حمله یدنیش و درنا ( پارت اول )

دختر قبلیه ی نیش یعنی سیسو _ جیسو _ زیسو _میسو اونا هم با اصرار خواستن به جنگ بیان روز حمله به میوون فرا رسید اون روز جاسوس نیش داشت خودشو برای جنگ آماده میکرد که یکی اونو دید و موضوع رو تا یه حدی فهمید

جاسوس چا*قو رو به گردنش گذاشت و گفت : اگر از این موضوع به کسی بگی میکشمت کسی که فهمیده بود با لکنت گفت : با با ش شه ههه ولی بعد از رفتن اون جاسوسه با خودش کلنجار رفت که بگم یا نگم حواسش نبود با صدای بلند داره حرف میزنه که یهو دخترا اونو دیدند

بهش گفتن چیو باید بگی جاسوس چیه اونم خیلی آروم قضیه رو گفت رایا : باید جلوی نیش رو بگیریم السا منو تو با نیش میجنگیم بقیه هم باید با گوی فرار کنن

آنا : درسته ما هیچ قدرتی نداریم ولی ماهم میمونیم که نیش حمله کرد دختر قبلیه نیش یعنی زیسو گفت : گوی رو به ما تحویل بدین تا خواهرتونو (منظورش راپونزل ) نک*شتم.

راپونزل گفت : نه گوی رو ندین نباید گوی بدست اونا بیوفته که سیسو گفت : تو از جونت سیر شدی ولی من نمی کشمت توی زندان سردی نگهت میدارم تا عذاب بکشی و خودت بمی ر ی راپونزل رو به عنوان گروگان به نیش بردن