
رمان من کی هستم پارت هفتم. امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد.🥰😍😘
(ببخشید بچه ها تست قرار بود عصر روز جمعه بیاد ولی متاسفانه با مشکل بر خود) .......................................................... لیدی: ووووووواااااااییییییی کت مواظب باش... کت: چی؟؟؟؟ ارباب: غم انگیز من ارباب سایه ها هستم و این قدرت رو بهت میدم که هر کسی رو که دوست داشته باشی میتونی کاری کنی که از شدت غصه قلبش درد بگیره... اما در عوض این کار ازت معجزه گر دختر کفشدوزکی رو می خوام..... قبوله؟ کت: نه.....نه.... من این کار رو نمی کنم لیدی باگ میره پیش گربه سیاه و بهش میگه: هرگز تسلیم نشو پیشی... کت: نهههههههه.... من دیگه نمیتونم دووم بیارم(قبل از هر چیزی بگم که آکوماتوی چوب دستی گربه سیاه رفته) غم انگیز: دختر کفشدوزکی وقتشه که با روزای خوشت خداحافظي کنی😼😼 لیدی: نه گربه سیاه به خودت برگرد😢😢 ارباب: وقتشه که انتقام ات رو بگیری! غم انگیز: آره........... و به طرف کفشدوزک نشونه گرفت و شلیک و لیدی باگ جا خالی داد همچنان دنبال دنبال بازی کردند تا اینکه به بالای ساختمون که تا حدود ۷۰ طبقه داشت رسیدند و بالای این ساختمون یعنی روی پشت بوم ایستادند.... غم انگیز: دیگه جایی برای رفتن نداری.... و پرید و لیدی باگ رو انداخت زمین و بهش نشونه گیری کرد و شلیک کرد.... لیدی باگ یاد حرف هایی که قبلا به گربه زده بود افتاد.... و زد زیر گریه. ارباب: آره خودشه... بهتره منم برم و بعد گرفتن معجزه گر لیدی باگ حلقه گربه سیاه رو ازش بگیرم...
غم انگیز هنوز هم یه حس کوچولویی به لیدی باگ داشت دلش براش سوخت و گفت: من متاسفم..... من فکر کنم کمی زیاده روی کردم. لیدی باگ با گریه فراوان گفت: من..... من متاسفم....( فاصله ها حق حق کردنه)😭😭😭😭😭 ارباب: بهبه! ببین کی اینجاست..... غم انگیز کارش رو تموم کن غم انگیز: نه ارباب: میدونستم از من اطاعت می کنی😌 ها... یه لحظه چی گفتی؟🙄😤😤 غم انگیز: گفتم نه.... ارباب: تو نمیتونی از من سرپیچی کنی! غم انگیز: چرا میتونم خوب هم میتونم... و شروع می کنه به مقاومت کردن بعد یک دقیقه میتونه در برابر ارباب سایه ها مقاومت کنه.... ارباب: ننننننننههههههههههههه کت: آخش راحت شدم ...لیدی باگ هم حالش خوب میشه و به حالت اولش بر می گرده و شروع می کنه به نفس نفس زدن..... کت نوار فوری میره پیش لیدی باگ و بهش می گه که: بانوی من حالت خوبه؟ لزدی: خوشحالم که دوباره به من مزگی بانوی من🥲 آره حالم خوبه😊 ارباب: نههه لعنتی.... و دید که نمیشه اینجوری معجزه گر ها رو بگیره فوری میره تا بایه نقشه ای برگرده...
