

جیمین - سوجون و لیسا ... برید ببینم چیکار میکنید ... لیسا به سوجون نگاه کردو گفت: - خب عزیزم جرعت یا حقیقت؟ - بی زحمت جرعت! لیسا - هوم خودم - ای مرض خب بگو دیگه! لیسا - پاشو برو از اب دریا یه قلوپ بخور البته غورت نده تا بیست میشمارم نگه دار بعد خالیش کن! جمن - بهتره بگی برو تو دریا خودتو غرق کن اینجوری بهتره دردم نداره! سوجون- لیلی جان نمیخوای تجدیده نظر کنی؟ لیسا با شیطنت گفت: - نووچ! سوجون - خیلی خب چون تو میگی چاره ای نیست! به این میگن شوهر نمونه ما که شانس نداریم سوجون به سمت دریا رفتو یکم از اب دریا رو با دستش تو دهنش ریخت ... لیسام شروع کرد بلند بلند شماردن: - یک دو سه ... بیست! بیچاره همچین ابو تف کرد بیرون که انگار زهر تو دهنش بود! البته کمتر از زهرم نبود اب به اون شوری! حتی فکر کردن بهشم تنمو مور مور میکنه! تا سوجون باز کنار لیسا نشست لیسا شروع کرد قربون صدقش رفتن ... اینم تعادل نداره بخدا! اینبار سوجون بطری رو چرخوند ... بطری باز واستاد ... سوجون- ظاهرا نوبته الا و داهیونه الا - خب داهیون جرعت یا حقیقت؟ داهیون با اشوه گفت: - حقیقت عشقم! الا - اوپای منو دوست داری؟ جوون؟! اقا واستید ببینم من به شخصه هنگ کردم! چی شد دقیقا؟ حالا اونو بیخیال قیافه آناستازیا دیگه اخرشه شبیه اینایی که ازش خواستگاری میکنن دختره تریپه خجالت برمیداره! اووف به این اناستازیا اووف! الا - داهیون چی شد؟ جمن - سکوت علامته رضاست! با این حرفه همه خندیدن حتی خوده داهیون لیسا - اقا بگو جوابو دیگه مردمکه چشام خشک شد! داهیون برای اولین بار با خجالت گفت: - خب ... خب ... اره دوسش دارم ... با صدای دسته بچه ها منم ناخداگاه شروع کردم دست زدن ... بیا یه عروسی افتادیم! در این لحظه فقط یه اهنگه شیش و هشت کم داریم! اووف که چه شبیه! بعد از کلی تبریک و دست زدن بالاخره جمع به حالت عادی برگشت ... صدای داهیون توجه همرو به خودش جلب کرد: - بچه ها میخوام یه چیزی بگم بهتون! ... راستش یکم گفتنش سخته ولی ... ولی ... به سنا و تهیونگ که کنار هم نشسته بودن نگاه کردو گفت: - ازتون میخوام منو ببخشید ... راستش ... راستش من خیلی بهتون بد کردم ... به خاطره یه نفرته بچگانه میخواستم زندگیتونو بهم بریزم ... درست کاری که چند سال پیش اون دختر با زندگیه مامانم کرد ... الا ادامه شو گفت - داهیون راست میگه ... ما خیلی اشتباه کردیم ... در حال حاضر خیلیم پشیمونیم امیدوارم بتونید ما رو ببخشید ...
