
سلاااممم:/ اینم از پارت جدید ^_^ امیدوارم خوشتون بیاد💕❣و خیلی دوست دارم نظرتونو راجب نلی بدونم😄🔮
ما به هاگوارتز رسیدیم و در سرسرا جمع شدیم. دانش آموزان سال اولی رو دیدم که به صف وارد شدن. پروفسور مک گونگال کلاه گروه بندی رو روی چهارپایه ای مقابل دانش آموزان سال اولی گذاشت. درست یک سال پیش بود که من کلاه رو روی سرم گذاشتم و با وحشت و استرس منتظر تصمیم کلاه موندم. سر انجام در گروه گریفندور افتادم. پروفسور مک گونگال اسم دختر ریز نقشی رو که موهای قهوه ای کدری داشت صدا زد تا جلو برود. هرمیون_اون لیدیا ریچاردسون(Lydia Richardson) خواهر الکس ریچاردسونه(Alex Richardson) یادته دیگه؟ _البته که یادمه. الکس هم سال دومیه و در گروه ریونکلاست و خواهرش لیدیا در گروه گریفندور. اونها ماگل زاده هستن. لیدیا اومد و کنار من و هرمیون نشست. با خوشرویی به هرمیون دست داد و گفت_من لیدیا هستم. تو نلی پاتر معروفی...تو هم هرمیون گرنجری شاگرد باهوش مدرسه. من لبخندی زدم و باهاش دست دادم. بعد از تموم شدن جشن، به سمت سالن گریفندور رفتم. هری و رون رو دیدم که اونجا بودن و به نظر میرسید رمزو بلد نیستن با عصبانیت به طرفشون رفتم_خب! پیداتون کردم. شما کجا بودین؟ خیلی حرفارو شنیدم...یکی گفت شما اخراج شدین.چون... هری_ما اخراج نشدیم. من_نکنه...
رون_تروخدا تو یکی برامون سخنرانی نکن. فقط رمزو بگو. _من که چیزی نگفتم. هنوز حرفای هرمیونو نشنیدین. اسم رمز "مرغ عسل خواره"😒 هری_ممنون. وارد سالن اجتماعات شدیم خیلی ساکت و تاریک بود ناگهان همه جیغ کشیدن و یه جشن برای اومدن هری گرفتن. هرمیون که از وقتی اون دو تارو دید هیچ حرفی باهاشون نزد و سرشو گرم خوندن کتاب کرد. منم به خوابگاه رفتم. وقتی داشتم وسایلمو برای فردا آماده میکردم، نامه رامونا رو دیدم. بازش کردم: نلی عزیزم، متاسفانه نتونستم بمونم و به سوالات جواب بدم. اما تو با اون گردنبند میتونی همه چیزو بفهمی. امیدوارم وقتی حقیقت رو فهمیدی اشتباه برداشت نکنی. جارویی که داشتی خیلی قدیمی بود، بخاطر همین فکر کردم این جارو بهتر باشه امیدوارم ازش خوشت بیاد. مواظب اون دوست بداخلاقتم باش. دوستدارتو رامونا:) دوست بد اخلاج!😂😂😐 منظورش از اینکه اشتباه برداشت نکنم چیه؟ _تو اینجایی؟! صدای جینی بود. جینی_چه شب فوق العاده ای بود مگه نه؟ _خب راستش نه زیاد. _از نظر من که محشر بود. _اونوقت چرا؟ _یه گریفندوری هستم. رون و هری به مدرسه اومدن و اخراج نشدن و درمورد نامه های پرسی هم فهمیدم و خب هاگوارتز عالیه چرا خوب نباشه؟! _پرسی چی؟ _اون نامه های مخفی رو برای دوستش میفرستاده😈😈 _اوه جینی! تو خیلی بدی. اینکه اشکالی نداره. حداقل به رون نگو چون خیلی دوس داره پرسی رو اذیت کنه
_نمیگم...نمیای توی جشن؟ _نه خیلی خستم _باشه شب خوش***امروز در سرسرا صبحونه میخوردیم هرمیون سلام خیلی سردی با هری رون کرد و مشغول خوندن کتاب سفر دریایی با خون آشام ها شد. لیدیا هم داشت ورد هارو تمرین میکرد. میخواست کتابشو بلند کنه. اما ورد درست انجام نمیداد. من_لیدیا نه! با چرخش مچ دست. لیدیا_اوه باشه. اون چند بار دیگه تکرار کرد و انجامش داد. رون_میای شطرنج بازی کنیم. من_آره، فقط اگه باختی ناراحت نشو! رون_اگه اینطوریه پس هرکسی باخت، برنده میتونه هر کاری که دوست داره بگه تا اون انجام بده.😏😌 من_باشه. من و رون باهم بازی کردیم. من_و کیش و مات. من بردم😏 رون_اه! خب میخوای چیکار کنم؟ من_اممم...میخوام امروز توی کلاس گیاه شناسی یه افتضاح بزرگ راه بندازی البته میخواستم تو کلاس پروفسور اسنیپ اینکارو انجام بدی. اما خودت میدونی که نمره زیاد کم میکنه... رون_تو خیلی بدی! من_همینه که هست!😒😌 رون_باشه! نامه ها رسیدن ارول جغد رون در حالی که نامه ای به منقارش بود توی غذای نویل افتاد. من با انگشتم ارول رو نوازش کردم.