کت: خیلی نگرانت شدم لیدی: من حالم خوبه کت: من......من واقعا متاسفم واقعا معذرت می خوام یه لحظه که تو رو اونجوری دیدم....... نه ...... خیلی دردناکه لیدی: اگه مشکلی نداشته باشیم درباره اینها بعدا صحبت کنیم چون فکر کنم هم تو و هم من به یه استراحت کوچولویی نیاز داشته باشیم کت: موافقم..... راستی ارباب سایه ها کجاست؟ لیدی: نمیدونم؟!؟!؟! ..... خب بریم پیشه ارباب شرارت..... ارباب: یو هاهاهاهاهاهاهاهاها فهمیدم که باید چی کار کنم..... معلومه که حال لیدی باگ اصلا خوب نیست و با گربه سیاه دعوا کردن درست خوراک خودمه. درسته که گربه سیاه مقاومت کرد اما باید باهاشون رودررو بجنگم اما اول از همه باید از شر گربه سیاه خلاص بشم چون بعدش گرفتن معجزه گر لیدی باگ مثل آب خوردن راحته از وقتیکه نگهبان شده مسئولیت هاش هم زیاد شده و خب شکست دادن یه فرد خسته خیلی خیلی راحته فقط کافیه یه نقطه ضعف کوچولو پیدا کنم و کارش رو تموم کنم ولی از شر گربه سیاه چطوری باید خلاص بشم؟ آهان فهمیدم و بعد اینکه این کار رو کردم شروع می کنم به عذاب دادن لیدی باگ کاری می کنم که خودش بگه بیا معجزه گرم رو بگیر... من چقدر عالیم😁😁😁😁 ( خفه شو بابا😑)
و دوباره بر می گرده بالای ساختمون.... ارباب: هی شما دوتا..... کت: با مایی؟ ارباب: آره کت: خب؟ ارباب: من شما دوتا رو به یه دوئل(به مسابقه یا مبارزه کردن دوئل می گن) دعوت می کنم. اگه ببیازین باید معجزه آسا ها توم رو به من بدین کت: اما اگه ما بردیم چی؟ ارباب: اون موقع هیچی شما باید معجزه گر من رو بگیرید کت: ما معجزه آسا هامون رو بهت نمیدیم ارباب: پس خودم می گیرم.. کت: خوب این چجور دوئلی هستش؟ ارباب: من و تو با هم می جنگیم کت: آآآآآآآممممم.... لیدی: نه گربه سیاه قبول نکن کت: قبوله لیدی: نه کت: بهم اعتماد کن لیدی: وای ارباب: پس شروع کنیم ....هر دوتاشون مبارزه رو شروع کردن. ارباب شرارت نامردانه مبارزه می کرد که بتون گربه سیاه رو از ساختمون پرت کنه پایین. گربه سیاه هم تنها هدفش این بود که مبارزه رو ببره و کاری کنه که لیدی باگ اون رو ببخشه چون واقعا پشیمون شده. خلاصه هر دوتاشون داشتن مبارزه می کردن تا اینکه.....

تا اینکه ارباب سایه ها گربه سیاه رو گرفت و شروع به تهدید کرون لیدی باگ کرد.... ارباب: لیدی باگ اگه فورا گوشواره هات رو ندید گربه سیاه رو از همینجا پرت می کنم پایین کت: نه.... کفشدوزک مبادا این کار رو بکنی ارباب: این سری جدی می گم کت: بهش گوش نکن لیدی: من الان چی کار کنم؟ کت: همونجا وایستا ارباب: تا سه شماره اگه معجزه گرت رو دادی دادی، ندادی با گربه سیاه خداحافظي کن کت: این کار رو بکنی بد میبینی ارباب: مطمئنی؟ لیدی: نه گربه سیاه ارباب: میشمارم.......۱...... کت: نه ارباب: ۲.... لیدی: من..... ارباب نزار بگم سه........وقت تمام....۳ و گربه سیاه رو از ساختمون پرت می کنه پایین لیدی: ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه گگگگگگگرررررررررربببببببهههههههههه سسسسییییییاااااهههههه😟😟😟 ارباب: باهاش خداحافظي کن لیدی: نه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🙀🙀🙀🙀🙀🙀🙀🙀🙀🙀🙀🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿🙀😿 ارباب: تقصیر خودت بود من بهت هشدار داده بودم اما تو قبول نکردی و بخاطر اشتباه تو اون مجبور شد دار وداع فانی رو بخونه و خودش رو فدا کنه بعد اینکه معجزه گرت رو گرفتم می رم و مال اون رو هم بر میدارم و اون وقته که هیچ کس نمیتونه جلوی من رو بگیره... ( خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه راستی امیدوارم از رستم عصبانی نشده باشین بابت گربه سیاه مجبور شدن به فنا بدمش و .... برای گربه سیاه جدید حتما پیشنهاد بدین)🥰🥰😍😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فازم رو نمیدونم قبلا کامنت و لایک نکرده بودم امدم برا اصلاح
عالی بود کاش دعوا رو کش میدادی خودت که میدونی کت از لیدی خیلی زخم خورد
عزیز من ۱ سوتی دادی مگه گربه سیاه چوب دستی نداشت خوب اونو میزنه به ساختمون و نجات پیدا میکنه دیگه
هههمممم راست میگی چرا از چوب دستیش استفاده نکرد🤔🤔
چه با خوشحالی هم میگی مجوور شدم به فنا بدمش
🤣🤣🤣
نههههه پیشیییید
برمیگرده من میدانم
آره 😁
🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧🤧😵😵😵😵😵😵من همین الان پارت بعدی می خواهم تلوخدا😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
دارم مینویسم 😉
🤭🤭🤭🤭🤭🤭😊😊😊🌷🌷🌷
عالی بود
ممنون😉😃
فالویی بفالوو:))
حتما😃
فقط یه سوال گربه سیاه بر میگرده دیگه
بین خودمون باشه ولی آره😉
عالی بود
ممنونم😄
ااا مرسی که پارت دادی واقعا نیاز داشتم
عالی مثل همیشه
وای مرسی😊😍