سلام من ریون هستم
خوب سلام داستان اینجوری شروع میشه که شما از سه انیمه قدرت دارید و میتوانید وارد سه بعد بشوید. خوب شما تو مدرسه ی مدیریت و باکوگو هستین شما ادم گوشگیر هستین و زیاد حرف نمیزند ولی شما همیشه دعوای مدیریت و باکوگو رو میدیدیم ولی شما تو مدرسه انگاری ناپدید بودید و هیچکس به متون توجه نمیکرد و راستی شما قدرت ریون نزوکو و هوش دکتر استون رو دارید
یک روز شما دارید تو مدرسه راه میرسد که یهو میخورید به باکوگو باکوگو پا میشه میگه گمشو مفاهیم ضعیف شما هم پا میشی و میرسد شما علاقه ی به قهرمان شدن ندارید چون پدر شما همه برای یکی ولی دولت شمارو مجبور کرده قهرمان بشید
موقع ازمون ورودی شما همه ی رباتهای امتیاز رو با قدرت ریون نابود میکنید و میروید روز اول مدرسه دارید فکر میکنید کیا تو کلاس شما هستند بعد میگید بیخیال کسی که من برایش مهم نیستم که یهویی ماریا رو ببینید و بهش سلام میکنید یک دفعه اون بهت سلام میکنه هردو همزمان درو وا میکنید و میبینید حماس شلوغ پلوغی همه دور ماریا جمع شده بودن وار ش پرس و جو میکردم باکوگو که نفر دوم شده بود میاد سمت میز تو
و میگه فکر نکن چون نفر اول شدی دخلتو نمیارم که یهو معلم ایزاوا کیادو میگه وقت امتحان هرکس اخر بشه اخراج میشه اول از همه معلم ایزاوا میگه شما بیاید تو توپ مهکم پرت میکنید با قدرت و بی نهایت میشه همه تعجب میکنند و با شما خیره شدن شما بعد توپ هندز فری تون میبارید تو گوشتون و میرسد یه گوشه میشنید و به معلم ایزاوا من دیگه تو بقیه ی ازمون ها شرکت نمیکنم شما پامیشید و میروید همه سوال براشون به وجود امده که معلم ایزاوا باکوگو رو میگه ........... مثل همیشه مادریا اخر شد و معلم ایزاوا گفت با هاتون شوخی کردم
دخترای کلاس تورو تو رخت کن میبینن و میگن از کجا مدونستی معلم ایزاوا شوخی کرده گفتی نمیدونستم فقط برام مهم نبود بچه ها تعجب کردم و همه رفتن خونشون ولی شما نرفتید دولت شما رو مجبور کرده که قهرمان بشید برای همینم یه اتاق داخل مدرسه ی سوای بهت داند روز بعد موقع تمرین جنگ گروهی شما با گروه تیمار با باکوگو افتادیم مثل همیشه باکوگو رفت سراغ مدیریا ..........ولی این بار به خاطر شما تیم تبهکار برنده شد
راستی قدرت شما قدرت واقعی نه پاک میشه نه دزدیده
موقع تمرین دبلیو اس جی تبهکاران حمله میکنند میخوام بچه هارو از هو جدا کنم ولی شما با قدرت ریون جلشون میگیری از پله میری پایین با لگد یوشی گارا رو پرت میکنید و میگی پدرم شما رو دنبال من فرستاده بهش بگین من طرفمو انتخاب کرده بعد تبدیل به شیطان میشید مهمه میترسم و لقب نشینی میکنم بچه ها با ترس بهت نگاه میکنم تو هندز فری رو میزاری تو گوشتون میری بیرون از استودیو باکوگو خونش به جوش میاد و بیرون میاد و میگه تبهکار تو حتی اتناشم نمیکنی میری
شما از انسان ها تغذیه میکنید که خیلی بد به خاطر قدرت نزکو و راستی اون دختره که با خون ادما تبدیل میشه بهترین دوست شماست
تا پارت بعد خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ب نظرم داستان جالب بود!♥️✨