
عشق اشرافی پارت 4️⃣ انچه گذشت توصیف حرکت : وقتی ایزی داشت می افتاد اون شاهزاده دست ایزی رو گرفت اون رو چرخوند و بعد نمیدونم چیشد ایزی تو بغل اون بود ایزی سریع به خودش اومد و خودش رو جمع و جور کرد و جشن ادامه پیدا کرد
مرینت: وای ساعت دوازده شب ولی تازه ساعت رقص ایزی تا این رو شنید سریع رفت به ادرین گفت ایزی: ه ه ه داداشیــی داداشیــی بیااا ادرین:(باترس) چی شده ها بگو ببینم ایزی: خب راستش میشه منو تو باهم برقصیم چون حوصله بقیه رو ندارم
ادرین: چرا خوب حال و هوات عوض میشه ایزی: چون زیادی........😒چاپلوسی می کنن تازشم الکی بهونه نیار می دونم می خوای با مرینت برقصی ایزی: ولی 🤬 تا بهم نگفتن با من میرقصی بدو بیا برقصیم (من): در همان حین شاهزاده ژاپنی اومد جلو و گفت: افتخار میدید بانو
ایزی درگوش ادرین: بیا شروع شد حالا من چی بگم ها بگوو🤬 ادرین در گوش ایزی : بگو باشه خواهر قشنگم و بعدش به هر دو شون گفت: زوج خوبی به نظر میاین و در رفت ایزی: یعنی من میدونم با تو یکی چیکار کنم
شاهزاده: بانوی جوان حواستون هست کجایین ایزی: ها بله همین جام😳 شاهزاده: هوف تو اسمون دنبالتون میگشتم خدا رو شکر رو زمین پیدا شدین 😂 ایزی: اوه ببخشید😅 شاهزاده: بریم برقصیم☺️ ایزی: با با باشه😳
(من): شاهزاده خیلی رمانتیک دست ایزی رو گرفت و به ارومی جوری که ایزی راحت باشه شروع به رقصیدن کرد بعد از چند دقیقه رقص ایزی تو دلش: ساعت چنده باید برم یا نه خدایا (من): همین حرف ها رو شاهزاده تو دلش زد و بقیه حرف ها شون هم زمانه
هر دو با هم: اه من باید برم خب خدا نگهدار مواظب خودتون باشید پایان به نظرتون کجا می خوان برن لایک و نظر یادتون نره
باییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب شد خیلی خوبم جالب شد
کجا می خواستند برن هان زود پارت بعدی رو بنویس
عالی بود ❤❤