قسمت 2 Every world
باز هم فردا اومد از خواب بیدار شدن صبحانه خوردن آماده شدن رفتن مدرسه . وقتی وارد شدن سلام کردن و نشستن تا خانم اومد همه بلند شدن سلام کردن. هیلی: سلام بچه ها لطفا بشینید. امروز هنر داریم کلن هنر داریم. خب با کلمه ای که دیروز مال سوال ۳ چون تو این لحظات خیلی بدردتون میخوره بهش میگیم (کلمه مهم). خب با کلمه مهم یه کاردستی و یک نقاشی که بهش ربط داشته باشین بکشین کل این ساعت ها وقت دارین چون زنگ تفریح ندارین و امروز زود تر تموم میشه کلاس و لطفا هر کس انجام داد بزاره اینجا بره تو حیاط بازی کنه. همه ی بچه ها شروع به انجام دادن کار کردن بعد چند ساعت ادوارد از لوسیون پرسید: لوسیون ناخن های انگشت نوزاد چه رنگی ، تو که به برادر نوزاد داری میشه بگی. لوسیون: تا حالا دقت نکردم ولی فکر کنم کرمی. ادوارد: راستش نمیدونم بزار اول اینجاهاش را بکشم. میز: انتونی تو حالا دریا قرمز دیدی. انتونی: آره. میز: چون که من نقاشی یه دریا خون هست که از داخلش کله ی انسان بنظرت قشنگه. انتونی: آره قشنگه. ادوارد: ببخشید خانم ناخن نوزاد چه رنگی ؟ هیلی: همون کرمی عزیزم.
همه کاردستیشون و نقاشیشون را انجام دادن ، و دادن به خانم و بعد رفتن تو حیاط. ادوارد و میز رفتن پیش اسپارتا نشستن دیدن که داره کتاب میخونه. میز: اسپارتا چرا نمیری مثل بچه های دیگه بازی کنی و بجاش کتاب میخونی ؟ اسپارتا: خب کتاب میتونه بیشتر بازی بهم آرامش روحیه بده. میز: اها. اسپارتا: میگم مال شما ها کلمه مهم چی بود ؟ ادوارد: مال من کودک بود 😂. میز: بگم میخندی میشه نگم. اسپارتا : ایبی نداره بگو. میز: خب مال من جهنم شد😂 . اسپارتا: 😂ایبی نداره ما منم جنگ شد بخاطر همین نقاشی اینو کشیدم که ایتالیا و یونان دارن میجنگن. زنگ کلاس به صدا در اومد و همه وارد کلاس شدن نشستن. هیلی: بچه ها من براتون نمراتم را میخونم. خانم همرو گفت بجز چند نفر آخر.
لوسیون از ۱ تا ۲۰ ، ۲۰ شدی افرین همه براش دست بزنین 👏👏👏👏👏👏👏👏👏...... انتونی از ۱ تا ۲۰ ، ۲۰ شد افرین همه براش دست بزنین 👏👏👏👏👏👏👏👏👏 ........ اسپارتا از ۱ تا ۲۰ ، ۲۰ شدی افرین همه براش دست بزنین 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏....... میز از ۱ تا ۲۰ ، هیلی یکم سکوت کرد و بعد گفت: ۲۰ افرین همه براش دست بزنین 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏....... ادوارد از ۱ تا ۲۰ ، ۱۹ شد. ادوارد: خانم چرا به همه ۲۰ دادین به من ۱۹ ؟ هیلی: عزیزم شما خوب بودی ولی یه اشکال داشتی و بعدشم من به یه نفر ۱۵ دادم به یه نفرم ۶ دادم پس نگران نباش. هیلی: راستی بچه ها فردا کلاس ندارین اما پس فردا اردو دارین و فردا باید بیاین پولش را بدین البته اجباری نیست و برای هر یک نفر ۱ دلار میخواد فردا از ساعت ۷ صبح هستیم تا ساعت ۱۰ شب وقت دارین بیاین باشه و برای مشق هم باید یه برگ پیدا کنید و اون را مثل کلمه مهم کنید و روش یه جمله ی ۲ خطه کوتاه که از خودتون در بیارین راجب کلمه مهم بنویسید و اسمتون . زنگ تمام شدن مدرسه به صدا در اومد همه ی بچه ها به خانه رفتن ادوارد و میز به مادر پدرشون گفتن و اونا قبول کردن. فردا ساعت ۸ نیم صبح بود مایکل از خواب بیدار شدن صبحانه خوردن و آماده شد و به مدرسه A strange lifeرفت . وقتی رفت گفت: سلام خانم معاون باید کجا برای بچه ها برای اردو ثبت نام کنم ؟ معاون: برین داخل کلاس بچتون و اونجا از معلمش بپرسین. مایکل وارد کلاس معلم بچه هاش شد که البته کمی بودند.