من_اون زندس. نامه ای که ارول با خودش آورده بود قرمز بود. رون یجوری بهش نگاه میکرد انگار الان منفجر میشه. رون با لکنت گفت_اون...اون نامه عربده کشه!!!😲😖😰 من_خب این ینی چی؟ نویل_خیییلییییی بدههه!😖😰 سیموس با انگشتاش گوششو گرفت و من خیلی زود متوجه دلیل اینکار شدم. نامه واقعا منفجر شد. خانم ویزلی یجوری سر رون فریاد کشید که کل سرسرا لرزید و در آخر نامه آتش گرفت و خاکستر شد. من انقد شوکه شده بودم که نمیتونستم از نامه چشم بردارم. یک ساعت بعد من و رون داشتیم به کلاس گیاه شناسی میرفتیم. رون_خیلی ترسناک بود. _آره! رون ناراحت نباش. _برای چی خوشحال باشم! چوب دستیم که شکسته، مامانم که از دستم عصبیه، بچه ها که مسخرم کردن، ماشینم نابود شد و معلوم نیست کجاست...خداکنه حداقل کلاس پروفسور اسپروات خوب باشه. _واقعا تو وضعیت بدی هستی! _خیلی بد! راستی میگم دابی چرا دیوارو برای تو نبست. من_چی؟! _اوه هری هنوز برات تعریف نکرده! میذارم خودش بهت بگه. _منظورت ماجرای هری نه وقت نکردیم باهم صحبت کنیم.به کلاس پروفسور اسپروات رسیدیم واقعا خیلی خسته کنندس! اگه خاله پتونیا پروفسور اسپروات رو ببینه غش میکنه! پروفسور اسپروات_امروز میریم گلخونه شماره ۳. همه خوشحال شدن چون انقد توی گلخونه شماره ۱ بودیم که همه گیاهاشو حفظ کردیم و گلخونه شماره ۳ خیلی باحالتر و خطرناکتره😈
کلاس شروع شد و پروفسور اسپروات درمورد مهر گیاه توضیح داد و قراره مهرگیاه ها رو داخل خاک بزاریم. رو گوشی ها رو روی گوشمون گذاشتیم و مهر گیاه رو از خاک در آوردیم. من یه رب داشتم با گیاهم سروکله میزدم خیلی گنده بود. با بازوم محکم به دست رون زدم و بهش علامت دادم الان وقتشه. وای خدا خیلی ذوق دارم. بعد رون در حالی که فریاد میزد مهرگیاهو روی کاتلین پرت کرد. کاتلین یه جیغ بلندتر از مهر گیاه کشید و راشل که کنارش بود از هوش رفت. من که انقد خندیدم دلم درد گرفته بود. بعد پروفسور مهرگیاه رو داخل خاک گذاشت و نگاه ترسناکی به رون کرد. اسپروات به همه گفت رو گوشی هاشونو بردارن. رون_حالا خیالت راحت شد😕🙁😒 من_خیلی باحال بود😆 بعد از تموم شدن کلاس پروفسور اسپروات همه کثیف شده بودیم. به قلعه برگشتیم. خودمو مرتب کردم. من_کسی میدونه امروز بعد از ظهر چه کلاسی داریم؟ هرمیون_دفاع در برابر جاوی سیاه من_میشه برنامه رو ببینم؟ و برنامه رو از دستش گرفتم_چرا دور کلاسای لاکهارت قلب کشیدی؟ هرمیون که قرمز شده بود برنامه رو از دستم گرفت. متوجه مولی شدم که خیلی کثیف بود. معلوم نیست کجا رفته. من_مولییی! باید تمیزت کنم زود بیا اینجا! اونطوری به من نگاه نکن بیا دیگه! مولی فرار کرد منم دنبالش رفتم. _مولی کجا میری میگم صبر کن! اوووفففف... مولی از قلعه خارج شد و توی حیاط رفت. یه لحظه حواسم پرت شد و پاهام رفت تو گل. واای دوباره کثیف شدم. داشتم برمیگشتم به قلعه که فیلچ منو دید.
