10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝕾𝖚𝖌𝖆♡ انتشار: 3 سال پیش 215 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایک و کامنت فراموش نشه🖤این پارت طولانیه، دلیلش تو نتیجه هست🖤
ا.ت: سلام سلام😁
پس شما 6 ستون اصلی سازمانید😁
جین: اره خوشبختم😁
ا.ت: همچنین😁 کوک میبینم دل به دریا زدی😐
کوک: چطور؟😐
ا.ت: من دیر یا زود از اینجا میرم و خیلی راحت تر از قبل میتونم شکستت بدم😐
کوک: من نمیترسم😐
ا.ت: هر طور دوست داری😐
همه با هم رفتن تو اتاق کار کنن.منم رفتم تو اتاق اسلحه ها.هر اسلحه که خوشم میومد برداشتم شروع کردم تیر اندازی.انقد محو تیر اندازی شدم که نفهمیدم زمان کی گذشت؛ با صدای دست و هورا برگشتم پشتمو نگاه کردم.
جین: چه خوب تیر اندازی میکنی افرین😐
نامجون: کارت از کوک بهتره😐
کوک: هوییی😐😑
هوپی: میشه به منم یاد بدی😄
ته: ا.ت به عنوان یه دختر بیش از حد خفنی😆
جیمین: من از تیپت خوشم میاد😆
شوگا: تیر اندازی که خوبه ولی از کامپیوتر چیزی میدونی؟😉
ا.ت: ممنون از همتون، اره بلدم با کامپیوتر کار کنم اما نه به اندازه تو مطمئنا😁خودتونو معرفی نکردین و در ضمن میخوام بیشتر با همتون اشنا شم. کی پایهست بریم یکم 🍷(خودت بفهم دیگه😐📿) بخوریم؟
~~~~~~~~
ا.ت: جین تو واقعا خوش چهرهای😁
جین: اره😆
ا.ت: جی هوپ که از انرژیش از همه بیشتره و امید همهست😁
جی هوپ : بله هستم😆
ا.ت: جیمین که پسر کیوته هستی😆
جیمین: 🙂😄
ا.ت: شوگا که گربه خابالو هست😆😆
شوگا: اره😅
کوک: اینو باید به زور از تو تختش بکشی بیرون😂
ا.ت: معلومه😂 ته تو مثل ببری از خفن بودنت خوشم میاد😄
تهیونگ: ممنون🙂😁
ا.ت: و در اخر نامجون مغز متفکر😃😎
نامجون: ممنون😎
ا.ت: ازتون خوشم اومد😃
جین: تو از اعضای گروه خودت بگو🙂
ا.ت: ما کلا 5 نفریم. زری، جنی،لیسا،جیسو و من.
کوک: بیاید بازی کنیم.
جیمین: اره بازی کنیم.
ا.ت: چه بازی؟
کوک: ازت سوال میپرسن، اگه بخوای جواب میدی ولی اگه نخوای جواب بدی یه 🍷 میزنی(😐📿)
ا.ت: اها بازی کنیم.
جیمین: من اول میپرسم از ا.ت.
ا.ت کار مورد علاقت چیه؟ شغل نمیگما.
ا.ت: خب دوست دارم ساعت ها با اهنگ تو ماشین بگردم.
نامجون: نوبت منه. ا.ت خواهر بردار داری؟
به جای جواب نوشیدنی خوردم.
ته: خب من میپرسم.
مامان بابات زندن؟
بازم به جای جواب نوشیدنی خوردم.
شوگا: خب من میپرسم از خوابیدن خوشت میاد؟
ا.ت: اره عاشقشم 😄
جی هوپ: من بپرسم. ا.ت یه خاطر قشنگ خانوادگی بگو.
بازم به جای جواب نوشیدنی خوردم.
چون قبلشم خورده بودم کم کم م.س.ت شده بودم.
کوک: اگه اجازه بدید من بپرسم.
تا حالا عاشق شدی؟
چون م.س.ت بودم اصلا متوجه حرفام نشدم:
ا.ت: قبلا نه ولی الان فکر کنم دارم عاشق میشم.
کوک: ا.ت بسه دیگه.کافیه.
