
لایک و کامنت یادتون نره

خب یه توضیحی بدم شخصیت اصلی ماریا اسمش هست دختری که داخل خوابهاش میبینه اسمش یونا هست اسم دوست صمیمی ماریا، آنا هست جلوتر که بریم اگه شخصیتی اضافه کردم واسش بیوگرافی میزارم عکس ماریا👆🏻 (اگه بیاد)

؟ :سلام ماریا ماریا:تو کی هستی؟ ؟ :بهم گوش بده باید مامان :ماریااااااااااااااا ماریا:اههه وایی چیشده بلهههه؟ مامان :پاشو واسه مدرسه دیرت میشه ماریا :باشه عجب خواب عجیبی بود ولی چه دختر قشنگی بودا رفتم صبحانه خوردم و رفتم مدرسه امروز روز اول بود(بچه ها ماریا 1ساله داخل همون مدرسه هست و با آنا دوست شده) اناااااااااااا آنا: چیه؟ ماریا:صبحت بخیر انا:صبح تو هم بخیر واسه سال جدید آماده شدی؟ ماریا:آره بابا انا:😐بهت نمیاد ماریا:با آنا رفتیم سر کلاس جدید واییییی دوباره شروع شد درسای سخت امتحانا و.... یه سال تحصیلی گنده دیگه فقط امسال مونده تا بعدش بریم دانشگاه هوراااااااا😂 انا:ساکت الان استاد میاد قیافه ی انا👆🏻
استاد اومد درسش رو داد و رفت زنگ تفریح خورد همه ی بچه ها شبیه لشکر از کلاس ریختن بیرون ماریا:عجب مردم دیوونه هستن انا:موافقم ماریا:رفتیم داخل حیاط انا:ماریا چرا چیزی نمیخوری؟ ماریا : گرسنم نیست پاشو بریم الان زنگ میخوره زنگ خورد رفتیم توي کلاس که احساس کردم یکی داره بهم نگاه میکنه برگشتم ولی کسی نبود انا:ماریا؟ ماریا:هیچی ببخشید نشستیم که استاد اومد و خودش رو معرفی کرد استاد :سلام استاده ریاضی تون هستم اسمم شوکو فوجیشینا هست خوشبختم و یکی یکی حضور و غیاب کرد تا رسید به من بلند شدم ولی سرم گیج رفت و چشم هام هم سیاهی رفت قبل از بسته شدن چشمام همون دختره رو که داخل خواب بود دیدم یه چیزایی زیر لب میگفت ولی بعدش فقط صدای بچه ها و استاد و انا میومد
چشمام رو که باز کردم دیدم داخل بهداری هستم و انا هم بالای سرمه انا:دکتررررر بهوش اومد دکتر:خوبی الان؟ و اسمت هم بگو لطفا ماریا :بله و ماریا میلر هستم دکتر:خیلی خوبه ماریا لطفا حواست رو بیشتر به خودت بده دیشب چقدر خوابی لطفا صادقانه جواب بده ماریا:3 ساعت دکتر:این اصلا کافی نیست بیشتر بخواب و این نسخه رو ببر پیشه یه دکتر واقعیت ماریا:ولی من خوبم دکتر :میدونم میدونم نمیخوام بترسونمت واسه ی احتیاط هست فقط نگران نباش ماریا :باشه چشم دکتر: خوبه میتونی بری البته الان دیگه باید بری خونه زنگ الان میخوره ماریا: چشم وسایلم رو برداشتم و رفتم
رسیدم خونه مامان:ماریا بیا شام ماریا:باشه شام خوردم و رفتم خوابیدم خواب ماریا: ؟ :ماریا ماریا ماریا ماریا:بله ؟ :امیلی برگرد اینجا ماریا:جان؟ ؟ :ببخشید باتو نبودم گوش کن من...... اااااااههههههه مامان :ماریااااااااااااااا پا شو دیگه مگرنه با دمپایی میام سراغت ماریا:بیدارمممم مامان:اها

مامان ماریا این شکلیه تقریبا

بابای ماریا

ماریا: مامان چرا من چشمام ابیه؟ مامان:چون چشم های من وجک(باباش) هم آبی هستم ماریا: اهان چرا موهام سفیده؟ مامان:چون به مادر بزرگت رفتی کپی خودشی اصلا مامان بزرگ ماریا👆🏻 همون زنی که داخل خوابش بود و یا همون یونا و اسم مامان ماریا مارگارت
امیدوارم که خوشتون اومد باشه اون قلب پایین هم قرمز کن ممنون🌸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)