رویای عجیب part10

ا/ت:دل تو دلم نبود چون فردا میتونستم دوباره غذا بخورم...همینطور بخوابم البته غذا برام مهم تره😅چون اکثر شبا رو نمیخوابیدم و عین جغد بیدار میموندم😐به خونه جیمین که رسیدم چراغا روشن بود ولی صابخونه خاموش😂یجوری خوابیده بود که صداش ابه داخل لیوانو میلرزوند😐احساس میکنم خوابم میاد امکاناتا دارن روم اثر میکنن😂😴همینجا رو مبل میخوابم...ووایی خیلی نرمه عین تخته حال میده😪اخیش چقد خوبه خوابیدن میتونید تا سه بشمورید که الان خوابم میبره..یک..دو..سه..شب عالی پرتقالی✨🍊صب که پاشدم دیدم یکی جلومه...فرشته نجات تویی؟؟؟اومدی منو زنده کنی؟؟؟جیمین:فرشته نجات؟😅😂

جیمین:من فرشته نجات نیستم جیمینم کیوتی😂به خودم که اومدم فهمیدم چه چرتو پرتی بهش گفتم😐😅خواستم بحثو عوض کنم:عه سلام صب بخیر ببخشید یخورده دیر بیدار شدم اخه اولین خوابیه که تو دوران روحیم میکنم...داشتم خواب خیلی خوبی میدیدم....😍جیمین:چقد خوب که خواب خوبی کردی حالا چه خوابی دیدی؟به جز اینکه بهم بگی فرشته نجات داشتی بالشو گاز میگرفتی😂گشنته؟😁ا/ت:واییی باورم نمیشه همچین کاری رو کرده باشم😦اره یخورده شاید باورت نشه اما من میتونم غذا بخورم😍جیمین:جدیییی؟؟؟واووووو چه عالی دیگه سر میز تنها نمیشینم😄خب پس اگه اینجوریه صبحونه رو من اماده میکنم😻....ولی قبلش بگو خوابه چی دیدی؟ا/ت:خواب دیدم دارم از همجور غذایی میخورم چه خارجی و چه کره ای ولی ای کاش زیاد نمیخوردم چاق میشم😂

جیمین:نترس نمیشی اون خوابه😂بیا دستمو بگیر بلند شو...نه وایسا دستم رد میشه یادم نبود پس من میرم اماده کنم....خواستم برم که یهو یه چیزی به دستم چسپید....دسته خودشه که گرفته باورم نمیشه یه شبه چجوری عوض شد؟؟؟؟؟از تعجبم نشستم سرجام زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم😳ولی بدون سوال کردن من خودش توضیح داد:خب فک نمیکردم انقد زود ماجرا لو بره😅جیمینا من یه روحم اما ویژگی های یه ادمم با خودم دارم این یه قابلیت جدیده که من میتونم دس بزنم یا بخورم و...فقط پیش تو معلومم و بازم کنار بقیه نامرئیم😊بیا دیگه دیره...جیمین:صب کن...ینی من الان می...میتونم به تو..دس..دست بزنم؟؟؟؟😳ا/ت:خب معلومه😁جیمین:واییی خدا خیلی خوشحالم اصلا نمیدونم چی بگم😍...حالا که اینطوره حتما صبونه رو خودم اماده میکنم بیا بدو😆ا/ت:اِههه باشه مرسی که هستی😅

ا/ت:فقط دلم میخواست بدونم صبونه ایی که میخواد درس کنه چجوریه چه طعمیه مطمئنم خوش مزست...جیمین:بیا همچی رو اوردم ...اینم از پرتقالت✨🍊...اینم از تلویزیون😂📺ا/ت:واقعا از همچی ممنونم نمیدونم از کدوم شروع کنم بزار از سمت راست شروع کنم.....وای وای اینا مزشون محشره🌟😆جیمین:اروم تر الان خفه میشی یواش😅ا/ت:اخه خیییییلی خوشمزن😁🍜 همون‌طور که داشتم میخوردم یه نگاهی به تلویزیون کردم میخواستم برگردم طرف جیمین که دیدم داره عکس و فیلم شهربازی نشون میده😍من عاشق شهربازیم....بغضم گرف😐😢خوردنمو قطع کردم همین باعث شد که جیمین چشاش به من بیفته گف:ا/ت چیزی شده بد مزست؟؟😟ا/ت:نه نه نه اصلا خیلی عالین بهترین صبونه ای بود که تاحالا خوردم فقط دلم میخواد....

جیمین:دلت چی میخواد بگو انجام میدم😊ا/ت:راستش خیلی دلم واسه رفتنم به شهربازی تنگ شده دلم میخواد برای یبارم که شده برم شهربازی و بازی کنم😞جیمین ساکتو ناراحت شد به خاطر اتفاق و گذشتم اما یهو گف:خب...من میبرمت مشکلی نداره😘ا/ت:واقعا منو میبری😍جیمین:ارهههه معلومه تو تو این چند روز کاری کردی که یه لحظشم ناراحت نباشم و حوصلم سر نره....پس حاضرم هرکاری بکنم برات😉ا/ت:ازت ممنونم...همه کارایی که کردم اصن قابلت رو نداره...امم خو...فوضولیه...اما کی میریم؟؟؟؟میدونی اخه هیجان دارم😂جیمین:من یخورده بیرون با اعضا کار دارم باید برم یه سری کارهارو انجام بدم..زیاد نیس تا ظهر برمیگردم...بعدازظهرش میریم😂😘ا/ت:ایوووللل😄باشه منتظرت میمونم...من وسایلو جمع میکنم تو برو که دیرت نشه جیمین:باشه میرم حاضر بشم...مطمئن باشم که اتفاقی برات نمیفته؟ا/ت:اره بابا مطمئنه مطمئن😄مواظب خودت باش جیمین:توهم همینطور فعلا😻....