
یه داستان عجیب همه چی داره طنز وحشت معما راستش شاید اسمشو عوض کنم فعلا این تنها ایده ای که برای اسمش دارم
در بیشتر داستان های ترسناک موضوع از جایی شردع میشود که شخصیت اصلی وارد خانه روح زده میشود ولی در این داستان این موضوع متفاوت است ، چمدان هایش را بست بر خلاف میل باتنش مجبور بود وارد دانشگاه شبانه روزی و البته بد سابقه ، ادرسون شود ، دختر موهای دورنگ زرد و سفید خودرا کنار زد و چمدان را گرفت ، آرام آرام از راه پله پایین امد و به طرف در رفت دست گیره در را چرخواند و قبل از خارج شدن از خانه رویش را برگردانند ، نگاهی به خانه کرد و گفت:( دلم تنگ میشه برای.... ) حرفش را ادامه نداد و لبخند زد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت:( این حرفا به من نمیاد ! ) بعد از خانه خارج شد
یک ماشین گرفت و به خوابگاه شبانه روزی رفت ، همانطور که فکر میکرد خوابگاه درست وسط جنگل بود ، پیاده شد کرایه را داد و به طرف خوابگاه رفت ، درختان بسیار بلند و قدیمی بودند ، دختر پوسخند زد و گفت:( مطمعنم تهش یه جن یا یه روح میبینم ! دقیقا شبیه فیلم ترسناکا ) بعد در خوابگاه را زد ، در باز و شد ، وارد شد هنوز نرسیده با زنی مواجه شد که به پیشواز اون میامد ، مدیر مدرسه لباس بسیار بلند سیاه با طرح گل رز قرمز پوشیده بود استین های لباس تنگ بودن و فقط نوک کفش های سرخش مشخص بود ، زن پیشانی نسبتا درازی داشت با جشم های ریز به رنگ قهوه ای و موهای سیاه که از پشت بست شده بودند ، زن از دختر پرسید:( جولیا هیکینز ؟ ) دختر با پوسخند گفت:( بله خودم هستم ) زن گفت:( بیا دنبالم ) جولیا به حرف زن گوش داد و دنبالش رفت
از راه پله بالا میرفتن ، جولیا مرتب توی ذهنش بد و بیراه میگفت چون راه پله ها تمومی نداشت و اینجا آسانسور نداشت ، ( رسیدیم ، اینجا اتاق توعه ) جولیا و زن ایستادند و به در قرمزی نگاه کردند که بالای ان حرف های E و N نوشته شده بود
زن راهش رو کشید و از پله ها پایین رفت ، جولیا در اتاق را باز کرد و با اتاقی مواجه شد که تماما قرمز بود بجز سقف مشکی و تخت سیاه ، جولیا تچی کرد و گفت:( شانس آوردن از رنگ قرمز خوشم میاد وگرنه مجبورشون میکردم کل اتاقو دواره رنگ کنن ! ) توجهش به پنجره جلب شد ، یه پنجره کشیده مستطیلی ، جولیا در اتاق را باز کرد و با پا در را بست ، چمدان را پشت در گزاشت و خودش رویه تخت ولو شد و خوابید بدون اینکه مانتو بنفش خود را در بیاورد ، شلوار جین سیاهش را عوض نکرد و حتی چکمه های بنفشش را هم در نیاورد
با صدای زنگ عجیبی شبیه زنک کلیسا بیدار شد ، متوجه شد ساعت شش بعد از ظهر و کلاس های فوق برنامه اش نیم ساعت دیگر شروع میشود پس عجله کرد ، لباس هایش را عوض نکرد فقط موهایش را با کش بست و کتاب هایش را برداشت و جای چمدان را تقییر داد سپس از اتاق خارج شد که ناگهان با مقدار زیادی مواه مواجه شد که باید از تک تک آنها بالا میرفت اه کشید و گفت:( دلم میخواد معمار این مدرسو گیر بیارم ! آخه کی توی مدرسه سه سال ساخت آسانشور نمیزاره ! اونم مدرسه ای که ده تا طبقه داره ! البته شانس منم بده که افتادم طبقه آخر ! ) بعد ازمش را جذب کرد تا از حدود دویست پله پایین برود
بهد از پله تا یک مشکل دیگه هم برای جولیا وجود داشت : اون نمیدونست کلاسش کجاست ؟ ( خب باید شروع کنم ) از مدرسه خارج شد و به دبیرستان کنار خوابگاه رفت در حالی که مرتب تابلو هارو میخوند دنبال کلاسش میگشت ( علوم دوازدم ، یازدهم ریاضی ، هفتم الف ، اها ایناهاش هشتم ش ) در کلاسو باز کرد و با کلاسی خلوط مواجه شد که فقط دونفر در ان نشسته بودند شانه هایش را بالا انداخت در هر حال کلاسای جبرانی مضخرف بودند
رویه یکی از نمیکت ها نشست و بت دونفر دیگر خیره شد ، پسری با موهای زرد جولیده و چشک های سبز ، لباس سفید و ژاکت سیاه بعلاوه شلوار سیاه و کفش های سیاه اسپرت ، شخص دیگر دختری با موهایی به رنگ صورتی روشن و چشمانی صورتی بود ، کل صورت و لباس هایش پر از استیکر و اکلیل بود ، لباس های صورتی جوراب های ساق بلند سفید صورتی راه راهی و کفش های صندل صورتی ، همه چی برای این دختر صورتی بود حتی کیف و کفش ! جولیا از این همه یک نواختی تعجب کرد
هنوز در حال آنالیز بود که معلم وارد کلاس شد و :( سلام بچه ها من معلم شما هستم خانوم نیوزمن ) جولیا و پسر جواب سلام معلم را ندادند ولی دختر صورتی داد زد:( سلام ! ) جوری که حتی معلم هم جا خورد ، معلم گفت:( خب وقت حضور و غیاب ، جولیا هیکینز ) جولیا دستش را بالا برد ، ( فیلیکس بیوکَنِن ! ) پسر دست خود را بالا برد (و زویی رویال ) دختر سورتی دستش را بالا برد ، در این فاصله که معلم درس جغرافیا را توضیح میداد جولیا اورا حسابی آنالیز کرد ، معلمش قدی بلند داشت روپوش آزمایشکاهی تنش بود شلوار سفید و مفش های سیاه ، موهایش قهوه ای روشن بودند
درس برای جولیا کسل آور بود تنها چیزی که میخواست تموم شدن اسن کلاس و خارج شدن از ان بود که ظاهرا ممکن نبود ، دختر مو صورتی مرتب سوال های مضخرف میکرد و درس را یاد نمیگرفت ، پسر سر درس میخوابید یا حواسش به معلم نبود ، بالاخره ساعت نه شد جولیا کتاب هایش را گرفت و بدون معطلی به طرف خوابگاه رفت انقدر عجله داشت که صدای دختر صورتی را نشنید که گفت:( هی وایسا من.... ) وارد اتاقش شد و فورا رویه تخت ولو شد نفس عمیق کشید و گفت:(خوشحالم امروزو زنده موندم ! فردارو چیکار کنم خدا !!!! ) و چشماشو بست اینجا قبلا مدرسه نبوده !خیلی ها فکر میکنن خونه یه جادوکر بوده
تمام ! ممنون از ناظر که تعیید مسکنه و شما که میرید به نتیجه اگه نظری دارید بگید و اگه خوشتون امد لایک کنید مرسی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم کتاب؟
بعدا میفهمید
جولیا هیکینز و آنابل هیگینز
اره ، فامیلی جولیارو از آنابل گرفتم به معنی اسمش میخورد
عالی و متعالی