سیلامممم😄💖
از دید جیمین خیلی سریع خودمو رسوندم به بیمارستان خیلی برام دردناک بود که بدونم اون تو بخش icu بود حالم بد بود چشامم قرمز بود به دوست ا.ت لیا هم زنگ زدم که بیاد.... جیمین:(با بغض)لیا...... لیا:جیمین؟ چی شده چرا صدات بغض داره ؟؟؟؟؟ جیمین: لیا......ا.ت ( زدمزیر گریه)
تهیونگ گوشیو ازم گرفت تهیونگ: لیا ا.ت تصادف کرده الان تو بخش icu عه لیا: چییییییی؟؟؟؟؟!!!!!! تو کدوم بیمارستان تهیونگ: تو بیمارستان***** لیا: الان میام دوباره از دید جیمین دیدم لیا و برادرش اومدن تا اونا رو دیدم شروع کردم گریه کردن جیمین: نباید تنهاش میزاشتم حالا چی؟!!!!!! جیمین : انقدر گریه کردم که داشتم از حال می رفتم ولی زود پاشدم و دوباره شروع کردم به پاک کردن اشکام ولی تا پاکشون میکردم یکی دیگه میومد تا دیدم دکتر اومد با سرعت نور دویدم سمتش.
( بچه ها دکتر هوسوکه) جیمین: دکتر حالش خوبه نه؟ زود برمیگرده؟ هوسوک : متاسفم ولی حال مریض خوب نیست...... جیمین: چ چی؟؟؟ دوباره اشکها حجوم اوردن هوسوک : الان تو کماست......ولی یه موضوع مهم.... جیمین: بله؟ هوسوک: روی بدن مریض زخم هایی که باند پیچی شده هم هست....یعنی از قبل بوده... جیمین: چ چ چیییییی؟؟؟؟؟ یعنی چییی؟!!!!!
فلش بک به صبح تو مدرسه ا.ت:جیمین من میرم جایی کار دارم تو برو خونه فلش بک به خونه جیمین: چاگیااااا حالت خوبه؟ ا.ت : اره ( ولی معلوم بود که یه چیزیو مخفی میکنه) پایان فلش بک جیمین: صبح......اون بدون من رفت بیرون بعدش هم با درد برگشت خونه.........اخه من چقدر احمقی هه گذاشتم تنها بره بیرون و وقتی برگشت نفهمیدم هه (بچه ها هه اینجا به معنای خنده ی عصبیه) وای خداااااااااا( با داد)
صدای بوق طولانی دستگاه ا.ت اومد............. جیمین: نههههههههههههههههههه ( با داد) ا.ت نه(حالا با گریه) نههه من بهت احتیاج دارم من من متاسفم و یهو دکترو بقیه ی پرستارا رفتن تو اتاق ا.ت و یهو بوق طولانی رفت و دوباره عادی شد جیمین: مرسی ا.ت لطفا تاقت بیار من بهت احتیاج دارم
سلاممم خوبید💖😄 لطفا اگر نظر یا ایده دارید بگید و اینکه بچه ها فیک هایی که من مزنویسم دو تا پایان داره یه پایان خوب داره یه پایان بد خودتون انتخابش میکنید ولی فکر نکنم این داستان به این زودیا تموم بشه😅 باییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پایان داستان خوب باشههههه:")))
اره خوبه....
عالییییییییییییییییییی
پایان داستان خوب باشه