
لایک و کامنت فراموش نشه🖤
چی میبینم؟😐تسبیحم که نداری😐الله و اکبر، داداش بیا قبل خوندن وردار چند تا😐📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿 هر کی هر چقد میخواد برداره، فقط وردارین، واسه پارت های بعدم لازم میشه، هر چی بیشتر بهتر😐📿دم دروازه جهنم میبینمتون😐📿
دستشو دور کمرم حلقه کرد،منو بیشتر به خودش چسبوند.راستشو بخوای حس خوبی داشتم واسه همین مقاومت نکردم اما بدنم گر گرفته بود گرمای بدنمو حس میکردم و سردی تن کوک.مثل این که تو گرمای تابستون یه شربت خنک بنوشی.(کسی چادر منو دیده؟😐)بدن من داغ بود و بدن اون سرد، اما خیلی سرد بود. اونقدر منو ب.و.س.ی.د که نفس کم اورد، ازم جدا شد. کم کم داشتم به خودم میومدم. لپام گل انداخته بود(الان دیگه؟😐) کوک: ل.ب.ا.ت مزه هویج میده😐😂 چقد داغ کردی، زیاد هیجان زده نشو هر وقت بخوای م.ی.ب.و.س.م.ت😐(استغفرالله😐جمع کنین این بساطو😐📿) ا.ت: هیسسسس.چقد تو بی ادبی. هر بار منو میبینی بی اجازه خودتو بهم میچسبونی. اصلا خوشم نمیاد.( الله و اکبر😐📿داداش اون متن بالا چی بود پس؟😐📿) کوک: فکر نکنم بدت اومده باشه😐 ا.ت: چقد زیاد حرف میزنی😑(از خداتم باشه بدبخت😐📿)
کوک: خیلی خوش شانسی که تو یه همچین منظره با یه مرد جذاب و پولدار و قدرتمند ب.و.س.ه داشتی😂 ا.ت: یادت نره من هم خودم پول دارم، هم قدرتمندم و همچین منظره رو با یه دستور کوچیک واسه خودم درست میکنم و خیلی هم خوشگلم.(داداش عیبه نگو اینقد از خوبی های خودت، شرمندهمون کردی😐📿) کوک: اها باشه😐 دستمو گرفت کشید. ا.ت: هوی میخوای کتک بخوری؟ کوک: چرا؟ ا.ت: چون الان دستمو گرفتی و پشت سر خودت میکشی باعث میشه اذیت شم الانه که انگشت کوچیکتو بشکنم! کوک: فکر نمیکنم رابطمون جالب شه چون تو خودت قدرت داری نیازی به محافظت من نداری، اگه نیاز داشتی خیلی رمانتیک میشد. ا.ت: خیال باطل نکن، بین ما هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته من از این خونه ل.ع.ن.ت.ی میرم به هر قیمتی که باشه. کوک: تا ببینیم😏 اگه نمیخوای دستتو بکشم مثل یه بچه گربه پشتم راه بیوفت.
ا.ت: اولا که من بچه گربه نیستم، دوما بچه گربه ها با خرگوش ها رابطه خوبی ندارن... کوک: الان به من گفتی خرگوش؟😐 ا.ت: اره چیه؟ بهت بر خورده؟😑 کوک: نه مشکلی نیست، پس مثل بچه ادم پشتم بیا. کوک شروع به رفتن کرد، منم پشت سرش راه افتادم. کوک: خب همه جا رو که دیدی، میتونی از اتاق اسلحه استفاده کنی. هرچی که به نظرت برات سرگرم کننده هست استفاده کن ولی جای چیزیو عوض نکن و جایی رو هم به هم نریز. کاری هم داشتی لویسا برات انجام میده. راستی مهم تر از همه چی تو اتاق اخری، تو اخرین طبقه هم نرو. ا.ت: راستی گوشیمو یادت رفت بهم بدی. کوک: هههه فکر کردی گوشیتو میدم؟😐😂 ا.ت: یعنی چی، یعنی گوشیمو نمیدی؟😐 کوک: معلومه که نه😐 ا.ت: چی؟ یعنی چی؟ ببین من بدون گوشیم زنده نمیمونم، باید گوشیمو بهم بدی😐☹ کوک: نمیدم😐 ا.ت: جون عمت گوشیمو بهم بده☹ کوک: باید دهنتو ببندم چقد حرف میزنی😐
~~پنج روز بعد~~ ~از دید کوک~ پنج روز از بودن ا.ت پیشم میگذره.اون روز به روز گوشه گیر تر میشه. کم کم دارم نگرانش میشم. بعد از ظهر بود. رفتم پیش لویسا. کوک: لویسا ا.ت وقتی من نیستم هم همینجوریه؟ لویسا: قربان راستش از وقتایی که شما پیشش نیستین بد تر از وقتیه که هستید. کوک: درمورد چیزی که بهش علاقه داشته باشه باهات صحبت کرده؟ لویسا: راستش ازشون پرسیدم چرا انقد گرفته هستن، گفتن تاحالا پنچ روز پشت سر هم بدون گوشی و لبتاب نبودن و خیلی وقته از خونه بیرون نرفتن. گفتن عادت دارن روزی حداقل دو بار بیرون برن. کوک: اها ممنون به کارت برس. لویسا: چشم. بعد از حرف زدن با لویسا رفتم طبقه بالا پشت در اتاق ا.ت. کوک: تق تق تق میشه بیام داخل؟ باصدای بی حالی جواب داد ا.ت: نه.
