Name:*دختری از جنس جاودانگی🧚🏻♀️*
Part:2
*Asal*
همینجوری در حال دویدن بودن و بچه ای ک بخاطر سر و صدا بیدار شده بود شروع کرد به گریه کردن.
سام و سارا خسته شده بودن و به زور جلوی گلوله هارو میگرفتن تا این ک یکی از گلوله ها از پشت به سارا خورد ، سارا به پشت روی زمین افتاد و بچش از دستش افتاد سام دویید سمت سارا بچه رو برداشت و سارا رو کول کرد دیوار ضعیفی دور خودش کشید تا اینکه صدای اسبی رو شنید دویید سمتش و لارا رو دید. لارا بچه رو از دست سام گرفت و به سام و سارا ک روی دوشش بود کمک کرد سوار اسب بشن.
دشمن فریاد زد: نذارررین فرار کنن این دفعه باید بگیریمشون چه زنده و چه مرده!!!!!!
گلوله های بیشتری سمتشون پرتاپ کردن یکیشون به دست لارا خورد و لارا از شدت درد فریاد کشید و از روی اسب افتاد. سام سارا رو روی اسب گذاشت و خودش با ی دست گلوله هارو خنثی میکرد و با دست دیگه به لارا کمک میکرد.
لشکر دشمن هر لحظه نزدیک تر میشد سام کاملا قطع امید کرده بود.
با لارا دوباره سوار اسب شدن و حرکت کردن.
لارا اصلن نمیتونست دستشو تکون بده به همین خاطر با ی دست بچه رو نگه داشته بود و دست دیگشو بی حرکت نگه داشته بود. سام هم افسار اسب رو گرفته بود و با آخرین سرعت می تاخت . اگر وارد خونه میشدن کاملا در امان بودن اما راه زیادی تا خونه مونده بود.....! ):
سام:
همینجوری میرفتیم و دنبالمون بودن و لحظه هم گممون نکرده بودن باید ی کاری میکردم حال سارا خوب نبود و لارا هم درد داشت.
همون موقع پیچیدم تو جنگل، لارا داد زد:
+ چیکاار میکنیی؟؟؟!!!!
- میخوام کاری کنم گممون کنن
+ اینجوری خودمونم گم میشییم /:
- لارا حرف نزن و تماشا کن فقطط ._.
بین درختا حرکت کردن کار سختی بود ولی باید انجامش میدادم نمیخواستم ۳ تا از مهم ترین دارایی های زندگیمو از دست بدم.
سخترین وردی ک تا به حال فقط چن نفر تونسته بودن انجامش بدن رو خوندم. این ورد برای این بود ک به سریع ترین شکل ممکن به مقصد برسی. مطمعن بودم نمیتونم انجامش بدم اما سعی خودمو میکنم.
تمرکز کردن خیلی سخت بود چون همزمان دیوار محافظمون باید سرپا نگه میداشتم. لارا تا الان تونسته بود بیشتر از ۱۰ نفر از لشکرشون رو از بین ببره.
برای بار هزارم با خشم ورد رو میخوندم چراا چراااا نمیتونم انجامش بدم واقعا نمیفهمم کجاش اشتباه کردم!!!!!
با تعجب به جلو خیره شدم و به لارا اشاره کردم اونم به جایی ک من نگا میکردم نگا کرد اونم مث من از تعجب سفید شد!!!!
ی دریچه باز شده بود و اونور مزرعه خونه رو میتونستم ببینم کار کی بود؟! لارا؟ مطمعنم من نبودم چون تو این فاصله ک دریچه باز شد هیج وردی نخوندم!!!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلی عالیه 🤩
داستان جذابیه🌹
....ممنون 💟
خیلی قشنگ مینویسی
😍😍😍😘😘😘
میگم عسل خانم شما همون عسل خانمی نیستین که داستان مستر کیم رو ساختین ؟؟
نه عزیزم 😂
خیلی خوب بود منتظر پارت بعد هستم ❤✨
😘😍