خببب واقعا ممنونم از صبرتون این پارت آخره🙂😂
پنج سال بعد
مینهو:«مامانننن زنگ میزنننن» ا/ت:«باز کن داییته» مینهو با خوشحالی دوید سمت در
چند ثانیه بعد مینهو رو تو بغل هوسوک دیدی که یه آبنبات هم دستش بود ا/ت:«یاااا هوسوکااااا مگه نگفتم انقد برا این بچه شیرینی جات نخرررر» هوسوک با خنده گفت:«خیله خب حالا حرص نخور...ته یان نیومده هنوز؟ » ا/ت:« نه الانا باید برسه» همون لحظه صدای زنگ اومد. مینهو خودشو از بغل داییش کشید بیرون و به سمت در دویید. هوسوک آرنجشو گذاشت رو اُپن و به ا/ت نگاه کرد.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عررر چنگده کیوتتتتت🥲💜 خیلیییی خوب بوددددد🥲💜 هعییی این داستان هم به خوبی و خوشی تموم شد😐😂 چرا احساس کهن سالی کردم؟؟🥲😂
ج چ: به آرزوهام برسم😂
بر خلافking🥲😂
کاملااااااا برخلافش😂😂 اگه خانم ادبیات بهم گف دوتا کلمه بگو که متضاد هم باشه منم میگم king و خورشید😂😂💔
عررررر چه صافت و کیوت بود ಥ_ಥ دلم برای جیهوپ ضعف رفت ಥ_ಥ
ج چ : به ارزو هام برسم
حیح آره🙂😂🌱
موفق باشی امیدوارم به آرزوات برسی🌧🌱