نورماه پارت 13

تهیونگ: یهو دیدم افتاد توی بقلم مریتا! مریتا بیدارشو! هرچقدر تکونش دادم چشماشو باز نکرد بقلش کردم گذاشتمش روی تخت یه لیوان آب آوردم و زدم روی صورتش ولی جواب نداد بقلش کردم و بردمش بیمارستان

دکتر اومد بیرون رفتم سمتش گفتم آقای دکتر حالش چطوره با اخم گفت آقای کیم من هزار بار هم بهتون گفتم ایشون سیلیارو داره نباید بهش فشار بیاد گفتم بله میدونم گفت به عنوان همسرش باید خیلی خیلی مراقبش باشین نه اینکه هر هفته در بیمارستان همسرتونو بیارید و بیهوش باشه گفتم بله آقای دکتر حواسمو جمع میکنم فقت الان حالش چطوره؟ گفت حالشون خوب نیست گفتم چی؟ گفت فعلا بهوش نیومده مثل اینکه فشار زیادی بهشون اومده.

گفتم ا آقای دکتر میتونم ببینمش گفت بله رفتم توی اتاق دیدم بیهوشه رفتم کنارش با بغض گفتم مریتا خوشگلم بیدارشو

من بدون تو نمیتونم بیدارشو

یهو چشماشو باز کرد

مریتا:چشمامو باز کردم دیدم من روی تخت بیمارستان گفتم ت ت تهیونگ من اینجا چ چیکار میکنم گفت فدات بشم تو بیهوش شدی گفت آها و. نشستم روی تخت گفت خوبی؟ گفت سرم گفت سرت چی؟ گفتم درد میکنه بعد سرمو بوسید گفت قوربونت برم همش تقصیر منه اگه من اون هارو بهت نمیگفتم الان حالت خوب بود و توی خونه بودی من واقا... نزاشتم ادامه حرفشو بزنه بقلش کردم گفتم من اون حرفو فراموش کردم گفت هی الان داری حرف خودمو به خودم میزنی (اگه یادتون باشه تهیونگ به مریتا گفت من اون عکس رو فراموش کردم) از بقلش اومدم بیرون گفتم اومم دوست دارم گفت اوهوم اوهوم میدونی منم چی دوست دارم گفتم چی گفت اینو دوست دارم بعدش هم شروع کرد به قلقلک دادنم میخندیدم گفتم بس کن (باخنده) قلقلک دادنم رو ول کرد گفت من دیگه برم کار های مرخص شدنتو انجام بدم گفتم باشه