خوب خوب دوستان بلاخره داستانم پارت اولو نوشتم🙄🌸 بریم برا شروع 🤪💜

این همون ا/ت معروف هست 😹💜 خوب معرفیش:بیست و چهار سالشه توی یه کافه کار میکنه مادر و پدرش از هم ج*د*ا شدن🥺🔪 با مادر بزرگش زندگی میکنم عکس ا/ت👆🏻

این میا هست😆 دوست صمیمی ا/ت از همون بچگی معرفیش:خوب میا بیست و سه سالشه و توی شرکت کار میکنه پدرش توی تصادف ک*ش*ت*ه شده و مادرش ازدواج کرده ولی دوست نداشت با مادرش زندگی کنه برا همین پیش خاله اش میمونه 🍃👑 عکس میا👆🏻
خوب بریم برا شروع: (جیمین#شوگا+) +جیمیننن جیمین چیکار کردی ها؟ #مممن ککاریی نننکررددمم! +چرا کردی!ازت متنفرم (فلش بک به دوسال پیش) #میگم یونگی +بله #خوب میخواستم یه چیزی بت بگم +بگو #خب میدونی؟.....هیچی!تو به مسخره میگیری +بس کن داداش!بگو بالا #باشه....میدونی؟یه دختری هست که. +اوههه داداش ع*ا*ش*ق*شدی؟اسم زن داداش چیه؟اسم بچه اولو بزارین یونگی 😆🦥 #اه!بس کن!کاش بهت نمیگفتم!
+برو بابا!از خداتم میبود جیمین خان! +ادامه بده! #باشه.خوب اسم دختره مینهو هست. +چند سالشه؟ #دوسال از خودمون کوچیک تره. +آها.میگم یه قراری بزار ببینمش زن داداشو #چرا؟ +چون میخوام زن داداشم بشناسم #یونگییییییی! +چیه؟باز س*گ شدی؟ #اه.حوصلتو ندارم.بهش میگم +اگه اکی شد ساعت 4تو کافه همیشگی #باشه.
ذهن شوگا:خوب فک کنم اون طور که جیمین گفت دختره خوشگل باشه! نه...شایدم از بس زشته جیمین ازش خوشش اومده...اه!بس کن یونگی!اصلا به تو چه؟😂🕸️برم یکم بخوابم حالم خوب شه😐🌸 (یه ساعت بعد) +یا خدا!🤯ساعت⅗من باید ساعت 4اونجا باشم! از زبان راوی:شوگا یک دوش کوچیک گرفت و مثل همیشه یه تیپ شاخ و گنگ زد و به جیمین زنگ زد+سلام #سلام.چطوری؟! +خوبم...ساعت چند میاین #ببین من یکم کار دارم تو شرکت دیرتر از دختره میام +اکی.تو کافه میبینمت. #میبینمت از زبان راوی:شوگا ضبط ماشینشو روشن کرد و آهنگ مورد علاقه خود را گذاشت با سرعت زیادی شروع به حرکت کرد..اما دریغ از اتفاق هایی که قرار بود برایش بیفته...
ذهن شوگا:امروز یه حس عجیبی دارم...نمیدونم اصلا چمه!اه.ول کن یونگی اعظم 🔪😐هیچیت نی😝💜بعد از 45دقیقه رسیدم.اوففف این دختره کی میاد؟من بیکار نیستما 😹✨ تو همین فکرها بودم که یهو یه دختر مثله ماه اومد داخل.سریع خودمو جمع و جور کردم آبروم نره 🙄🦥(شوگا+میانکا©) ©سلام.اگه اشتباه نکنم شما شوگا بودین نه؟ +سسلاامم.آرههه.مممن شششوگاا هستتمم. ©آها.جیمین ازتون گفته بود.از آشناییتون خوشبختم 🙂❤️ +ممننمم.🤭🤍 ذهن شوگا:خدایی عجب خوشگله!عجب نازو عشوه ای داره!خوشبه خاله جیمین!که همچین فرشته ای تو زندگیشه! © فضولی نباشه ولی از کی جیمینو میشناسین؟ +ازز بچگیی.هرچی میخواین بپرسید❤️ ©آها.پایدار🤍.و یه سوال دیگه.شما ا*ز*د*و*ا*ج کردید یا کسی تو زندگیتون هست؟ +نه هیچ کس نیست (:
+حالا من یه سوال بپرسم.منو بیشتر دوست داری یا جیمین؟ از زبان راوی:با این حرف،میانکا مات و مبهوت نگاهش کرد.کمی بعد شروع به خندیدن کرد و کمی بعد از او،شوگاهم شروع کرد به خندیدن ولی در این لحظه،جیمین وارد شد و از دیدن آن دو در این حالت،کمی گرفته شد.اما به روی خود نیاورد.میانکا تا جیمین را دید،به استقبال او رفت #به به،میبینم چقدر صمیمی شدین من نمیستم +آره.زن داداش خیلی باحاله. ©😊😊 #خوب.میخواین چیکارکنیم؟ +بریم دنبال بازی کنیم😹🔪 #هرهرهر.بامزه🙄🙉 ©خب.بشینیم حرف بزنیم دیگه 😐 #ایده خوبیه ب*ی*ب ذهن شوگا:یکم ته دلم از این ب*ی*ب گفتن جیمین سوزش گرفت ولی نمیدونم چرا؟🙉 (⅕ساعت بعد) ©خب بچه ها من فعلا باید برم 😊😊
#اکی.فعلا❤️ +فعلا +خب منم باید برم.فعلا #فعلا از زبان راوی:جیمین هم از کافه آمد بیرون.سوار ماشین خود شد و به خانه رفت.کمی استراحت کرد و سه ساعت بعد شام خودرا خورد و کمی به تماشای تلویزیون نشست.ساعت 10شب به رختخواب رفت تا بخوابد. ذهن جیمین:امروز وقتی اون دوتارو تو اون حالت دیدم.یکم حالم بد شد.نمیدونم چرا؟شاید اونا....اه!بس کن جیمین!اون دوتا هیچ وقت این کارو نمیکنن!
خوب خوب خوب 💜✨ پایان پارت اول🖤🌸 بچه ها یه نکته(این میانکا همون میا نیست.میا همراه ا/ت دوسال دیگه میاد.) امیدوارم خوشتون اومده باشه 🍃❤️

بلایک❤️🥺کلی زحمت کشیدم🤍🤭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاجی داستانت عالیه ادامه بده💝
اکی عاج♥️😅
عالی 💜
ممنون 🤍🥺