لیلیا! نه پدر... اینکار رو نکن اون کاری با من نداشته اشتباه شده🥺 این آتیش رو خاموش کنید~ نههههههه!!!!! °°° هینا_ بانو... بانو آنا!؟ آنا_ ها چیه؟ هینا_ لطفا بیدار شید کابوس دیدید.. هااااا🥱(خمیازه😐😂) لباس خوابم رو عوض کردم و صبحانه رو یه لقمه کردم سوار لیموزین شدم به سوی کالججج✌😂 دویدم به سمت کلاس، میا_ بانو میونی~! برگشتم و محکم گرفتم بغلم_ میا. تو منو آنا صدا کن بانو میونی چیه آخه😐💔 با هم رفتیم نشستیم و تا اومدن معلم از در و دیوار حرف زدیم تا رسیدیم به بحث زیبای "دوست" میا_ من تا حالا دوست خاصی نداشتم فقط با برادر بزرگم تو خونه هوتا زندگی میکردیم تو چی؟ آنا_ منم یه دوست داشتم که پدرم اون رو تو آتیش انداخت.. (عکس اسلاید: لیلیا، دوست قدیمی آنا) از اون موقع به بعد دیگه دنبال دوست نرفتم تا دیروز که تو رو که شبیهشی دیدم و باهات دوست شدم😄 میا چند تا اشک ریخت و گفت_ دلم براش سوخت حالا چرا...؟ حرفش رو قطع کردم_ بزار اول با هم بیشتر آشنا شیم بعد دلیلشو میگم(:
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
اولین کامنت خودمم 😐✨✨
عالییییییییییی 🥺💕
وی منتظر پارت بعد 🥺💔
مرسیییی🤍🧸