بلاخره روزی شد که عسل و ترانه قرار بود به دنیا بیاین امیر اون روز خیلی وشحال بود همه کاراشو کنسل کرد یاشار و رهام و امیر میلاد اومدن بیمارستان چند ساعت منتظر موندن کتر از اتاق اومد بیرون امیر: چی شد دکتر: هم دخراتون سالمم هم مامانشون امیر رفت که دختراشو ببنه یکیش خیلی شبیه امیر بود اما اون یکی یه کم شبیه مامانش بود امیر گفت اسم این که شبیه منرو میزارم عسل اونم ترانه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خدا کنه ملیکا و مهدیس بمیرن راحت شیم😑
همه همینو میگن
عاجی شاید باورت نشه ولی اصلا توقع نداشتم که امیر تو جوونی عاشق شده باشه به هرچی فک میکردم بجز این😂 دوست داشتم دکتر که از اتاق اومد بیرون بگه ملیکا مرده راحت شیم از دستش😂
بچمم انسانه دیگه عاشق میشه
هه منم میخوام مهدیس و ملیکا بمیرن بزار یه ذره داستانو حساس کنم بعد
بچمون انسانه ولی فکر قلب ما هم باشه😢
اره اره افرین حساس کن فقط میشه امشب بزاری پارت بعدو ترو خدا
اقا من فکر نمیکردم دوبار بش از این لحاظ اذیت شدم😂
زینب فقط یه رمانه آرامش خودتو حفظ کن🤣
سختههههه چیچی ارامش خودتو حفظ کنننن😂عاجی راستی ش م ا ر ت رو یه بار دیگه هموجا بده فقط بعد یه چند تا ایموجی بزار بغلش من تو شاد بهت پیام میدم بعد 😊
دقیقا👌👌