10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Catrin انتشار: 4 سال پیش 307 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام من اومدم با پارت پنجم
از زبان راوی:کاترین به لوکا گفت: اول اینو بگم که از همه مهم تره اسم من کاترین پارک نیست اسم من رزیتا عِکوعا کاترین پارک هست . فقط کارمن اینو میدونست ولی حالا میخوام تو هم بدونی. این اولی دوم اینکه اینو فقط و فقط میخوام تو بدونی هیچ کس دیگه ای اونو نمیدونه فقط و فقط کارمن میدونه بقیه چیزا به جز اسم واقعی من که رزیتا پارکه هیچ کس نباید باقی چیزارو بدونه. و تمام این مدت لوکا به حرف های کاترین یا بهتر بگم رزیتا گوش می داد. رزیتا(بچه ها از حالا به بعد کاترین رو دیگه رزیتا خطاب میکنیم چون الان دیگه اسم واقعیش رو میدونیم.) و گفت که اسم گروه ماهم نایت گرل نبود😂 لوکا:😐 اول اسم گروهمون بلک استار گرل بود(یعنی دختران ستاره سیاه) از زبان لوکا:دیگه کمکم داشتم شاخ درمیا وردم که این دوتا چیز مهم رو رزیتا بهم گفته دیگه تصمیمی دارم رزیتا صداش کنم ولی زیاد به اینا اهمیتی نمیدادم برام مهم این بود که ازم چیزی رو مخفی نکرد و همه چیزه بهم گفت. بعد از اینکه رزیتا همه چیزو بهم گفت بهش گفتم:امممم نظرت چیه فیلم ببینیم؟! اونم با زوق و شوق گفت :ارهههههه بهتر ازین نمیشه. گفتم باشه پس بریم یه فیلم..,,...... تا اومدم حرفم رو تموم کنم رزیتا گفت:نه نگو که یه فیلم ترسناکهههههههه. درجواب گفتم:نه فیلم ترسناک نه البته اگه تو نمیخوای نظرت درباره یه فیلم اکشن چیه یا علمی تخیلی؟! اونم قبول کرد که یه فیلم اکشن کمدی ببینیم و گفت که جومانجی ببینیم (اخ جاااااننن من خودمم عاشق فیلم جومانجی هستم) کاترین رفت پاپکرن درست کنه منم رفتم تا CD فیلم رو پیدا کنم فیلم رو گذاشتم و با رزیتا نسشتیم و فیلم دیدیم
هدودا یه دو تا سه ساعتی داشتیم فیلم میدیدیم بلاخره فیلم تموم شد پاپکرن هامونم تموم شد . به رزیتا گفتم:بالا خره تموم شد! دستش هنوز تو دستم بود ولی وقتی چیزی گفتم جواب نداد بعدش فهمیدم خوابیده معلومه که خیلی خسته بوده ب.ق.ل.ش کردم و بردمش تو اتاقش روش پتو کشیدم و تا خواستم برم از اتاق بیرون رزیتا دستم رو گرفت و نزاشت برم یه هو متوجه شدم داره تو خواب حرف میزنه رفتم کنارش و کنار تخت نشستم و به حرفاش گوش دادم: لوکا نرو من دوست دارم خیلی خیلی دوست دارم لوکا من ع.ا.ش.ق.ت.م منو تنها نزار پیشم بمون. بعدش دیگه چیزی نگفت.رفتم کنارش و روی ت.خ.ت کنارش خوابیدم صبح از زبان رزیتا(کاترین): صبح که بیدرا شدن با خودم گفتم معلوم نیست ساعت چند خوابیدم وااییی یه خورده که به خودم اومدم و از دنیایی خواب و بیدری اومدم بیرون متوجه شدم که تو ب.ق.ل لوکا خوابیدم.وااایییی دیگه انگاری دیوونه شده بودم کلا انگاری هرچی بیشتر پیشش باشم بیشتر دیوونش میشم. رفتم نزدیک تر و دوباره چشمامو بستم و با خودم خیال پردازی کردم کم کم متوجه شدم لوکا داره بیدار میشه نگاش کردم و دیدم کم کم که از دنیای خودش اومد بیرون به من نگاه کرد قبل اینکه بخواد به من نگاه کنه سریع خودمو زوم به خواب که ببینم چه عکس العملی نشون میده . ولی از عکس العملش دلم ریخت. موهامو نوازش کردو بوسید بعد من چشمامو باز کردم و صاف تو چشاش زل زدم اونم گفت :صبح بخیر فرشتهی خوش صدای قلبم منم گفتم صبح بخیر الماس دریای قلبم و همو💏 بعدش من چشمم خورد به پنجره و با جیق و داد و زوق و شوق پریدم هوا رفت و سریع پنجره رو باز کردم دیدم داره برف میاد همه جا سفید بود معلومه از دیشب داشته میباریده . به لوکا گفتم پاشو پاشو بیا اینجارو ببینواونم اومد و دید گفت: واااییییی نظرت چیه بهد صبونه بریم برف بازی ها؟ منم گفتم :هه من به برف جواب رد نمیدم سریع رفتیم و صبونه خوردیم
عدش هم لباسای گرم پوشیدیم و رفتیم برف بازی توی حیاط خونه کلی برف جمع شده بود . من زیاد به داشتن امارت افتخار نمیکنم اصلا کلا از امارت خوشم نمیاد فقط ماشین دوستدارم و خونه های اپارتمانی من مخصوصا عاشق کشتیم اگه پاش بیوفته کلا همیشه تو کشتیه لوکا شون پلاسم. یه هو به لوکا گفتم:لوکا امروز چند شنبست؟:گفت ۳ شنبه نگران نباش تو روزای برفی تططیله خودت که میدونی_او اره یادم رفته بود. یک هفته بعد 👈 الان یک هفته از وقتی که به لوکا گفتم دوسش دارم میگزره و فردا کارمن میاد دلم براش خیلی تنگ شده ولی خوشبختانه فردا میاد الان تو خونه ام تگالیفمو نوشتم و منتظرم که لوکا بیاد به زور راضیش کردم که توی این مدت که کارمن نیست تنهامونزاره و بیاد پیشم باشه امروز بهم گفت که میره جایی کار داره منم خیلی سوال پیچش نکردم ولی الان سه چهار ساعتی میگزره که رفته دلم شور میزنه نکنه اتفاقی براش افتاده یا بد تر نکنه کاگامی و لایلا و کلویی یه بلایی به سرش اوردن وقت تو مدرسهوماهم وقت میگزروندیم بد جوری هسودی میکردن! از زبان مرینت:امروز لوکا رو دیدم که جدا از کاترین(مرینت اسم واقعی رزیتا رو نمیدونه.) داره میره جایی تعقیبش کردم و دیدم که با لایلا قرار گذاشته😱
سوال پیچش نکردم ولی الان سه چهار ساعتی میگزره که رفته دلم شور میزنه نکنه اتفاقی براش افتاده یا بد تر نکنه کاگامی و لایلا و کلویی یه بلایی به سرش اوردن وقت تو مدرسهوماهم وقت میگزروندیم بد جوری هسودی میکردن! از زبان مرینت:امروز لوکا رو دیدم که جدا از کاترین(مرینت اسم واقعی رزیتا رو نمیدونه.) داره میره جایی تعقیبش کردم و دیدم که با لایلا قرار گذاشته😱 به هرحال درسته کاترین با من خوب نیست ولی نمیتونم بزارم اینطوری اظاب بکشه . زنگ زدم به کاترین و بهش ادرس دادم و اونم اومد ولی با چشمای گریون😢 من بهش نگفتم چیشده ولی مثله اینکه خودش فهمید به کاترین گفتم خودتو کنترل کن چیزی نیست کاترینم گفت چیزی نیست نگفتی چه بلایی سرش اومده تا بیام اینجا مردم و زنده شدم!😭 به کاترنی گفتم ببین عزیزم لوکا صحیح و سالمه فقط _فقط چی بگو دیگههههه _فقط اون اونجا تو کوچه متروکه با _حرف بزن😠😭! _اونجا با لایلا قرار داشت_😢😨. و بدون اینکه چیزی بگه سرشو انداخ پایینو رفت تو کوچه اونا توی پیچ سمت راست داشتن حرف میزدن و کاترینم سر همون پیچ وایساد و به حرفاشون گوش کرد منم بودم و شنیدن که میگن!: لوکا:لایلا بهتر نیستوجای دیگه ای قرار بزادی اصلا برا چی گفتی بیام اینجا . لایلا:گفتم بیای که یه چیزی رو دهت بگم_بگو ولی سریع تر چون کاترین تو خونه منتظرمه . یه لحظه اشک های کاترین بند اومد و یه زره اروم شد 😳 ولی بعدش ..... لایلا گفت: ام خوب کاترین داره به تو خیانت میکنه . لوکا:چی! چه خیانتی چی میگی!