نورماه پارت 9

در این پارت قراره اتفاقاته جالبی بیوفته

(از زبان مریتا) به تهیونگ گفتم: میشه یکم برم قدم بزنم گفت باشه ولی حواست به خودت باشه ها گفتم باشه سرم بهتر شده بود همینطوری که داشتم قدم میزدم که یهو جکو دیدم(جک دوست پ*س*ر قبلیشه) جک: مریتا من همه جارو دنبالت گشتم مریتا:ولم کن جک من دوست ندارم جک: ولی من دوست دارم و بقلم کرد(چیه نکنه انتظار دیگه ای داشتین😐) که همون موقع تهیونگ منو صدا کرد جک ولم کن به زور از بقلش بیرون اومدم رفتم پیش تهیونگ : کجا بودی مریتا: داشتم قدم میزدم دیگه تهیونگ:اوفففف باشه بیا بریم خونه مریتا:باشه***(رسیدن)

رفتیم خونه تهیونگ رفت حموم منم داشتم تلویزیون میدیدم که زنگ در خورد منم رفتم در رو باز کردم

پستچی بود یه بسته بهم داد منم بسته رو باز کردم دیدم عکسی که جک منو بقل کرده بود خیلی ترسیدم اگه تهیونگ اینو ببینه دیگه بهم اعتماد نداره رفتم و اونو گذاشتم توی کمد

تهیونگ از حموم اومد رفت لباس پوشید و اومد گفت من یه دقیقه برم توی اتاق تو آخه پتوم توی اتاق توعه گفتم با با باشه خیلی ترسیدم یهو صدام زد گفت مریتا یه دقیقه بیا رفتم دیدم همون عکس دستشه گفت این چیه گفتم این این گفت این چی ها (باداد) تموم مدت داشتی بهم خیانت میکردی ها

گفتم به خدا اونطور که تو فکر میکنی نیست که یهو محکم زد تو صورتم اشک توی چشمام جمع شد گفت گمشو از جلو چشمم ( باداد) سریع رفتم توی اتاقم و در رو بستم خودمو انداختم روی تخت و تا میتونستم گریه کردم که خوابم برد (یه ساعت بعد) با صدای شکستن چیزی بیدار شدم چشمامو مالیدم رفتم توی حال صورتم هنوز درد میکرد دیدم تهیونگ یه لیوانو شکسته و دستشو بریده 😱🔪 رفتم جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم( از زبان تهیونگ)

داشت دستمو باند پیچی میکرد که با اون یکی دستم موهاشو کنار زدم چشماش پف کرده بود واقا چقدر گریه کرده بود باند پیچی دستم تموم شد که خواست بره که دستشو گرفتم گفتم بشین نشست گفتم درد داری گفت آره درد دارم راحت شدی بعد دوباره خواست بره که دوباره دستشو گرفتم گفتم بشین(با صدای کمی بلند ) نشست گفتم خب خشگلم چرا راستشو نمیگی گفت خب میخوای واقیتو بدونی گفتم آره میخوام (خب بچه ها مریتا همه چیو برای تهیونگ تعریف کرد) تهیونگ: از کجا باور کنم که با علاقه ی خودت نرفتی تو بقلش

مریتا : باور کن راست میگم

لایک کامنت یادتون نره❤