پسرا پاشید، پاشید برید، من ا.ت رو میبرم اتاقش.
~~از دید کوک~~
هیچ سوالی درباره گذشتهش جواب نداد. درباره خانوادهش هیچی نگفت؛ یعنی تو گذشته چه اتفاقی افتاده که اینجوری ازش فرار میکنه؟ باید به بفهمم که چه اتفاقی افتاده. بغلش کردم از پله ها بردمش بالا. در اتاق رو باز کردم،گذاشتمش رو تخت اومدم برم بیرون.
ا.ت: نرو باهات حرف دارم.
بلند شد نشست رو تخت.
ا.ت: بیا.بیا بشین.
رفتم نشستم رو تختش.
کوک: بگو گوش میدم.
ا.ت: چرا؟چرا انقد شبیه اونی؟ ها؟خیلی شبیه اونی؟ همه چیت شبیهشه. دارم عاشقت میشم. انگار یه بار دیگه متولد شده، نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
شروع کرد به گریه کردن.
ا.ت: اونو خیلی زود ازم گرفتن😭خیلی زود😭
هنوز بهش احتاج داشتم که کشتنش😭 میترسم 😭میترسم تو رو هم انقد زود ازم بگیرن و خوشحالم چون دلم برای اون تنگ شده بود و الان تو اینجایی😭 دوست دارم کل روزای عمرمو اینجا باهات باشم ولی😭 ولی هنوز کاری که تمام این مدت براش تلاش کردم و درد تحمل کردمو هنوز تموم نکردم😭 باید انتقاممو از اون بگیرم وگرنه نمیتونم😭 نمیتونم پیشت بمونم ولی تو نمیزاری برم😭 الان خیلی به هدفم نزدیکم 😭کاش اجازه میدادی انتقاممو بگیرم تا بتونم از ته دل کنارت بخندم و بعد از گرفتن انتقامم اونقدر قوی شم که کسی نتونه تو رو ازم بگیره😭
با دستام اشکاشو پاک کردم.
کوک: گریه نکن.قول میدی اگه بزارم بری باز برگردی؟🥺
ا.ت: قول میدم بعد از اینکه کارمو کردم حتی جهنمم باهات بیام. قول میدم.🥺
کوک: حالا فعلا بخواب.
دراز کشید. پتوشو انداختم روش رفتم بیرون. رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم.
پس کسی که انقد دوسش داشته رو کشتن. به احتمال زیاد واسه انتقام مافیا بودنو انتخاب کرده.
~~~~فردا صبح~~~~
کوک: ا.ت! ا.ت پاشو!
با صدای کوک چشمامو باز کردم. یه نگاه به دورو برم انداختم. کوک مثل فرشته مرگ بالا سرم با لباس مشکی وایساده بود. یکم صدامو صاف کردم.
ا.ت: بله کوک؟ چته مثل ازرائیل بالا سرم وایسادی؟😐
کوک: پاشو چقد میخوابی😐
ا.ت: ولم کن میخوام بخوابم😐
کوک: پامیشی یا بلندت کنم😐
ا.ت: چی؟😐
کوک: همین که شنیدی😤
ا.ت: باشه.باشه. پاشدم.تو برو پایین تا بیام.
کوک: باشه.
بلند شدم رفتم به دست صورتم اب زدم،لباسمو عوض کردم رفتم پایین. بادیدن میز دویدم رفتم نشستم رو صندلی.
ا.ت: کوک لویسا واقعا اشپزیش عالیه. چه غذاهای خوشمزه ای درست کرده.
کوک: میدونم. بخور.
دوتامون شروع به خوردن کردیم که یهو یاد حرفای دیشبم افتادم.وای من چی گفتم. چشمام گرد شد.😳
ل.ع.ن.ت.ی. ممکنه یادش رفته باشه. اره یادش رفته. با این فکر که فراموش کرده حرفامو،دوباره شروع به خوردن صبحونه کردم. بعد از تموم شدنش:
کوک: دنبالم بیا.
ا.ت: باشه.
با هم رفتیم طبقه ششم.
کوک: دوست داری برات بخونم؟😁
ا.ت: اره اره😃
کوک شروع به خوندن اهنگ کرد. صداش فوقالعاده بود. بعد از تموم شدن اهنگش
شروع به دست زدن کردم.