_دارم میگم که کاترین دوست داره هرچی شده صحنه سازیه!_چی!😨 و همون لحظه کاارین زیر چشمی داشت اونا رو نگاه میکرد و کم کم و اروم اروم و بی صدا گریه میکرد! وقتیم که شنید لایلا گفت:درسته اون دوست نداره ولی من دارم و بعدش لوکارو 💏 همون موقع کاترین با چشمای گریون پرید وسط و گفت:من ...... من جز لوکا تا به حال عاشق کسی نشدم تو چطور میتونی اونو بگی همیشه بدی میکنی چطوریه که تو از بدی کردن به دیگران لذت میبری من خودم نمیتونم دوم بیارم که به کسی بدی کنم مخصوصا به تو ولی ... ولی تو چی!(به لایلا میگه) حالا رو به لوکا:تو حر فاین افریترو باور میکنی! من عمرمو پای تو گذاشتم زندگیمو وقف تو کردم تو چطوری متوجه عشقی که بهت دارم نمیشی لوکا من توی این یک هفته ای که کارمن نبود تمام راز های زندگیم رو بهت گفتم! تمام اصرارمو حتی گفتم که چطوری به اینجا رسیدم اون وقت تو اینطوری جواب اعتماد منو میدی!😭😭😭 و با گریه دویید و رفت منم پشت سرش رفتم هوا بارونی بودکاترین وسط راه روی زمین نشست و گریه کرد و گریه کرد! من بلندش کردم و بردمش خونه خودمون مامان و بابام تا کاترینو با چشمای گریون و قرمز و درحال گریه کردم دیدن خواستن بپرسن که چیشده ولی من اشاره زدن که بهدا میگم کاترینو بردم تو اتاقم و روی تخت خوابوندمش ولی نخواست بخوابه بلند شد و نسشت رو تخت و گریه کرد و گریه کرد براش اب اوردم نخورد هیچی نخورد نه خوابید ونه چیزی خورد چند ساعت گذشت و کاترین هم چنان گریه میکرد اشکاش دیگه خشک شده بودن
به کاترین گفتم بسه دیگه انقدر گریه نکن ببین اشکات همه خشک شدن! اونم گفت:چطوری گریه نکنم عشقم ازم دست کشیده تو بودی چیکار میکردی ولی خرچند ولش کن اگه کس دیگه جز لوکا بود ! دوروز گریه میکردم بعدشم روزگار هردوشونو سیاه میکردم اما اون لوکای منه نمیتونم من خوشحالیشو میخوام ولی نمیتونم ببینم که با یکی دیگه هست.شب اون روز کاترنی پیش من موند فرداش رفتیم مدرسه کاترین حتی به لوکا سلامم نکرد هنوزم چشماش قرمط بود و اروم اروم از چشماش اشک میریخت همه فکر میکردن بخواطر نبودن کارمنه ولی نگو این دختر عظابش ازینم بیشتره !زنگ تفریح بود و کاترنی روی یکی از نیمکتا نشسته بود و زانو هاشو بقل کرده بود و اروم اروم گریه میکرد دیدم که لایلا داره میره سمت کاترین و با یه قیافهی ارومی داره باهاش حرف میزنه نرفتم جلو چون میدونستم کاترین حصاب کارو میزاره کف دست لایلا دیدم که داره یواشکی از تو استین لباسش یه چیزی در میاره! سوحان ناخون!😂😑 بعدش دیدم نهههههه چ.ا.ق.و.ی تاشوعههههه😃 کاترین یواشکی بازش کرد و سریع اورد و گذاشت رو گ.ل.و.ی لایلا و گفت : از پیش من برو اون ور وگر نه نمیزترم فردارو ببینی لایلا هم پاشود و رفت کاترینم چ.ا.ق.و.شو جمع کرد
میخواستم اون روز به ادرین بگم دوسش دارم ولی ولی یادم میاد کا کاترنی داره مه زجری میکشه پشیمون میشم مدرسه که تمون شد به کاترین گفتم بتزم بیاد خونه ما اونم گفت نه نمیام کارمن امروز میاد نمیشه خونه تنها بمونه! سریع روفت و سوار ماشینش شد قبل از حرکت دیدم لوازم ارایش دراورد و داره گودی چشمش رو میپوشونه و تو چشمش قطره میریزه که قرمزیش ازبین بره و رژلب زن که شاد به نظر بیاد ههههیییی معلومه این دختر اصلا دلش نمیخواد که دوستش ناراحتیشو ببینه !
