
سلام سلام من برگشتم خب میدونم خیلی تول کشیده وای خب ببخشید
*از خواب بلند شدیو به دور برت نگاه کردی که لبخندی روی لبت نشست* آ/ا:کیوتا *از توی رخت خواب بلند شدی و آروم جوری که کسی نشون به سمت آشپز خونه رفتی تا برای پسرا صبحانه درست کنی که یکی به آغوش کشیدن و سرشو گذاشت روی شونت * ته ته :صبح بخیر *وقتی برگشتی با چهره خابالوی ته ته مواجه شدی که خنده گرفت * آ/ا:صبح بخیر قربان ته ته:قربان ؟! آ/ا:بله ته ته:منو ته ته صدا کن این جوری خوشم نمیاد *از توی بغلش در اومدی و هولش دادی طرف میز * آ/ا:چشم جناب ته ته ولی فعلا شما اینجا بشین تا من برات پنکیک درست کنم *برگشتیو وسایل پنکیک رو از توی کابینت در آوردی و روی میز گذاشتی و شروع به کار کردی که کم کم همه پسرا بیدار شدن به هرکدم یه بشقاب پر پنکیک دادیو روی هر کدوم شربت افرا ریختی و با لبخند بهشون نگاه کردی * آ/ا:بفر ما نامجون:وای خیلی خوشمزه شدههههه جین :ولی تو باید استراحت میکردی کوک:هیونگ راست میگه به خودت سخت نگیر هوپی :سعی کن بیشتر استراحت کنی که زود تر خوب بشی آ/ا:چشم چشم
یونگی :امروز باید برگردیم خوابگاه جیمین :اوهوم دلم برای اینجا بودن تنگ میشه ته ته:خاطره های باحالی اینجا داریم نه ؟! همه :آره *بعد صبحانه چمدون ها و وسایل پسر هارو توی ماشین گذاشتی و به خونه نگاه کردی * آ/ا:هوف *پسرا کم کم سوار ماشین ها شدن و تو نشستی پشت فرمون که کوک آخ هاشو کرد توی هم * کوک:قرار بود برگشتن من برونم آ/ا:او ....راست میگی وقت هست هنوز میخوای بیای جا عوض کنیم کوک با ذوق :اوهوم اوهوم آ/ا:اوکی بپر جاهارو عوض کنیم *از ماشین پیاده شدین و جاهاتون و باهام عوض کردین * آ/ا:خب جناب بانی حرکت کنیم *کوک ماشینم روشن کرد و به طرف سئول هرکت کردیم این بار کمپانی یه ماشینی بهمون داده بود که همه توش جا میشدن و لازم نبود که جدا جدا بریم و توی راه خیلی خوش گذشت یونگی برامون گیتار میزد جیمین برا مون میخوند و جیهوپ با هند های زیباش شادمون میکرد * جین:این بهترین هفته زندگیم بود
*بعد ساعت ها به سئول رسیدیم و پسرا برای خرید به فروشگاه رفتن و منم توی ماشین نشسته بودم بعد چند دقیقه پسرا با کلی خوراکی و پلاستک وارد ماشین شدن* آ/ا:فک کنم رفتین کل مغازه و خریدین اومدین نه ته ته:نه بابا چیزی نخریدیم که کوک:*اشاره به پلاستیک ها* هوپی :آره آره خیلی کم خرید کردیم جین :*خنده شیشه پاکنی*اوکی بریم خونه دیگه *ماشینم روشن کردی و به طرف خوابگاه پسرا رفتی بعد چند دقیقه به خوابگاه رسیدیم از ون پیاده شدی * رسیدیم *وسایل هارو پاین آوردی که پسرا هم یکی یکی از ون پیاده میشدن* نامجون:دلم برای اتاقم تنگ شده یونگی :منم دلم برای تختم تنگ شده خود:یه بارم که شده به فکر خواب نباش *بهشون نگاه کردی و خنده ای روی لبت نشسته و توی خونه رفتی که پرا چشم هاتو بستن و به طرف یکی از اتاق ها بردنت * آ/ا:دارین منو کجا میبریم یونگی :الا خودت میفهمی ته ته :کیوتی خانم اومید وارم دوسش داشته باشی *با برداشته شدن پارچه از روی سرت لبخندی زدیم رفتی توی اتاق * آ/ا:ا....این مال کنه جین :اوهوم ماله توع نامجون :به خانواده ما خوش اومدی جیمین :دوسش داری آ/ا:شوخی میکنی عاشقشم
خب اینم از این بای بای بوس بوس
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد پلیز
کی می زاری پارت بعد رو؟
منم نیاز به دوست دارم اسمم ژینا و ۱۳ سالمه توچی؟
خوشبختم
منم آرا 15سالمه
خوش بختم بانی
یسسسسس بالاخره گذاشتی آفرین پارت بعدو سریع تر بزار باشه؟
دوست میشی؟
چشم
آره فک کنم نیاز به دوست دارم
سلام لطفا زود زود بزاری پارت ها رو
چشم