
رسیدیم به پارت چهارم.... امیدوارم که خوشتون بیاد.. این قسمت یکم عجیب غریبه و قراره که درباره اینه که مسئولیت پذیری بیش از حد لیدی باگ و سخت گرفتن کار ها چقدر براش مصیبت درست می کنه
مرینت: تیکی من یه دنیا کار ریخته سرم باید چی کار کنم؟؟ تیکی: نگران نباش مرینت نگهبان بودن کار سختی نیست فقط باید تمرکز داشته باشی همین😊 مرینت: نمیتونم 😢😢😭😭😭😭 تیکی: سخت نگیر مرینت: بهتره تبدیل به لیدی باگ بشم فکر کنم اون طوری بتونم جعبه معجزه گز ها رو بیشتر بشناسم تیکی: باشه هر جور راحتی مرینت:تیکی دختر کفشدوزکی آماده
لیدی: خب.... من الآن باید چی کار کنم😟 _سلام بانوی من_ لیدی: ییییااااا خدا!! کت: منم نترس لیدی: آخه آدم اینجوری میاد؟😾 کت: ببخشید 😅 هممم راستی اتفاقی افتاده؟ لیدی: نه چرا؟ کت: آخه شنیدم که با خودن می گفتی که الان چی کار کنم لیدی: آآآآآآآممممم.... نه بابا چیزی نیست همینجوری داشتم حرف می زدم دیگه، حالا تو از کجا پیدات شد؟ کت: هیچی گفتم بدم ببینم بیرون چه خبره که دیدم تو اینجایی گفتم بیام پیشت شاید با هم کمی وقت گذروندیم. نظر تو چیه؟ لیدی: آخه میدونی راستش......... امروز برام امکان نداره کت: باشه اشکالی نداره. ولی چرت؟ لیدی: چون.... چون...... اصلا..... بی ...بی خیال، باشه، کجا بر.....بریم😞 کت: ببینم تو حالت خوبه؟ (دستش رو گذاشت رو شونه لیدی باگ و با حالتی نگران گفت): اتفاقی افتاده؟ لیدی: آره.... من عالیم....هی هی کت: من ناراحتت کردم؟ لیدی: نه فقط یکم.....یکم سرم درد می کنه کت: کاری هست که من بتونم برات بکنم؟ اگه حالت خوب نیست می خونیم بریم دکتر (لیدی باگ با داد و فریاد گفت: گفتم که حالم خوبه و نیازی به کمکت ندارم فهمیدی؟ کت: من..... متاسفم....
و رفت لیدی: کت....کت نوار ......پیشی... صبر کن من اصلا متوجه رفتارم نشدم..... وای گند زدم من چی کار کردم... بهتره برم خونه و دربارش یکم فکر کنم در خانه تیکی: مرینت چی شده چرا داری هی با خودت حرف می زنی؟ مرینت: تیکی منند زدم من...... و قضایا رو تعریف کرد تیکی: من می تونم کمکت کنم.. مرینت: واقعا؟ خواهش می کنم کمکم کن تیکی: به نظرم فردا بهش زنگ بزن و دعوتش کن و باهاش بستنی بخور مطمئنم که می بخشه مرینت: تیکی آخه این اولین بار نیست که از وقتی که نگهبان شدم مسئولیت های سنگینی روی دوشمه و دیگه خودم نیستم نمیدونم چطوری از دلش در بیارم تیکی: من مطمئنم میتونی مرینت: شاید من رو ببخشه اما زخمی که خورده خوب نمیشه.....من.......خیلی آدم بدی هستم😢😢😢 تیکی: نه اینجوری نگو در همین حال در اتاق آدرین
پلگ: آدرین تو حالت خوبه؟ آدرین: پلگ اولین بار نیست که پلگ: مطمئنم که از قصد این کار رو نکرده چون نگهبان بودم کار ساده ای نیست آدریان: تو درک نمی کنی که درد عشق یعنی چی پلگ: چرا اینجوری فکر می کنی؟ آدرین: یعنی تو هم عاشق شدی؟ پلگ: آره عاشق کممبر آدرین: اگر از قصد کرده باشه چی؟ پلگ: مطمئنم ازت عذر خواهی می کنه آدرین: منتظر می شم خودش بهم پیام بده پلگ: شاید اینجوری بهتر باشه
در اتاق مرینت تیکی: فردا حتما بهش زنگ بزن مرینت: آره حتما این کار رو می کنم روز بعد........ تیکی: مرینت وقتشه مرینت: آره. تیکی دختر کفشدوزکی آماده... لیدی: خب بزار به گربه زنگ بزنم....... (زبونت رو گربه خورده؟ پیامت رو بزار) لیدی: سل.......سلام...گربه سیاه...آآآآآآآممممم... حالت خوب....خوبه؟ بیا بالای برج ایفل. می بینمت یه ربع بعد.... آدرین: پلگ تبدیل گربه ای (خب فکر کنم تا اینجا کافیه فعلا خدا نگهدار)🥰😍😘🥰😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالییییی😍
خیلی ممنونم🥰😇🥰😇
عالیه
ممنونم😊🥰
❤❤❤