6 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا ۲ انتشار: 3 سال پیش 64 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این داستان اسمش اولین عشق پ از تصادف بود ولی دوسش نداشتم عوضش کردم و پنج پارت اول توی اون اکانتم هست
از زبان مرینت
لباس هامو پوشیدم آماده شدم رفتم پایین بابا داشت صبحونه میخورد
مرینت: سلام صبح بخیر
بابا: سلام صبح تو هم بخیر
مرینت: چه عجب امروز زود نرفتی
بابا: حالا یه دفعه زود رفتم هی بگو
مرینت: باشه میگم من دارم میرم بابا تو هم میای با هم بریم
بابا: کجا اول صبحونه
مرینت: بابااا
بابا: من نمیدونم صبحونه به تو چه بدی کرده بیت بشین ببینم امروز خودم میرسونمت
مرینت: چرا دیر تون نمیشه
بابا: نه عزیزم بعد دانشگاه هم خودم میام دنبالت بریم یه جایی
مرینت: کجا
بابا: دیگه بعدا خودت میفهمی
مرینت: وای بابا بگو دیگه میدونی که من نمیتونم صبر کنم
همینجوری با سکوت نگام کرد و ابروهاش رو داد بالا که یعنی نه
مرینت: بابااا...آه باشه نگو
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بابا جلوی در دانشگاه پیاده ام کرد از ماشین پیاده شدم
مرینت: هنوزم نمیخوای بگی کجا میبری
بابا: نوچ
مرینت: باشه پس منتظرتم خداحافظ
بابا: مراقب خودت باش خداحافظ
رفتم به سمت دانشگاه
وارد کلاس شدم و نشستم رو صندلی هنوزم به اینکه بابا کجا میخواد ببره فکر میکردم
_خانم دوپن؟....خانم دوپن
مرینت: بله...بله استاد
استاد: کجایی خانم دوپن انگار سر کلاس نیستی
ادرین: ایشون کلا یه جای دیگه سیر میکنن
مرینت: تو ساکت باش..ببخشید استاد حواسم نبود
استاد: خب خانم دوپن شما میتونید این سواله انجام بدید
مرینت: استاد ببخشید کدوم سوال
استاد: نه مثل اینکه واقعا سر کلاس نیستید.. سوال روی تخته دیگه
ادرین: استاد من بگم
مرینت: خودم میگم ...استاد جواب این سوال...(و جواب سوال و میگه)
استاد: خوب بود درسته..لطفا بشینید
لبخندی زدم و یه نگاهی به آدرین کردم که یعنی
"دیدی خودم میتونم"
اونم روشو برگردوند
اهمیت ندادم و حواسم و دادم به درس حالا یه لحظه حواسم پرت شد سوژه کردنش
دانشگاه که تموم شد با الا خداحافظی کردم و بیرون دانشگاه منتظر بابام واستادم
که آدرین با ماشین جدیدش جلوم وایساده گفت
ادرین: چی شده چرا پیاده موندی
مرینت: من پیاده بمونم خودتم هم
راستی قسمت بعد ۱۰ فالور ۵ لایک ۳ نظر
هم تا دیروز پیاده میرفتی ...من منتظر بابامم که بیاد
ادرین: عین بچه دبستانی ها با بابات میای و میری
اخمی کردم و گفتم: اونش دیگه به خودم مربوطه...حالا هم برو اصلا حوصله ی بحث کردن با تو رو ندارم
ادرین: نه اینکه من کشته مرده ی اینم که با تو بحث کنم
بعد هم راشو گرفت و رفت
وای من چرا باید با این آدم همکلاس بشم
اصلا چرا همون دانشگاه خودش نموند
......
#𝐿𝐼𝑁𝐴
از زبان مرینت
بابا از دور واسم بوق زد که رفتم سمتش
سوار ماشین شدم
مرینت: وای بابا چرا انقدر دیر کردی
بابا: ببخشید ترافیک بود
مرینت: بریم دیگه من ببینم شما امروز منو کجا میخواید ببرید...اصلا مناسبت امروز چیه
بابا: خیلی وقت بود پدر دختری جایی نرفته بودیم واسه همون گفتم امروز بریم بیرون...یادته دبیرستان بودی هر روز با هم میرفتیم بیرون
مرینت: آره یادم چه قدر خوش میگذشت
بابا:دیگه بزرگ شدی دوستات رو به من ترجیح دادی
مرینت: وای بابا این چه حرفیه شما میدونی من جونم برا شما میره همه دنیا ی منید...من حاضرم همه دنیا رو ول کنم فقط برای اینکه یه لحظه با شما باشم
بابا: الهی من قربونت برم تو هن همه دار ندار منی شوخی کردم
مرینت: دیگه از این شوخیا نکن اصلا بامزه نبود
بابا: باشه دیگه از این شوخیا نمیکنم
بابا ماشین و نگه داشت و گفت: پیاده شو رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم یه جایی شبیه به پارک بود
مرینت: اینجاست؟
بابا: نه دنبالم بیا
دنبالش رفتم که رسیدیم که جایی که تقریبا پشت اون جای سرسبز میشو بعد یه جایی
شبیه یه دره ی بلند بود که از اونجا کل شهر زیر پامون بود
خیلی قشنگ بود!
مات و مبهوت منظره مونده بودم واقعا خارق العاده بود
بابا: یادم یه دفعه بهم گفتی عاشق ارتفایی ...گفتم شاید از اینجا خوشت بیاد
مرینت: خوشم بیاد من ...من عاشق اینجا شدم...بابا اینجا بیشتر از چیزی که فکرش رو میکردم عالیه..فوقالعاده است...خیلی قشنگه
و بعد بلند داد زدم
مرینت: بابااااجون عاشقتتم
و بعد همین جوری پایه همون دره نشستیم پاهامو از لبه ی صخره آویزون کردم و نشستم
اینجا خیلی خوب بود
یه جورایی بهم آرامش میداد
من عاشق ارتفاع و هر جای بلندم
بابا با لیوان چای اومد طرفم
بابا: چایی میخوری
مرینت: چای مگه آوردید
بابا: پس چی فکر کردی من مجهزم تازه نهارم آوردم
مرینت: واقعا مگه نهار اینجاییم
بابا: معلومه که اینجاییم...اصلا کل روز و قراره خوش بگذرونیم
لبخندی زدم و گفتم: چی ازین بهتر کنا بهترین بابا دنیا
بابا: و همچنین بهترین دختر دنیا
منو بابام بیشتر از هر پدر و دختر دیگه ای عاشق هم بودیم
بعضی وقتا انقدر از کنار هم بودن لذت میبردیم
که انگار اصلا تو این دنیا نیستیم
ما دنیای مخصوص خودمون رو داشتیم
و بینهایت عاشقش بودیم
بابام همه ی دنیای من بود
تنها کسی که تو این دنیا داشتم
و برام مهم بود اونقدر که حاضر بودم به خاطرش
همه چیزو بزارم کنار
و اونم هیچ جوره از محبتش به من دریق نمیکرد
واسع همینم اینقدر روم حساس بود
جوری که گاهی اوقات خوش رو فراموش میکرد
اما من همیشه حواسم بهش بود
من و بابام همیشه همین جوری بودیم اما بعد از اون اتفاق
بهم نزدیک تر شدیم خیلی
بابام همه ی تنهایی های منو پر کرد
جوری که حتی یه لحظه هم فکر نکردم که تنهام
چون همیشه پیشم بود
کنارم بود
همه کسم بود
.....
#𝐿𝐼𝑁𝐴
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
😖😖😍😍🥰🥰🤩🤩
جونم
اجی
بود
عالی