
باهاتون قهرم شاید باورتون نشه ولی تو ماشین هستم در مسیر برگشت تهران کرج 😶😂و ماشن میلرزه
داستان وقتی رفتیم تو عمو چو اونجا بود ات:آه عمو چو ته:اینجا چیکار میکنی چو چو:تا بریم ......(یه جایی)ات: ولی تا اونجا ۱ روز راهه چو:خب اتو ته باهم :من با اون یه جا نمیمونم چو درحالی که میرفت :به من چه ات با بی حوصلگی گفت :من رفتم آماده شم شاید این مسافرت باعث آشتی دو دشمن شه اما ات و ته نمیتونستن احساسات شون رو بگن آنها مثل رو شاخه گل رز هستن که یکی چیده شد و اون یکی تنها ماند ولی وقتی دوباره بهم رسیدن اونیکی پژ مرده شده بود شاید اون یکی گل دوباره اون رو سرحال کنه
از زبون ات :آماده شدم و ایرپادم رو گذاشتم تو گوشم و رفتم پایین داشتم از پله ها میومدم پاین ته رو دیدم خوشگل شده بود عمو چو :ات جیمین و ته یا وایسید و اونها وایسادن و بقیه رفتن تو ماشین چو:هالا برید ات اما چو :اما نداره
ات نگاهی به ته انداخت که بیخیال سوار ماشین میشد ات هم سوار شد ایرپادش رو برداشت و آهنگو پلی کرد آهنگ ریتم غمگینی داشت مثل زندگیش ات دلش میخواست ته رو بقل کنه اما جلوی خودش رو بگیره ماشین یهو وایساد ات یدونه از ایرپاد ش رو برداشت ات:چیشده جیمین :کوک دیوونم کرده پیام میده میگه میخواد بیاد اینجا من میرم تو اون یکی ماشین ات : اوه بهتر کوک با رامین اومد تو کوک: میدونستم گشنمه ات:خیلی ممنون و شروع کردن خوردن نکته:ته هم داشت میخورد دیگه شب شده بود ات هنوز درحال موسیقی گوش دادن بود که خوابش برد فردا صبح :ات چشماشو باز کرد و سرش رو دیدکه رو سر ته بود ته :راحتی ات:معدرت میخوام 😒کوک :رسیدیم ات رفت تو اتاقش و زیر دوش آب داغ غم هاشو فراموش کرد آنقدر حموم بود که ساعت ۳ شده بود نکته:ساعت ۲ رسیدن اترفت بیرون و لباسی بر تن کرد (عکس لباس صفحه بعد )ات:من میرم بیرون عمو چو :زود بیا ساعت پنج و نیم مهمونیه

لباس ات ،ات موهاش هم اینجوریه ات ایرپادش رو گذاشت تو گوشش و آنقدر محو زیبایی دور اطرافش شد که ساعت ۶ شد !ات دوان دوان به خونه رسید همه تو سالن بزرگ به ات خیره شدن ات نفس نفس زنان تعظیم کوچکی کرد و رفت تو اتاق تا آماده شه (عکس لباس ات پارت بعد) ات از پله ها آروم پایین اومد ات حوصلش سر رفت پس رفت تو حیاط ته هم پشت سرش بدون اینکه ات متوجه شه رفت ته :ات میتونم اینجا بشینم ات:آره ته:این دشمنی داره اذیتم میکنه ات:پس فقط من نیستم که میخواست این دشمنی تموم شه ته :آره بقیه اعضاباهم:چه عجب ات و ته برگشتن و پشت سرشون رو نگاه کردن اعضا بودن و خندیدن

فدا صبح عکس لباس ات واسه مهمونی همه رفتن خونه تیهونگ داستان از زبون ته :رفتم پایین رو میز صبحونه بود و نامه نامجون :اینجا چخبره کوک:اون چیه دستت ته نامه رو باز کرد ته عزیزم من واقعا متاسفم نمیتونستم که پیشت به مونم دنبالم نگرد ولی منتظرم باش ته لبخند زد و اشک از چشاش پایین افتاد کوک که فهمید اونم لبخند زد چرا ات همش آدما رو ترک میکرد شاید چون تو دلش آشوب بوده سه ماه بعد از زبون ته :دنبال ات میگشتم ولی نبود دیگه بهار شده بود داشتم توی پارک پر از شکوفه گیلاس راه میرفتم نشستم روی یه نیمکت که یه زنه اومد نشست زنه :امید وارم مزاحم نشده باشم تیهونگ روشو بر گردون اون اون ات بود با موهای باز و لبخندی زیبا ات:به بین تیهونگ من واقعا متاسفم بهت توضیح مید که حرفش با بوسه ته به لبش نصفه موند افسانه ای تو کره هست که میگه اگه زیر شکوفه های گیلاس عشقت رو ببوسی عشقت جاودانه میشه ته:دوست دارم ات:منم داستان ما تموم شد با یه پایان زیبا عشقی که از دانشگاه مونده بود بلخره دو طرفه شد
خب این پارت آخر بود امید وارم خوشتون اومده باشه یه داستان جدیدم در راهه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم را اشتباه نوشتم