......
از زبان مرینت: من و ادرین که متعجب بودیم در حالی که اشکم میومد گفتم« دنیل دنیل خودتی پسرم» و تا میخاستم بغلش کنم سرم داد زد و گفت« از بچگیم از بغل کردن خوشم نمیومد» من گفتم« پس چرا ما رو اوردی اینجا» اونم با نگاهی ترسناک گفت« چون میخاستم بدونین کی نابودتون میکنه» من و ادرین متعجب بودیم گفتیم« منظورت چیه ما چی کار کردیم» دنیل به حالت ترسناکی داد زد« چی کار کردین چی کار کردین شما منو 7 سال با یه مشت ادم ول کردین بعد شما مگه قوی ترین معجزه گرو نداشتین چرا برم نگردوندیدن چرا تبدیل نشدین» من میخاستم چیزی بگم که دنیل سریع خارج شد منم خودمو انداختم و گریه کردم ادرین وضعمو دید گفت« عزیزم بانوم بیا بریم من گریه ی بانومو نبینم الان که میدونیم زندس پس برای چی نگرانی ناراحتی» منم که دیدم حرفش درسته اشکامو پاک کردم و رفتیم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عـــــــــــــــــــــــــالــــــــــــــــــــــی
بـــــــــــــــــــــــــود😘
ممنون
عالی بود
ممنون
عالییییییییییییییییییییییییی بودددددد 🤍🔗
ممنون
وری گوووود
تنکیو وری ماچ
۴۰
عالییییی
وای خیلی ممنون
خوب خیلی خوب
بسیار عالی
خیلی عالی
عالی