بعد از گروگان گیری راپونزل مریدا هی کلنجار میرفت و بقیه نشسته بودن هی میگفت : باید همون اول میرفتیم اینجوری سر راپونزل نمیومد
تا السا فکری به سرش زد و گفت : بچه ها باید گوی رو برادریم و بریم تحویلشون بدیم تا راپونزلو به ما بدن
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)