نجاتم دادند:)♡ 6

از زبان رزی) دختره رو از اونجا بردیم بیرون ولی نتونستیم بابا رو گیر بندازیم . رزی:من خودمو میکشم اخرررر لیسا:انقدر غر نزنننن جیسو:جنی نکن چرا سرتو میکوبی به دیوار. عه میگم نکن سرت درد میگیره هاا . آقا یکی جلو اینو بگیره زده به سرش رزی:چیکارش داری . اصن منم بهش ملحق میشم . لیسا:شروع شد

[۱۰ دقیقه بعد] لیسا:نکنیددد بخدا به جای شما سر من درد گرفت . نکنیددد . جیغ میزنم به خدا نکن سرم درد گرفت . جیسو:عه برقا رفت لیسا:اونی کجایی من هیچ جا رو نمیبینم . گوشیم کوو... اها پیداش کردم . شمام پاشید شمعی گوشی چیزی روشن کنید

[4۰ دقیقه بعد]جنی:چرا هنوز برق نداریممم . عه درست شد لیسا:فکر کنم خیلی دوست داره جنی:هیس! جیسو:یه سوال الان اون دختره کجاس؟ رزی:تو اتاق مهمون جنی:یه سوال دیگه چرا ما چند هفته هست خونه نرفتیم ولی هیچکس بهمون زنگ نزده؟ لیسا:چون براشون مهم نی! رزی:جواب از این منطقی تر میخواستی؟ جنی:ناح ی‌صدا:اخخخ جیسو:فکر کنم صدای اون دختره هست رزی:د بدویین ببینیم چی شده

*اتاق مهمون* جنی:اهم اهم لونا:عا سلام . ببخشید لیسا:اشکالی نداره اتفاقا خراب شده بود میخواستم بندازمش دور لونا:به هر حال معذرت میخوام دستم خورد افتاد شکست جنی:یه سوال اسمت لوناس؟ لونا:از کجا میدونی جنی:دستت لونا:اها

جیسو:بچه ها رزی قدرت نامرئی شدن داره؟ جنی:من چه بدونم تو باهاش زندگی میکنی جیسو:بخدا همین الان اینجا بود کجا غیبش زد؟

ببخشید‌که‌کم‌بود🥺🥲