رمان‌رویای‌حقیقی(part_15)

یهو صدای در اومد دریکو:قراربود کسی بیاد جودی:نه رفتم درو باز کردم که دیدم هریه😐 زیر لب غریدم :تو اینجا چیکار میکنی هری:بی ادبببب چه طرز استقبال از داداشته هلم داد و رفت تو درو بستم و بدو بدو بطرف دریکو و هری رفتم هری:تو اینجا چه غلطی میکنی؟ جودی:اععع هری!مهمونه و بعد باچشمای شبیه قلب به دریکو نگا کردم😍😂 هری هوفی کشید و خودشو پرت کرد روی مبل چند دقیقه بعد یهو صدایی اومدگفتم:واااااا گشنتونه؟ دریکو:برا چی؟ جودی:صدا قارقور شکم یکدومتون اومد دریکو:منکه نبودمم هری:منم نبودم جودی:باشه ولی غذای ظهر مونده خواستین بگید دریکو:چی هست جودی:سوپ گوجه حس کردم چشمای دریکو برق زد جودی:میخورین؟ هری:نه دریکو:اره جودی:الان برات میارم دریکو:نه بیا تو اشپزخونه میخوریم با هم وارد اشپزخونه شدیم جودی:هییین دریکو زشت شد هری تنهاس

دریکو:اون مزاحم ما میشه زشت نیس؟ جودی:من نمیددنم دیگه چی بگم غذا را گرم کردم و برای دریکو کشیدم گذاشتم جلوش که گفت:تو نمیخوری جودی:نه سیرم دریکو:باشه غذا را تا تهش خورد فقط مونده بود بشقابو بخوره😂 جودی:بازم میخوای ؟ دریکو:نه مرسی خیلی خوشمزه بود جودی:سوپ گوجه دوست داری؟ دریکوبا مکث و کمی شک:اهوم خیلی جودی:نوش جونت همینجور که ظرف هارو جمع میکردم گفتم:ولی بهت نمیاد دریکو:چی؟ جودی:مثلا سوپ گوجه غذای مورد علاقت باشه فکر میکردم مرغ سوخاری یا یه همچین چیزی باشه

(بچه ها یه تئوری هست که میگه غذای مورد علاقه‌ی دریکو سوپ گوجس😐💞)دریکوبه خنده ی کوتاهی اکتفا کرددریکو:کی میره؟ جودی:کی دریکو:هری دیگه چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:هیسسس میشنوه دریکو:خب بشنوه ایییی خداااا من از دست این بشر چیکار کنم یهو صدای هری بلند شد هری:جودییییی سریع رفتم پیش هری و گفتم:جان هری:من برم دیگه خداحافظ جودی:بسلامت هنو بغل کردیم که هری با غیظ گفت:خداحافظ دریکووووو جااااانننن لبامو بهم فشردم تا پق نزنم زیر خنده هری دستشو به علامت خداحافظی تکون داد و رفت

اخخخ گلبمممم میخوامممم 🥲💚 جهت حرص دادن شما