فیلچ_پس کار تو بود. کثیف کردن همه جا مگه نمیبینی چقد اینجا تمیزه. دنبالم بیا دیگه نمیزارم فرار کنی...کاری میکنم بقیه عبرت بگیرن. قبلا اینطوری نبود. یه تنبیهایی برای بچه ها میذاشتن که کسی جرعت نفس کشیدن نداشت. اما حالا... فیلچ منو به دفترش برد و پشت میز نشست. یه برگه و قلم آورد و شروع کرد به نوشتن و گفت_اسم...نلی پاتر، جرم... من_فقط یه ذره گل ریخته بود! _یه ذره گل!!!!! همه جارو کثیف کرده میگه یه ذره گل میدونی من چقد برای تمیز کردن اونجا وقت گذاشتم؟ و ادامه داد_جرم کثیف کردن قلعه...حکم... فیلچ به من نگاه کرد با استرس منتظرشنیدن حکم بودم. همین لحظه همه لرزید و صدای بمب بلندی به گوش رسید. فیلچ فریاد زد_بدعنق!!!!😠 بعد با عصبانیت از جاش بلند شد و گفت_از جات تکون نمیخوری تا من برم به حساب این برسم! بدعنق روح مزاحم مدرسه. من ازش خوشم نمیاد اما خیلی خوشحالم که اینکارو کرد.
اگه فیلچ منو تنبیه نکنه خیلی خوب میشه. باید منتظر میموندم تا فیلچ برگرده. روی میز چند تا برگه بود. اونا رو برداشتم و شروع کردم بخوندن:آیا احساس میکنید در دنیای جادوی مدرن جایی ندارید؟ آیا حتی در اجرای افسون های ساده دچار مشکل میشوید؟ آیا شمارو مسخره میکنن؟ نگران نباشید! (اینا دیگه چیه؟!😂😐😑) صدای قدم های فیلچ رو شنیدم. سری کاغذ هارو روی میز گذاشتم. فیلچ درو باز کرد. اومد سمت من و متوجه بهم ریختگی کاغذ هاشد. صورتش مثل لبو قرمز شده بود. فیلچ_تو...تو اینو خوندی؟!!! _نه! _اگه بفهمم...البته که این مال من نیست...اما اگه خونده باشی...به هر حال امیدوارم راست گفته باشی... من از ترس به فیلچ زل زده بودم. _خب...از اینجا برو...برو...از جلوی چشام دور شو...باید گزارش بدعنق رو بنویسم...برو. من با عجله از اونجا دور شدم
***الان چند ماهی میشه که نواده ی اسلایترین برگشته و به بسیاری از دانش آموزان حمله کرده اولین قربانی نواده اسلایترین کالین بود. به عقیده هری، رون و هرمیون، دراکو وارث اسلایترینه و مادر تلاشیم معجون مرکب پیچیده رو درست کنیم. همه موادش آمادس و من و هرمیون معجون رو آماده کردیم و امشب قراره اون معجون رو بخوریم. طی این مدت من و لورا بیشتر باهم آشنا شدیم و من فکر میکنم اون دختر خیلی خوبیه. چند روز پیش هری برای تمرین کوییدیچ رفت و منو رون هم برای تماشا رفتیم. اما ناگهان مشکلی پیش اومد و توپ بازدارنده محکم با هری برخورد و اون از روی جاروش روی زمین افتاد و دستش آسیب بدی دید. بخاطر اینکه هری نمیتونست توی بازی شرکت کنه من به عنوان جوینده انتخاب شدم.
