
پارت اول زیاد طرفدار نداشت اما من کوتاه نمیام :|
کوچه خیلی دراز بود هرچی جلو تر میرفتم رنگی تر میشد به پایان کوچه رسیدم خیلی عجیب بود شبیه پرتگاه بود ولی تفاوتش اینجا بود که ابشاری از گل ها داشت و دور ابشار با گل های قرمز پوشیده شده بود و گل برگ های صورتی رنگ از اسمان به زمین میریخت خیلی رویایی بود دلم نمیخواست هیچوقت از اینجا برم اما با صدایی که از پشت سرم اومد مور مورم شد پشت سرم رو نگاه کردم
باورم نمیشد تا به حال ادمی به این عجیبی ندیده بودم موهاش 3 رنگ مختلف داشت : سبز ، قرمز و ابی البته رنگ موهاش سفید بود و بقیه رنگ ها فقط 4 نخ از موهاش رو گرفته بودن همون لحظه توی دستش نخ های رنگی ظاهر شد لبخندی زد و یکی از نخ ها رو برداشت واقعا نمیدونم با من چیکار داره اما یکمی ترسیدم به خودم اومدم و دیدم وسط خیابونم اما دنیا یکم رنگ سفید گرفته بود تا اومدم حرف بزنم یکی از وسط بدنم رد شد, ن.. نکنه من مردم؟ اره درست بود یه نفر که نمیبینمش اون ادم های بیگناه رو میکشه اون مرد نخی که رنگش قرمز بود رو برداشت و به رنگ طلایی تغییر کرد و با قیچی نقره ای رنگش برید
و صفحه بزرگی جلومون ظاهر شد اون خاطرات اون مرد بود اون ادمی که نمیشناختمش همونی که ادما رو میکشت دستم رو کشید و وارد خاطرات اون فرد شدیم برام عجیب بود که چرا منو نکشته , تمام خاطرات اون مرد جلوی چشمم رد شد ادم خوبی نبود یه بچه رو با ماشین زیر کرده بود پلیس هم هنوز نتونسته دستگیرش کنه ادم خیلی بدی بود حتی تو راه کیف یه خانم رو زده بود
بلاخره یک کلمه از دهنم بیرون اومد گفتم : ب.. ببخشید چ.. چرا هنوز منو نکشتی؟ چ.. چرا اینجام ؟ اصلا ت... تو کی هستی؟ اون مرد گفت : من مازاکی کویید هستم ملقب به کرونا من تو رو اوردم اینجا چون به ذهنت نفوذ کردم انگار تو هم از این دنیا خسته شدی ، مگه نه سارا ؟ سارا : ا.. اسم من..... نزاشت حرفم رو کامل کنم و ادامه داد: اوردمت اینجا تا دستیار من بشی، از لحاظ ذهنی قوی هستی ؟، همین کافیه سارا : یعنی... من باید ادم ب. . بکشم ؟ کویید : نه فقط خاطرات رو ببین بقیش با من {یه پوزخند کوچیک زد} سارا : ام.. باشه یعنی فقط ادم های بد رو میکشی؟ کویید : بریم سر کارمون 3 روزه فقط ادم های بد رو میکشیم اما... یه چیزی اینجا درست نیست.. {ادامه دارد}
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا احساس میکنم کویید قیافه قشنگی داره :|🍃
فکر نکن چون واقعا خوشگله :|🍫