(بچه ها من اینجارو فراموش کردم فکر میکنم از اونجا بود که مرینت گفت دیگه اشکی تو چشمای کاترین نموند و خشک شد از اونجا ادامه میدیم) شب اون روز کاترین خونهی ما بود و صبح باهم رفتیم مدرسه تو مدرسه زنگ تفریح من مدام هواسم پیش کاترین بود اونم زانوهاشو بقل کرده بود و بی سرو صدا گریه میکرد. نعلوم بود که نمیخواد کسی اسکاشو ببینه ولی از قرمزی چشمام هرکی میتونست بفهمه چیشده یه هو لایلا رفت سمت کاترین خواستم برم سمتش ولی گفتم کاترین میدونه چیکار کنه لایلا رفت پیش کاترین و با یه قیافهی تو مایه های این جوری😊 داشت با کاترین حرف میزد دیدم کاترین از تو استین لباسش یه چیزی در اورد چ.ا.ق.و تاشو؟😨 و اونو خیلس سریع گزاشت روی گ.ل.و.ی لایلا و بهش گفت دور شو دورشو و ازینجا برووووو لایلا هم رفت اونم چ.ا.ق.و رو جمع کرد مدرسه که تموم شد . به کاترین گفتم :امروزم بیا خونه ی ما.اونم گفت:نه کارمن امروز میاد باید برم دنبالش نمیشه که تنها بمونه خونه! و رفت و سوار ماشینش شد و دیدم که لوازم ارایش در اورد و داره گودی چشماشو میپوشونه رژ لب میزنه که خشکی لباش از گریه معلوم نشه توی چشماش قطره میریزه که قرمز نباشه ! و کلی به خودش رسید سایه چشمم تازه زد که کلا خوشحال به نظر بیاد و کارمن بعد از سفر انقدر ناراحت نشه و میخواست غمش رو تو خودش نگه داره! از زبان راوی!: کاترین رفت دنبال کارمن کارمن که اومد توی سالن فرود گاه کاترین رو بقل کرد و کاترینم یه هو نتو نست اشکش رو کنترل کنه و دوتا قطره اشک از چشماش اومد و خط چشم و ریملش هم خراب داشت میشد که سریع خواست درستش کنه که کارمن از بقلش اوند بیرون و به چشماش نگاه کرد و گفت: عزیزم چیشده تو گریه کردی!؟_😔 نه عزیزم چیی نیست بیا بریم خونه تا زه از سفر اومدی خسته ای _نه من خسته نیستم بگو ببینم چیشده _باشه بیا بریم تو ماشین بهت میگم! رفتن تو ماشینو کارمن گفت: خوب رزی بگو گلم چی شده(همون طور که گفتم فقط کارمن و لوکا متسفانه میدونن اسم واقعی رزیتا رو و کارمن رزی صداش میکنه) و رزیتا همه چیزو گفت و بعد از اون دوباره شروع به گریه کردن کرد و کلی بهم ریخت دوباره چشماش قرمز شد . (😭😭😭😭😭😭😭😭 من چرا گریم گررررففففتتت) همون روز یه ابر شرور وارد شد که اسمش جادوگر وارونه بود!(اها راستی رزیتا هم توی این مدت کم مکنده بود که شرور شه ولی تا اومد شرور شه جسم توی دستش رو گذاشت کنار البته اوج ناراحتیش همین امروز بوده خودمم نمیدوم چرا ولی گفتم که بدونید) پیکسی گرل و واتر گرل و کفش دوزک و گربه رفتن تا با اون شرور بجنگن اون شرور میتو نست هرکسی رو که بخواد جادوکنه که به اولین کسی که میبینه علاقه مند شه! پیکشی گرل گفت: تو کی هستی چرا اینکارو میکنی! _من جادوگر وارونه ان عشقم ترکم کرده دیگه دوسم