انتظار داشتم سنا یا تهیونگ واکنشه بدی نشون بدن ولی برعکس چیزی که دیدم تهیونگ خیلی اروم فقط به یه نقطه نگاه میکرد سنام با یه لبخند به داهیون و الا نگاه کرد و با همون لحنه مهربونش گفت: - ما هممون تو زندگی خیلی اشتباه میکنیم این عادیه ... من میبخشمتون! لذتی که در بخشش است در انتقام نیست! ( پیامه اموزشی بودا یه دفعه به مغزم خطور کرد!) بچه هام دوباره شروع کردن دست زدن سنا داهیون و الا رو بغل کرد خودمونیم اگه من بودم شاید الآن با یه تریلی خوردشون میکردم بطری برای بار سوم توسطه داهیون چرخیده شد ... داهیون- آیو و جیمین شی نوبته شماهاست! جوون! جمن - من جرعتو انتخاب میکنم ... اوف حالا چی بگم که این گلابی انجام بده؟ اها دریافتم! - جیمین اگه میشه ... اگه میشه یه اهنگ بخون! لیسا خندیدو گفت: - البته مخاطبتو آیو قرار بده داداش جمن - تهیونگ هنوز گیتارت تو صندوق عقبه ماشینه؟ تهیونگ - اره هیونگ جمن - پس بپر بیار ... تهیونگ رفتو با یه گیتار برگشت .. جمن گیتارو از دستش گرفتو بعد از چند لحظه صدا خوش اهنگش به همراه صدای زیبای گیتاری که توسط خودش نواخته میشد تو گوشم پیچید (سرند پیتی از جیمینو پلی کن 😎) چشم ازم بر نمیداشت ... از این نگاه اذیت نمیشدم ... فقط دست پاچه ام میکرد انگار تموم اون حرفایی که اون به من میزد حرفایی بود که من میخواستم به اون بزنم (اشاره به معنی سرندپیتی)
اهنگ که تموم شد فقط منو اون بودیم که مثله منگولا بهم نگاه میکردیم بقیه مثل همیشه شروع کردن دست زدن ... کلا بی جنبن دیگه چه میشه کرد ... اینبار بدون صدای نحسه لیسا خودم از خواب بیدار شدم ... امروز روز اخری بود که تو بوسان بودیم هم خوشحال بودم هم ناراحت ... خوشحال از اینکه به این جمله عجیب اعتقاد داشتم که هیچ جا خونه ادم نمیشه ناراحت از این که تو سئول ما مثل اینجا تفریح نداریم! خودمونیم دیگه نداریم ... به زور خودمو جمع و جور کردم از رو تختو بعد از یکم چرخش به سمته چپ و راست خواستم از اتاق بپرم بیرون که این گوشی صاحاب خوشمل صداش در اومد ... با یه شیرجه ی خوشگل پریدم رو تختم و جواب دادم: - بلو اله؟ صدا پشه پیچید تو گوشم: - سلام الوو خندم گرفت ... با حرص گفت: - مرض این چه طرزه حرف زدنه منم قاطی کرد! - چطولی پشه؟ - خوبم مگس! از احوال پرسی های مداوم شما! - این یعنی الآن از دست من خور دلی! با لحنه بامزه ای گفت: - نه عزیزم یعنی عاشقتم برات میمیرم بدونه تو هرگز ... - بسه بسه فهمیدم چقدر دوستم داری! یکم سکوت شد بینمون میدونستم از دستم دلخوره چون بهش زنگ نزده بودم واسه همین خودم با ندامت گفتم: - پشه جونم ببخش دیگه! با ناز گفت: - باید فکر کنم! - فدا سرم اصلا برو گمشو میمون! - حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم بخشش خیلی کار خوبی! - ا ... جونه من؟ - جونه تو! حالا بگو بینم خوش میگذره بدونه من؟ - اوف خیلی حتی تصورش برات محاله باور کن! - به درک برو با اون جمن گلابی خوش بگذرون ما که بخیل نیستیم! راستی تخت بادیه رو با خودت بردی؟ - اره اووردمش! یکم مکث کرد وبعد گفت: - حالا آیو خوش گذشت؟
