
خبب اینم پارت دوش🙂😐🌧
****************** •یک هفته بعد• درسته اون شب ا/ت قضیه ی صدا کردن کوکو به شوخی گرفت ولی از اون به بعد هر وقت شوهرشو جونگ کوک صدا میکرد اخماش میرفت تو هم پس ترجیح داد همون سرورم صداش کنه:) ________ قطعا اون روز شروع خوبی برای کوک نداشت. هوسوک اومد و به کوک گفت یکی از کالسکه ران ها باعث شده پای اسب مورد علاقه ی پادشاه پیچ بخوره. کوک هم بی معطلی به اصطبل رفت و با لگد در اصطبلو باز کرد.شاید تشخیص پسرک سخت میشد اگر اون پسر بیچاره اونجا ننشسته بود و گریه نمیکرد. کوک با صدایی بیش از اندازه بلند داد زد:«تو این بلا رو سر ناتا آوردی نه؟ »
پسرک با ترسی که از سر و روش میبارید شروع به حرف زدن کرد:«سرورم من متاسف...» حرفش با کوبیده شدن شلاق مخصوص سوارکاری رو پهلوش نصفه موند. کوک خواست ضربه ی دوم هم بزنه ولی هوسوک اونو گرفت و از اصطبل خارجش کرد و با قیافه ی ناباوری شروع به صحبت کردن کرد:«سرورم اون پسرک بیچاره اشتباه کرده بود ولی حقش این نبود» کوک:«هوسوک؟ » هوسوک:«بله سرورم؟ » کوک:«این منم که باید دستور بدم نه تو» با گفتن این حرف شلاقو پرت کرد و عازم کاخ شد و وزیرشو با یه عالمه سوال تنها گذاشت.
هوسوک احساس میکرد دیگه جونگ کوکو نمیشناسه. هر چی بود اون از بچگی کوک تا الان مراقبش بود ولی یه تغییریو حس میکرد. تغییری که بعد از تاج گذاری به وجود اومده بود:) این تغییرو علاوه بر هوسوک یه نفر دیگه م احساس میکرد و اون کسی نبود جز ملکه ا/ت. وقتی از پنجره نظاره گر دعوا و کتک خوردن اون پسرک بیچاره توسط کوک بود این حسو کرد و یاد "سرورم" گفتن به کوک افتاد. ولی ترجیح داد خودشو قاطی این چیزا نکنه و مراقب بچه ی تو شکمش باشه روزا میگذشت و زمان زایمان ا/ت نزدیک تر میشد تا یه روز وقتی ملکه مشغول تماشای منظره ب بیرون از پنجره ی اتاقش بود درد شدیدیو حس کرد.
سعی کرد کسیو صدا کنه و از درد بیهوش شد. شانس آورد که ندیمه ها همون لحظه اومدن تا براش ناهارو بیارن و با دیدن جسم بیهوش ا/ت جیغ کشیدن کوک به محض شنیدن جیغ از سوی اتاق ملکه به طرف اتاق دویید و بلافاصله فهمید باید چه کاری انجام بده. ملکه رو بلند کرد و به ندیمه ها گفت که طبیبو صدا کنن. طبیب دیر کرده بود و کوک علاوه بر نگران عصبانی هم بود و این دلیلی شد برای فریاد زدن سر ندیمه هایی که هیچ کاری نمیتونستن بکنن. بالاخره طبیب اومد و رفت توی اتاق و هوسوک هم کوکو به سمت اتاق دیگه ای هدایت کرد و بهش یه لیوان چای سبز داد تا حواسشو پرت کنه. کوک لیوانشو تو دستش گرفت و جرعه ای ازش نوشید. هوسوک سعی کرد آرومش کنه:«نگران نباشین حتما هر دوشون سالمن»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کرونا گرفتییییی؟؟😐💔 چرا مراقب نیستی؟؟😐💔 جونتو از سر راه آوردی؟؟😐💔 اصن من داستان نمی خوام😐💔 خوب شو بعد دستاتو به فنا بده😐😂 واکس#ن زدی؟؟😐🐈⬛ مایعات زیاد بخور لباس گرم بپوش آب لیمو شیرین یا آب پرتقال رو با آب میوه گیری بگیر بخور کم پفک چیپس بخور بخدا ضرر داره😐💔 اینارو رعایت کنی خوبه خوب میشی😂 اصن من باید دکتر میشدم😂😎
مراقب هستمممم😐🐈⬛
واکسن زدم
تقریبا خوب شدم
خب آفرین😂 دیگه مراقب باش من مامان مریض نمی خوام😂 چند دوز واکسنتو زدی؟؟
دو دوز
آها منم😐
ا/ت هم شانس داره هم نداره😐😂 وااااای نمیدونم چی بگم😐💔 خیلییییی خوبه🐈⬛🥲
😐🐈⬛🐈⬛🐈⬛
😐💔
ععععااالللیییی بببوووووددددد😀❤
خیلی خوش حالم فردا پارت بعد "عضو جدید" میاد بعد یک ماه از کاربر "Sevin" اگه نخوندی برو بخون خیلی خوبه
آهان اگه وقت کردم اوکی🌧🎨
پارت بعدو بزار 😐😑😁🤞🏾
عالی بزار
عالی آجی
خیلی قشنگ بید🙂
مرسی باباقلی🙂😂
ماشالاااااا جناب جئون 😐😐چرا اینهمه تغییر 😶😞یکم زیادی داره باحال پیش میره خلاصه که من کامنت نمیزارم برا هیچکس قدر کامنتامو بدون 🤝😐🙌😌قربانت خدافظ ❤️
بله منت سر ما گذاشتید🙂😂🌿
بلاخره بین اینهمه انسان آرمی رو زمین یدونشون زن جینه 😞🤌🤌
بله احسنت🙂😂👌🏻
عالیییییییی
مرسییییب🌧🌱
عالی ادامش کی میاد
فردا🌧😹
اکی