دراز کردم و گرفتمش. گفتم. جبران اون دفعه که با مخ خوردی تو دیوار😂. نشستم و ازش پرسیدم چرا گریه میکرد. ولی با وحشت نگاهم کرد رو تخت خودش نشست و دراز کشید گفتم. هی چرا رفتی؟ روشو در جواب رگردوند اونور
گفتم نمیخوای بگی؟ جواب نداد گفتم. باشه. و خودمم دراز کشیدم میریم به دو هفته بعد از بیمارستان مرخص شدیم وارد خونه ک شدم فهمبدم چیتی خونه رو کرده جهنم. با یه میوی وحشتناک پرید روم و لیسم زد بغلش کردم و گفتم منم دلم برات تنگ شده بود فسقلی😂 از زبان مرینت وارد خونه شدم و اولین کاری که کردم به کوکی غذا دادم با دستام بغلش کردم(😐💔) شکم پشمالوشو خاروندم حسابی خرکیف شده بود
تلفن زنگ خورد برداشتم و گفتم بله؟ با صدای وحشتناک لوکا مواجه شدم. و با چیزی که گفت بیهوش شدم...
ایزی ایزس تامام تامام😂😂😂 نمیگم چی گفت تا دق مرگ شین😂احتمالا تا یک ماه ندم پارت بعد رو😎 قصد وی چیزی جز حرص دادن نیست😂😂 ولیا اگه ۱۰ تا کام و ۵ تا لایک بدین پارت بعد رو بعد از کامل شدن میدم. ایزی ایزی تامام تامااممم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فقط یک چیزی چرا جای حساس کات کردییی 🥲
عالیییی بودددد
عالی بود😍