خودمو زدم به اون راهو گفتم: - نگوو خیلی عالیه شبا حال میکنم باهاش! - بی تربیت! - وا برا چی؟ - واسه حرفی که الآن زدی مگس! خندیدم ... - خوب مگه چیه بده از تخته که بهم قرض دادی تعریف میکنم! - مرض بگیری تو من که تختو نمیگم جمنو میگم! - اهان اونو میگی نه بابا اون گند سفره! - جدی؟ واسه چی؟ تمام اتفاقا رو واسش تعریف کردم اخر سر نه گذاشت نه برداشت بهم گفت: - الاع جونم تو به این ادم میگی گند سفر؟ ای بر سره بی لیاقتت کنن میمون درختی! یعنی کاملا شخصیتمو تخریب کرد ... - جون پشه خجالت نکشیا اگه اون گوشه موشه ها چیزی مونده بگو سبک شی! خندید ... یکم دیگه با هم فک زدیمو بعد از چندی تماسو قطع نمودم! با اشتیاق از اتاق پرید بیرون که محکم با لیلی برخورد کردم ... لیسا- هو چه خبرته؟ - هو تو کلاهت تو جلوی من همیشه سبز ی! - رو که نیست سنگه مرمره! آیو یه چیز بگم؟ - چون تویی دو تا بگو! - میای بریم دو تا کافه گالسه بزنیم تو رگ! - اووف هستم باهات نافرم! - پس بزن بریم! با تعجب گفتم: - خودمون دوتا؟ - نه په با عمه هامون! کسی نیست که سوجون که گفت خوابش میاد بچه هاهم که رفتن خرید جیمینم از صبح معلوم نیست کجا غیبش زده! یه نمه ناراحت شدم ... - کجا رفته؟ تو میدونی؟ - نه همیشه کارش همینه! حالا هر جا باشه میاد نگران نباش! بریم؟ با اینکه دلم داشت شور میزد به نشونه ی مثبت سرمو تکون دادم! تمام مدتی که حاضر میشدم به این فکر میکردم که جیمین کجا رفته؟ اصلا واسه چی رفته؟ اخر سرم با پیامی که از مغزم اومد کاملا خفه شدم! به تو چه اخه پشه! با لیسا به هتل مارینا پارک رفتیم تا دوتا از اون کافه گالسه های خوشمزه بزنیم بر بدن ... وارد هتل که شدیم به سمته کافی شاپ رفتیم لیسا به گارسون سفارش کافه گالسه ها رو داد ... بعد از چند دقیقه سفارشمون اماده شد ... مشغول بلعیدن بودم که لیسا مثل دمپایی پرید وسط افکارم! - هستی بعدش بریم یه دوری تو پاساژا بزنیم! سرمو بالا اووردمو بهش چشمک زدم ... - هستم! - پس زود کوفت کن وقت نداریم! از هتل خارج شدیمو با یه تاکسی به یه پاساژ نزدیکه همونجا رفتیم ... - اووف لیسا چه شلوغ پلوغه اینجا - غر نزن دیگه بیا بریم من میخوام کلی چیزی بخرم! - بترکی تو ... خلاصه با این نوشمک کلی تو پاساژ گشتیم هر چی میدید میرفت میخردید بیا بعد به من میگن بی جنبه! داشتم کنار این نوشمک قدم میزدم که یه دفعه چشم به چیزی افتاد که باورش برام محال بود! جیمین اونم نه تنها کنار لارا ... عشقش!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💜👌
حیحححححح 1 هفته شد دیگ بزاررر پلیززززز🙂🍫
چشم 😍😍
مرسی ی قشنگم سیکلت عالیععع 😄🥑
توروخدا بعدی زوددد بزارررر
چشم🥺
های صوییتی 😇دوست دالی تستات برن تو محبوب ترین تست ها😍 یا دوست دالی کاور تستات قشنگ شه🤤 یا بهترین آهنگ های اکسو بلک پینک و بی تی اس رو بدونی کدومن🤨 راستی من کاربر تازه والدم 💝فالوم کن تا فالوشی 🙏🏻✸ • *. °· ☀️ 🌎 ° 🌓 • .°• 🚀 ✯✯ ★ * ° °·. • °★ •▁▂▃▄▅▆▇▇▆▅▄▃
بازم پایان باز گذاشتی آخه این چ وعضشه
زودتر بزارششش پلیییزززز تا دق نکردم
ساری باشه باشه این دفعه خیلی زودتر میزارم 😅
توروخدا زود پارت بعد رو بزار 🥺👩🦯
چشم🥺😍🍓
آجی نگم برات نگممممممممم
آجی عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود عالی نه ها عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی 💜😀😀
مرسیییی ابجی قشنگم🥺😍😍
مث همیشه عالیییییی💕
ولی جای حساس کات کردی نگو نه😐😂
موفق باشی تو امتحاناتت🙃💕
مرسی اره خب😂😅مرسییی🥺
خیلی خوب بوددددد👍👍👍👍👍💖💖💖
😍 🎧
بالاخره بعد از کلی انتظار ....
🥺اره
ههههلللهههههههههههه بالاخره اومددددددد
😅🌿
خوب حالا که اینقدر خوشحالی زود پارت بعدی رو بزار لطفا
باش😍