سلام ببخشید دیر شد.چند روزی بود کمی سرگیجه و سردرد داشتم ولی حالا کاملا خوبم و میتونم یک پارت عالی براتون بگذارم.فقط به احتمال زیاد این پارت یکم غمناکه چون کلی خبر بد توی راهه.
نزدیک به یک ساعتی توی راه بودم تا به شهر برسم.توی این مدت جنگل را به خوبی شناخته بودم ولی گاهی مثل الان یکم دیرم میشد و توی جنگل راهم را گم میکردم.ساعت نزدیک به هشت بود.قرار بود زودتر برگردم.مادرجان منو میکشت(آرولا به مادر بزرگش مادر یا مادر جان میگه)به قصر که رسیدم متوجه طیلا نگران شدم.از طیلا پرسیدم:چرا نگرانی اتفاقی افتاده؟با دیدن من لبخندی زد ولی بعد اخمی کرد.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالیییییی 😍😍😍😍
ممنون
عالی بود
واقعا نمیتونم حدس بزنم چون خیلی وضعیت بدی هستش و هر اتفاقی ممکنه
ممنون
به زودی همه چیز مشخص میشه