ا.ت: تو واقعا یه صدای بهشتی داری😍
کوک: ممنون😁
ا.ت: یه سوال دارم.
کوک: بپرس.
ا.ت: اون نقاشی های تو طبقه پایین از کیه؟ من به هنر علاقه دارم و یه چیزایی ازش میدونم ولی این طرحا هیچ کدوم از یه هنرمند معروف نیست.
کوک: اره میدونم.
ا.ت: پس این نقاشی ها مال کیه.
کوک: اینا رو خودم کشیدم.
ا.ت: واقعا؟😲
کوک: اره😆
ا.ت: تو واقعا تو همه چی استعداد داری😍
کوک : ممنون😄
ا.ت: میشه بریم همشونو بهم معرفی کنی؟😁
کوک: باشه.
~رفتیم. کوک تمام طرح هاشو برام توضیح داد. همه طرحا فوق العاده بود.من و کوک درمورد نقاشیا صحبت میکردیم که لویسا صدامون زد برای نهار. کوک گفته بود نهار رو تو طبقه اخر بخوریم.رفتیم نشستیم نهار خوردیم.بعد از نهار کوک گفت که کار داره و رفت. منم رفتم یه دوش گرفتم، نشستم یکم به خودم رسیدم. انقد که درگیر خودم بودم نفهمیدم ساعت کی گذشت. ~لویسا در زد اومد داخل.
لویسا: خانم ارباب گفتن که برید طبقه بالا پنت هاوس. اونجا منتظرتون هستن.
ا.ت: باشه ممنون.
قبل از اینکه برم یه رژ صورتی زدم. برای اخرین بار تو اینه به خودم نگاه کردم و رفتم بالا.کوک کلی به خودش رسیده بود و با کت و شلوار مشکی وایساده بود جلو پنجره، بیرون رو تماشا میکرد.
اینا رو بردارین واسه بعدی لازمه😐📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿
ا.ت: با من کاری داشتی؟
کوک: اومدی؟
ا.ت: اره.
کوک اومد سمتم و دستشو دور کمرم حلقه کرد. منو به خودش نزدیک تر کرد،بوی عطر تلخی که زده بود رو دوست داشتم.بوی عطرشو وارد ریه هام کردم.
کوک: ا.ت من تورو گرفتم چون عاشقت بودم و هستم و میدونم تو هم بهم علاقه داری. بعد از تموم شدن حرفش ل.ب.ا.ش.و رو ل.ب.ا.م گذاشت. منم همراهیش کردم. انقد همو ب.و.س.ی.د.ی.م که نفس کم اوردیم. از هم جدا شدیم.
کوک: تولدت مبارک ا.ت.
ا.ت: تو از کجا میدونی؟
کوک: دیشب قبل از اینکه بخوابم،گوشیت از پیام پشت سر هم داشت میترکید،بازش کردم و دیدم لیسا داره رگباری تولدتو تبریک میگه😆
کوک دستاشو گذاشت رو چشمام.
کوک: برات یه سوپرایز دارم.
کوک: بیاریدش~
بعد دستشو از رو چشمام برداشت ...
ناظر جون لطفا منتشر کن💜برای نوشتنش زحمت کشیدم💜ممنون از ناظری که منتشر میکنه💜
لطفا بیا نتیجه حرف دارم❤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
عالی
پارت بعد
از اینکه ادامه بدی نا امید شدم پوکیدم😐
من تسبیحم زایید ولی تو هنوز پارت بعد رو نزاشتی:-:
اجییی جرررر خوردمممم زود بنویسسس بااا تند تند مینوشتی اما الان نزدیک دو ماهه نمینویسی ☹🥺
اصلا خبری ازش نیست چون حتی جواب بعضی از کامنت ها رو هم نداده 🙁🥺
🥺😭
پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپارت بعد
اجی کجایییییی ؟
به نظر سنجی جدیدم سر بزن🥺
در مورد داستان عشق بی پایان هس💜
گلم خوبی؟؟ ژندح ایی عزیزم؟؟🤔🤔🤨🤨🥲🥲
عزیزم بعدی چیشد؟