
شرمنده طول کشید از این به بعد هفته ای یکی یا دوتا میذارم خب از این قسمت به بعد داستان هیجان انگیز تر و معمایی تر میشه
ادرین:«رفتم ت اتاقم خیلی از دست پدرم ناراحت بودم اون اصلا به من فکر نمیکنه میگه خوبی من رو میخواد ولی اصلا به تصمیمات من احترام نمیذاره برای همین تبدیل شدم و از خونه رفتم بیرون، رفتم و بالاترین نقطه برج ایفل نشستم و اهنگی که باید برای گروه میخوندم رو زمزمه میکردم» مرینت:«تو خونه کاری نبود که انجام بدم دلم برای ادرین تنگ شده بود تبدیل شدم رفتم خونه ادرین تا از پنجره اتاقش نگاهش کنم وقتی رسیدم. دیدم که کسی نیست خیلی منتظر موندم ولی خبری نشد راستش برام عجیب بود ادرین ت این ساعت کار خاصی نداره بیخیال دلم شدم رفتم به سمت خونه همینطور که میرفتم
کت نوار رو دیدم که روی برج ایفل نشسته رفتم سمتش وقتی منو دید.. کت نوار:«های مای لیدی اتفاقی افتاده؟» لیدی باگ:«نه من ام.. بیخیال ت اینجا چیکار میکنی؟» کت نوار:«هیچی فقط دلم گرفته بود» لیدی باگ:«چیزی شده میتونی بهم بگی» کت نوار:«راستش میخوام که بگم ولی هویت هامون... 😞» لیدی باگ:«فهمیدم، رفتم کنارش نشستم و سرم رو گذاشتم رو شونش درسته عاشقش نیستم ولی دوسش دارم برام مث یه دوست خوبه♥» کت نوار:«دیدم لیدی باگ سرش رو گذاشت رو شونم احساس خوبی بهم دست داد واسه همین چیزی نگفتم🐞»
یک روز بعد=مرینت:«خوبه بهتره دیگه برم. رفتم مدرسه نینو رو دیدم ازش از ادرین پرسیدم گفت خبری نداره، راستش برای خودمم عجیب بود ادرین رو تو مدرسه ندیدم تو فکرش بودم که همون موقع الیا اومدو باهم رفتیم سرکلاس.... مدتی گذشت که یهو اقای مدیر اومد داخل
مدیر:«جولیکا کیه» جولیکا:«منم اقای داماکلیس اتفاقی افتاده؟» مدیر:«بله متاسفم مادرتون خبر داد برادرتون تصادف کرده» همه شوکه شده بودن.......(جولیکا سریع از کلاس بیرون رفت مرینت هم دنبالش رفت) بیمارستان=جولیکا:«مامان چیشده چطور؟» ناخدا:«لوکا داشته با دوچرخه میرفته یه ماشین هم نتونسته ترمز بگیره و بهش زده» مرینت:«الان کجاست حالش چطوره؟؟؟» ناخدا:«بعضی جاهاش شکستگی داشت به همین دلیل اتاق عمله» همع منتظر بودن بعد از تموم شدن مدرسه بقیه بچه ها هم به بیمارستان رفتن... دکتر اومد بیرون:«خوشبختانه خطری نیس ولی مغزشون اسیب دیده و ممکنه تا چند روز اخیر کمی سرگیجه داشته باشن به هر باید تا فردا اینجا بمونن
مدیر:«جولیکا کیه» جولیکا:«منم اقای داماکلیس اتفاقی افتاده؟» مدیر:«بله متاسفم مادرتون خبر داد برادرتون تصادف کرده» همه شوکه شده بودن.......(جولیکا سریع از کلاس بیرون رفت مرینت هم دنبالش رفت) بیمارستان=جولیکا:«مامان چیشده چطور؟» ناخدا:«لوکا داشته با دوچرخه میرفته یه ماشین هم نتونسته ترمز بگیره و بهش زده» مرینت:«الان کجاست حالش چطوره؟؟؟» ناخدا:«بعضی جاهاش شکستگی داشت به همین دلیل اتاق عمله» همع منتظر بودن بعد از تموم شدن مدرسه بقیه بچه ها هم به بیمارستان رفتن... دکتر اومد بیرون:«خوشبختانه خطری نیس ولی مغزشون اسیب دیده و ممکنه تا چند روز اخیر کمی سرگیجه داشته باشن به هر باید تا فردا اینجا بمونن
بچه ها شرمنده یادم نیس تا کجا نوشتم اگه اشتباه در اومد شرمنده🙏🌺
دیدم که لوکا کم کم چشماش رو باز کرد گفتم لوکا ح حالت خوبه میتونی منو ببینی؟»لوکا:«مرینت من خوبم نگران نباش»مرینت:«وقتی دیدم لوکا به هوش اومده رفتم و به خانوادش و دکتر خبر دادم جدا از همه جولیکا بیستر از همه خوشحال شد دکتر هم گفت مشکلی نیس اما باید بمونه برای احتیاط منم همراه دکتر رفتم بیرون تا اینکه به بچه ها خبر بدم همون موقع دیدم که ادرین زنگ میزنه
خودمم تعجب کردم برای اولین باره که ادرین بهم زنگ میزنه به کلی استرس جواب دادم.... ادرین:«مرینت باید سریع ببینمت😮♥» مرینت:«چ یچچی چی کجا واسه چی؟» ادرین:«از امریکا برات دعوت نامه اومده بخاطر طراحی کلاه و ژاکت بی نظیرت!!!» مرینت:«چی راست میگی و پشت تلفن یه جیغ کوچیک زدم
ادرین:«باید سریعا ببینمت باید چیز هایی رو ببینی این یه فرصت طلاییه» مرینت:« باشه اما کحا کجا؟» ادرین:«بیا خونه ما» مرینت:«من قطع کردم و رفتم تو اتاق و موضوع رو به بقیه گفتم و خودمو سریع به خونه ادرین رسوندم می خواستم زنگ. بزنم اماتیکی اومد بیرون و... تیکی:«مرینت شاید باید بیشتر فکر کنی حرف از یه کشور دیگس من نمیتونم دفعه قبل هم بهت گفتم» مرینت:«میدونم تیکی ولی بذار ببینم ماجرا چیه زنگ رو زدم و رفتم تو
آنچه خواهید خواند: مرینت:«من قبول میکنم میرم امریکا» کت نوار:«مای لیدی نه من بدون تو نمیتونم لطفا» هاک ماث:«حالا که لیدی باگ جدیدداریم شکست راحت تر میشه ها ها ها ها خب دوستان قسمت های بعد خیلی باحالن دنبال کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا مارت بعد رو نیمزاری لطفاً بزار دیگه
پارت بعد را زود تر بزار من تا حالا این قسمت را ۱۰ بار خوندم
لطفا نظر بدید ممنون میشم
خوب بود چرا میخواهی لیدی باگ رو ببری؟؟
داستان منو هم بخونید
خب اینجوری هیجان بیشتری داره همه توی داستان هاشون همه رو به هم میرسونن ولی من متفاوت نوشتم
این پارت یک هفته طول کشید ثبت بشه لطفا یه هفته برای پارت بعد صبر کنید
عالی بود یک سری به داستان های من هم بزنید
تازه پارت ششم انتشار شده
و تازه در پارت دهم قرار آدرین شرور بشه 😱😈