کوک: اومدم. رفتم داخل.رو تختش دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود. کوک: پاشو. ا.ت: برای چی؟ رفتم سمت کمدش یه لباس انتخاب کردم گذاشتم رو تخت. کوک: مگه با تو نیستم، پاشو لباس بپوش میریم بیرون. یهو با شوق بلند شد. ا.ت: جدی؟😃 کوک: اره. ا.ت: باشه تا نیم ساعت دیگه حاضرم. کوک: باشه منم میرم اماده شم ولی لباسی که بهت دادم بپوشیا. ا.ت: باشه. رفتم لباس پوشیدم، رفتم پایین. درست سر نیم ساعت حاضر شد اومد پایین. ا.ت: من حاضرم. کوک: خب بریم. رفتیم پارکینگ کوک: کدومشو دوس داری؟ ا.ت: منظورت ماشین ها هست؟😐 کوک: جز ما و ماشینا اینجا چیز دیگه میبینی؟😐 ا.ت: خب اون بنفشه رو دوس دارم. کوک: سوار شو. یه لبخند بچگونه زدم. ا.ت: باشه. کوک: اول کجا بریم؟
خب اینم از پارت 7🖤⛓😐 ناظرجان خواهشا منتشر کن💜💜ممنونم از ناظری که منتشر میکنه💜🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تسبیح مخام خواهر
عاولیییی عاولیییی بود ببخشید دیر رسیدم اخه امتحان داشتم نتونستم بخونم و در ضمن این ا.ت خیلی دروغ میگه منم تسبیح کم اوردم متاسفانه دو تا ورداشته بودم ولی چون خواهرمم پیشم بود اونم داشت میخوند کم اوردیم 😔
تسبیح ندارم یکی بم بده
بفرما😐📿📿📿
پارت 8 منتشر شد🌌
عالییییییییی🤩🤩🤩🤩
پاااااااارت بعد😐
پارت بعععععد اعصاب ندرم دارم برا امتحااان میخونم پس زود پارت بعد رو بزااار😐😂✊
اینکه منتظر پارت بعدین به من نشون میده داستانم خوبه و خوشحال میشم، ممنون و پارت بعد دیگه واسه فردا، فردا باید برم مدرسه امشب نمیتونم😁😁
پارت 8 منتشر شد🙂
عرررر عالی بو من در حال حق زدن برای پارت بعد
مرسی از حمایت هات، احتمالا امروز بزارم😁
خواهش 😂💔📿📿
اگه دیدمش برسیش می کنم 😂
پارت 8 منتشر شد😉
مرسیییی
پارت بعد ❤️
ممکنه امروز بزارم😁
آجی پارت 8 منتشر شد❤
اجی عالی بود 💕
مرسی آجی جونم😘😘
تسبیح نداشتم
تو هم که نویسنده ای
توی جهنم میبینمت 😂😂😂😂
منتظر پارت بعدی هستم
همچنین😂😂😂 ممنون 😘😆
پارت 8 منتشر شد❤