نداره ازم انتظار نداشته باش کار دیگه ای بکنم! پیکسی هم گفت: منم مثله توهم منم عشقم ترکم کرده منم شکست عشقی خوردم منم الان به زور سرپام منم نمیتونم جلوی غم و اشکم رو بگیرم! جادوگر وارونه گر گفت:ولی شکستی که من خوردم زخمی تو قلبم گذاشته که نمیتونم رمونش کنم اون به من گفت که میره تا یه کاری که بیرون داره رو انجام بده ولی نیومد نیومد که نیومد رفتم دنبالش ! شهرو زیرو رو کردم و اونو تو کافه با یه دختر دیگه پیدا کردم ازم نخواه که این کارو نکنم!
پیکسی: ولی بزرگ بودن غم میتونه کاری کنه که کاری بکنی که نمیخوای!😢 واتر گرل و کفش دوزک و گربه شروع به جنگیدن کردن اما پیگسی از بغضی که تو گلوش بود نتونست کری کنه کفت دوزک به گزبه و واتر گرل گفت که براش زمان بخرن تا بره و بیاد! رفت و بایه معجزه گر برگشت ! و به پیکسی گفت : حال که نمیتونی کاری کنی مهم نیست درک میکنم پس لطفا برو این معجزه گر رو بده به لوکا کافین(هیف که نمیدونی از کی شکست عشقی خورده بد بخت وگرنه حصابتو میرسیدم) پیکسی هم گفت:باشه و رفت وقتی داشت میرفت اونجا دودقیقه وقت داشت وقتی همکه رسید یه دقیقه و معجزه گر رو به روکا داد و گفت :تو برو و به اونا کمک کن منم شاید بعدا اومدم . و با گریه رفت پشت کشتی چون دیگه وقتی نداشت! و به حالت عادی برگشت و به کوانیش غذا داد و دوباره نشست و به کاری که لوکا باهاش کرد فکر کرد و وقتی کوامیش غذا خورد گفت :رزیتا من امادم! و رزیتا گفت:نوراااا وقت تعقیر شکله ابر پروانه ای درخشانهههههههههه(تعقیر شکله اصلی که اولیه نورا وقت تعقیر شکله پروانه ایه این یکی که گفت افزایش قدرته اسم کوامیش نورا هست خواهر نورو و نیمه خیر معجزه گر پروانه که در اصل پیکسی هست و تعقیر شکل دوم هم نورا وقت تعقیر شکلههه معجزه گرشم کش مو هست!) و تبدیل که شد متوجه شد که وایپریون داره ازاون گوشه نگاهش میکنه😨 و فکش اویزونه(😂تقریبا این شکلی😯😐😰) پیکسی هم هیچی نگفت و با نگاه غرور امیزی پرید و رفت (یاد اوری کنم که میتونه پرواز کنه) وایپریون هم پشت سرش رفت و اول پیکسی و بعد وایپریون رسیدن و همه تا اومدن با اون شرور بجنگن اون شرور که خیلی قوی بود اونارو گیر انداختو افسون خوشانسی کفش دوزک رو گرفت د اونیکی دست وکیپریون رو هم مهکم دور از دست بندش بست که نتونه از فرست دوم استفاده کنه پنجهی برندهی کربه رو به یه دیوار کبوند و واتر گرل و پیکسی رو هم بال هاشون رو بست و طوری اون دوتارو زندانی کرد که نتو ننکاری کنن و خیلی سریع اول معجزه گر وارت گرل و پیکسی رو گرفت و تا خواست معجزه گر بقیه رو بگیره یه صدایی از اون ور گفت : جینااااااااااا این تو نیستییییی این کارو نکننننن جیناااااااااااا! همون موقع همه فهمیدن اسم اون دختر جینا هست