و به جای هری مسابقه دادم. بازی خیلی خوبی بود من گروه گریفندورو برنده کردم. کاتلین هم هرطور شده باید توی کوییدیچ میبود😐😒 اون مدافع گروه اسلایترین شد. اگه قرار بود یکی رو از روی زمین محو کنم اون کاتلین بود😒 الکس ریچاردسون هم خیلی توی جارو سواری کمکم کرد. از نظر من جارو سواری الکس عالیه و اون توی اینکار خیلی ماهره. الکس و لیدیا هم کریسمس به خونشون نرفتن و در هاگوارتز موندن. من داخل کتابخونه در حال مطالعه کتابی راجب کوییدیچ بودم. از وقتی منو کنار کالین و نیک سربریده که خشک شده بودن پیدا کردن، که البته اگه بدعنق اونجا نبود هیچ اتفاقی نمی افتاد و اون وقتی دید من کنار کالین هستم فکر کرد کاره منه و سروصدای زیادی راه انداخت و همه متوجه شدن و از اون موقه من نواده ی اسلایترین شدم و هری هم چون زبون مار هارو بلد بود...بیشتر وقتا سرگرم مطالعه بودم. ناگهان صدای الکس ریشه افکار منو بهم ریخت. اون جلوی من وایستاده بود...
آنچه خواهید خواند... _یه راه مخفی!! _مایه شرم ما هستی😡 _من...من سالمم؟!!! _زمان دوباره داره تکرار میشه و من باید چیز مهمی بهت بگم.🔮 خب این پارت تموم شد. سعی میکنم زود بعدی رو بزارم😄 ببخشید اگه زیاد مینویسم🙏🌹 و اینکه خودم میدونم این پارت خیلی افتضاح بود ببخشید😳🙏🙏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشرررررر بود النا جون😍😍😍😄 پارت بعدی لطفااااا😍😍😍😍😍😍💙💙💙💙💙💙😘😘😘😘😘😘😘😘
مرسیییی شانا جووون😍😍💙💙💙
عالیییی داستان منم بخون*-*
ممنون💚
چشم حتما
خیلی عالی بود واقعا هرچی بگم بازم کمه ❤🤩
واقعا بینظیر بود ❤🤩
چرا فکر میکنی افتضاحه !!😕🙂
نلی از نظر من دختر خیلی مهربون ، کیوت ، دوست داشتنی ، شجاع ، جسور ، صادق و ... است .🤩
خیلی داستانت عالی بود النا جون 😍❤
منتظر پارت بعدی هستم ، مرسییی 😘👋🏻
مرسی عزیزمممم💕
و ممنون که توی نظرسنجی شرکت کردی💙❤💛💚
وااااای خدا چقدر قشنگ بود😍 خیلی عالی بود❤❤❤❤❤❤من قسمت فلیچ و نلی رو دوست داشتم (شاید باور نکنی ولی چند بار خوندمش!)
راستش النا یه درخواستی ازت دارم: دیگه هیچ وقت به داستان خودت نگو افتضاح!!! خیلی قشنگ و متفاوته ^_^
راجب نلی، من حس می کنم یه شخصیت دوست داشتنی، مهربون، شجاع و ماجراجویی داره. من که خیلی دوستش دارم ^_^
راستی منتظر پارت بعدی داستانت هستم❤
واااییی مرسیی خیلی ممنون از نظرت💕💕💖
ببخشید دیگه نمیگم
خیلی جالب بود پارت بعدی لطفا😁
مرسی گلم😙
ایول پارت جدید...واقعا شبیه کتاب مینویسی عالیه...اتفاقا اصلا افتضاح نیس...
زیاد مینویسی؟؟ نه بابا کمهههههه...
عالی منتظر بعدیم
ممنون عزیزم❤❤
نه اتفاقا اين پارت عالی بود مخصوصا اون قسمتی که رون مهرگياه رو روی کاتلين پرت کرد
ممنون عزیزم💖💖
خیلی قشنگ بود
چرا فک کردی بد بود 😡😡😡😘😘 زود بعدی رو بزار
واقعا ممنونم💙💙
چشم بعدی رو زود میزارم
عالیییییییییییییییییی هر چقدر بگم بازم کمه 😍😍😍😘😘😘💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 خیلی قشنگههههههه 😘😘😘💙💙💙💙
مرسی عزیزممم😘😘💕💕