سلام من بلاخره اومدم امتحانام که تموم شد نیومدم که زیاد بشین ولی دیدم دارین کم میشین مجبور شدم بیام
اگه خاستی اون بالا رو بخوان
خب بریم سر داستان اونجا بودیم که مرینت مروارید رو نابود کرد
مرینت : اون مروارید رو نابود کردم یهو دیدم خاطره هام از زمان بچه گی (میگم ملیکا چه بچه بودم زشت بودم نویسنده : اره خیلیییی ).
کل خاطره هام از زمان بچه بودنم تا الان دور سرم چرخید و همه جا سیاه شد
(بله دوستان و مرینت فراموشی گرفت
مرینت : اصلا تو دوست داری سر من بلا بیاری ها
نویسنده : اره و درست صحبت کن 😠😠
مرینت : نوموخوام
نویسنده : خب بچه ها بیاین مرینتو تنبیه کنیم
کل خاطراتش دور سرش چرخید و ..... مرد
پایان 😁😁😁
مرینت : اصلا هرچی تو بگی منو نکش من یه پرندم اررو دارم کنارم باشی
نویسنده : باشه 😌😌 دیگه بریم یر داستان )
و همه جا سیاه شد
ادرین : داشتم تو خونه راه میرفتم دیدم مرینت غش کرده 🙁🙁
زود زنگ زدم امبولانس
اونا اومدن و بهش سرم وصل کردن وقتی مرخصش کردن گفتن نمیتونه صحبت کنه
😠😠
هم فراموشی داره 😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠
خیلی تعجب کردم اون که خوب بود
حالا چی
پدر و مادرم که نداره
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
کی پارت بعد رو میزاری؟
چشم ممنونم که به تستم سر زدی
عالیه ادامه اش لطفا