6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sama انتشار: 3 سال پیش 157 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید دیگ واس امتحانا باید میخوندم
از زبان مرینت:.......
اومد و گفت:چی شده دخترا؟🙃گفتم: بیا مامان! و کشوندم تو اتاق و آلیا رفت سمت در و در رو بست...مامانم که کپ کرده بود گفت: چی شده چرا اینطوری میکنید؟ گفتم:هیسسسس مامان من یه طراحی کردم بابا خیلی خوشش اومده بود و گفت ممکنه ایده هام رو بدزدن پس بهتره که این فعلا پیش تو باشه لطفا مراقبس باش من خیلی براش زحمت کشیدم وقتی ببین دسترسی به طرح های من براشون راحته بهترین ایده هام رو ازم میدزدن و به اسم خودشون میزنن بابا گفت تا وقتی رو نمایی نشدن یه جای امن بذارمشون و خودش گفت برام توضیح میدهد کجا بذارم فقط الان جاش پیش تو امن تره🙂😘 مامانم که قانع شده بود گفت:باشه عزیزم هواسم حسابی بهش هست❤️ نمیدونستم مامان خیلی امانت دار و راز داره و محرم راز های منه بنابراین بهش اطمینان کامل داشتم😍(کاش ما هم از این مامان ها داشتیم😂البته نه که مامانم راز دار نباشه ها نه اتفاقا خیلی راز داره ولی خب همه چی مخصوصا طراحی و نقاشی رو به چشم زباله میبینه😂😂😂 من چیزی گم کنم باید تو سطل زباله اتاقم پیداش کنم😂😂)پریدم ب.غ.ل.ش و لپش رو ب.و.س.ی.د.م که اه از نهادش بلند شد و گفت: دختر کمرم شکست... سریع ولش کردم و گفتم: ببهشید(با لحن بچگونه داره خودشو لوس میکنه)مامانم لپ رو کشید و با برگه طراحی که به خودش چ.س.ب.و.ن.ده بود رفت بیرون👣 منم رو به آلیا گفتم:بریم؟ گفت: بریم . رژ لبم رو برداشت و زدم و یه نگاه به صورتم کردم و مو هام رو مرتب تر کردم. لباسم عالی بود. کیفم رو برداشتم و رفتم دم در داشتیم میرفتیم سمت در ورودی که مامانم گفت: دخترانه یه لحظه بیایید😊 رفتیم پیش مامان که تو اشپز خونه بود و داشت چند تا ظرف غذا رو بسته بندی میکرد.... آشپز ها هم داشتن غذا رو آماده میکردن... مامان یه ظرف بزرگ برداشت و تموم غذا ها رو گذاشت توش و ظرف رو داد دستم و گفت:بیا بیرون غذا به این خوشمزگی گیرتون نمیاد. سالم تر هم هست😉 گفتم:واس مرسی مامان😘😘😘 بعد گفت:یه لحظه بیا اینجا مرینت!آلیا تو هم بیا یکم رو این دختر ما کار کن تا آبرومون رو نبره😐 گفتم:مامان تو الان آبروی منو پیش دوستم بردی که😐😂 مامانم خندید و گفت:عیب نداره بالاخره باید بدونه چه جور آدمی هستی!😂 پوکر و دست به س.ی.ن.ه وایستادم و گفتم : خب حالا کدوم کار های من آبرو بره؟ گفت:امممم خب مرینت عمو امروز زنگ زد که خودت می دونی! با بی میلی گفتم:اره میدونم مامان اشتباهی به خودم زنگ زد😒 گفت:خب امروز میخوام بیان اینجا البته با آدرین.... دادی زدم :چییییییییییی😳 و قیافم از (😒) به(😩) تبدیل شد... آلیا که گفت:خوبه که دختر! گفتم:آلیا اون پسر رو مخ ترین فرد جهانهههههه و همش منو اذیت میکنه و ارش هم همه چیز رو میندازه تقصیر من😒..بعد رو به مامانم گفتم:امسال واسه عید که نیومدن راحت بودم حالا میخوام واسه عید رو جبران کنن؟الان که دانشگاه ها داره شروع میشه؟ مامانم گفت:امممم خب اومدن برای همیشه پاریس زندگی کنن و چند ماهی هم تا خونشون رو بسازن مهمون ما هستن😬 دوباره داد زدم:چیییییییییییی؟ای خدااا! مامانم گفت:مرینتتتتت یواش تر کَ.ر شدمم.گفتم:اوفف ببخشید مامان😕 گفت:خب میری کجا؟؟ گفتم:نمیدونم! آلیا گفت:خرید چطوره؟حال و هوات هم عوض میشه! گفتم:عالییههههههه😍 مامانم گفت: پس چند تا دست لباس خوشگل هم بگیر دخترم که حسابی خوشگل تر بشی اخه به نظرم لباسات دیگه تکراری شدن😉 گفتم:اره تکراری شدنننن ولی عمو اینا بیان همون بلی هام رو میپوشماااا! مامانم چشم غره ای رفت و منو ساکت کرد😂
منم با آلیا رفتم.سمت در و داد زدم:خدافصصص👋🏻😃 مامانم گفت:مراقببببب خودتوننن باشششششششیددد خدافظ☺️ خندیدم و رفتیم👣
توی راه توی فکر هام به آدرین هزار تا ل.ع.ن.ت فرستادم که باعث شد آلیا بزنه زیر خنده... گفتم:عه شنیدی چی گفتم؟ داشتم بلند بلند فکر میکردم ..آره؟
آلیا سری به نشانه ی آره تکون داد... گفتم:هه هه هه بعضی مواقع بلند بلند فکر میکنم😂 و شروع کردم به خندیدن... گفت:چرا ازش لذت میاد؟ منم سیر تا پیاز قضیه رو براش گفتم😕گفت:ولش کن بابا اصلا محلش نذار این بهترین کاره!
گفتم:اخه از لحاظ ج.س.م.ی هم آزار میرسونه در مقابل اونا ک نمیتونم بی محلی کنم😕 آلیا عصبی گفت: یعنی چی؟ک.ت.ک هم میزنه؟ پس داداشت او وسط چغندره؟ خندیدم و گفتم:نه نه اگه منو میزد که لوکا خفش میکرد...مثلا یه سطل آب خالی میکنه ر.و.ی من یا آرد میپاشه تو صورتم یا اممم از این کارا😁 گفت:خب اونوقت داداست کاریش نداره؟ گفتم: چون آسیبی بهم نمیرسه،نه.
البته وسط زمستون اجازه نمیده آب بریزه روم چون سرما میخورم😁
آلیا:عههه؟؟خسته نشه یه وقت داداشت😐 گفتم:اتفاقا همش میگه خسته شدم بس شما دوتا رو جدا کردم😐😂 و زدم زیر خنده😂 آلیا بی توجه گفت:کجا بریم؟ گفتم:بریم پاساژ بزرگ تو شانزلیزه⛲️ گفت:اوکی . گفتم:ماشین بیارم یا با ماشین تو بریم؟ گفت:با ماشین من بریم😉 گفتم:باشه بریم👍🏻 رفتم سمت ماشین و سوار شدم...
ببخشید اگه کم بود
نهمی اگه باشی دردم رو میفهمی
نهمی ها قلب مشکی کامنت کنید😭🖤😔😂💔
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالییهه اجی
رف تو لیست
💜💜💜💜💜💜😘
عالی بود پارت بعدی
گذاشتم ولی ۳ روزه تو بررسیه💔😔
آخی خب پس امیدوارم هرچه زود تر بیاد