ولی کاری به حالشون نمیکرد چون زندانی بودن رزیتا(ما میگیم رزیتا ما و لوکا و کارمن میگن تو جمع بهش میگن کاترین) رزیتا که دیگه قدرتی نداشت با کارمن توی یخ قفس بودن و دیتاشون از پشت بسته بود . کاترین به کارمن گفت که کیفش رو بفرسته سمت داتاش که بتونه یکیزی از توش در بیاره و کارمنم همین کارو کرد و کاترین یه قیچی تاشو از تو کیفش اورد بیرون و با اون قیچی به زور طنابارو برید و دستاشو باز کرد و بعدم دیتای کارمن رو بعد با دوتا سوحانی که یکی مال خودش و اون یکی مال کارمن بود قفل رو شکست و اومد بیرون معجزه گراشون تو یه جعبه درست اویزون به کمر جینا بود بودن(اسم ابر شروریش رو یادم رفت😆) اونا هم هرجوری بود اون جعبه رو باز کردن و معجزه گرا شون هم برداشتن و گفتن :نورا وقت کعقیره شکله ابر پروانه ایه درخشانهههههههه و کارمنم گفت:(اها اسم کوامی کارمن نیلو هست) نیلو موج های خروشاااانننن و تبدیل شدن و رفتن به جنگ اون شرور واتر گرل
کفش دوزک رو ازاد کرد و کفش دوزکم وایپریون و گربه رو . بعد از ازادی اونا پیکسی گفت:فکر نکنم اینکه هویت مارو بدونید ایدهی خوبی باشه و یه گل بزرگ ساخت و اون گل گردهی خودش رو روی کفش دوزک و بقیه یعین وایپریون و گربه ریخت و اونا برای ۳۰ ثانیه بیهوش شدن و به هوش اومدن همه چیزو جز هویت واتر گرل و پیکسی میدونستن! بعد از شکست اون شرور واهمه چیز درست شد ولی وقتی پیکسی دوباره به وایپریون نگاه کرد................. دوباره بغض گلوشو گرفت و سریع رفت خونه میخواست بره توی امارت ولی نتو نست (تو حال عالی هستن الان) و کارمن اومد پیشش و گفت :گلم درسته که از لوکا نا امید شدی ولی این دلیل نمیشه که نخوای بیای تو خونه_ چره دلیل میشه یک هفتهی تمام با لوکا توی این امارت وقت گزروندیم فیلم دیدیم منچ بازی کردیم گشتیم حتی چند بارم من تو خواب خانه ریختم رو صورت لوکا یه بارم اون یه کاپکیک رو زد تو صورتم کلی خوش گزروندیم ولی حالا!😢
روز بعد 👈 وقتی رزیتا و کارمن داشتن میرفتن مدرسه یه دسته گل بزرگ جلو در بود برا رزیتا کارمن اونو داد به رزیتا و نامهی توشو رزیتا خوند و توش نوشته بود: رزیتای عزیزم خیلی ازم رنجیدی میدونم ولی فقط میخوام برات توضیح بدم لایلا به من گفت که برم به اون کوچه قطعا حرفای منو لایلا رو شنیدی ! و اگه منوجه باشی من از لایلا خوشم نمیاد من تورو دوست دارم میخوام کنارم بازی حالا ازت میخوام که ام شب ساع ۸ بیای روی زیر طاق پیروزی تو خیابون شانزه لیزه اونجا میبینمت لوکا. رزیتا نامه رو به کارمن نشون داد و کارمن گفت که باید بره به اونجا . تو مدرسه👈........,.......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
هم باحاله هم وحشتناک😘ممنون🙏
میی گلم ولی
وحشت ناک!؟ منظورت چیه راستش متوجه نمیشم ولی بازم ممنون