مایکل:سلام خانم هیلی هر ۲ تا بچه میان بفرمایید اینم ۲ دلار با کارت هست ببخشید. هیلی:، بله ایبی نداره رمزتون. مایکل: ۹۹۹ ۱۳. هیلی: لطفا این نامه را بگیرید و وقتی به خانه رسیدید بخوانید. (سلام به خوانواده عزیز. برای اردو حتما لباس های گرم غذای زیاد و آب زیاد شانه و چادر برای آب پتو و بالشت چراغ قوه و کرم ضد آفتاب و قطب نما و کرم ضد نیش پشه حتما با خود بیاورند مخصوصا لباس و شلوار گرم و فردا ساعت ۷ صبح مدرسه باشن متشکر) گرتا: باشه بچه ها تا باباتون این هارو آماده کنه شما ها کاردستی که گفته انجام بدین. بعد چند دقیقه تلفن زنگ خورد گرتا وقتی تلفن را برداشت جواب داد دید که خانم هیلی. گرتا: سلام خانم هیلی چیزی هست که می خواین بگین. هیلی: بله باید بگم بچه ها شاید داخل اردو ۳ روز یا ۴ ۵ روز طول بکشه ایبی نداره ؟ گرتا: بچه ها تا حالا همچین اردویی نرفتن ولی باشه مشکلی نیست. هیلی: چقدر خوب خدا حافظ. گرتا: خدا حافظ. میز: مامان خانم معلم چی گفت. گرتا: گفت که شاید ۳ ۴ ۵ روز اینجا بمونین. فردا بود ساعت ۶ نیم صبح میز و ادوارد از خواب بیدار شدن حمام زدن صبحانه خوردن آماده شدن و به مدرسه رفتن و داخل صف ایستادند.
ادوارد: انتونی من چه چیزی آوردم که میدونم هیچکدومتون نیاوردین. انتونی: چی چی ؟ ادوارد: کرم دور کننده پشه حالا نمیدونم جواب بده یا نه ولی من آوردم. انتونی: چقدر هم خوب ولی من فقط کرم برای نیش پشه آوردم. معاون: سلام به بچه های عزیز گروه هایی که صدا میزنم با معلم خودشون برن. سوم ۱ ، چهارم ۱ ، پنجم ۱ ، سوم ۳ ، چهارم ۳ ، پنجم ۳ ، سوم ۲ ، چهارم ۲ ، پنجم ۲ ، سوم ۴ ، پنجم ۴ ، چهارم ۴. وقتی گفت چهارم ۴ گروه چهارم ۴ پشت سر خانم هیلی رفتن و وارد اتوبوس ۲ طبقه شدن. موقع اینکه کی کجا بشینه انتونی نگاهی به اسپارتا کرد و به خانم هیلی گفت: خانم هیلی ببخشید من میتونم پیش اسپارتا بشینم؟ هیلی: خیر عزیزم اسپارتا باید طبقه اول باشه ولی تو باید طبقه بالا اگر هر دوتون میتونستید طبقه اول یا دوم باشین میشد ببخشید. انتونی: اها. میز: خانم هیلی میشه من پیش انتونی بشینم. هیلی: بله عزیزم شما هر دوتون طبقه ۲ هستید. وقتی سوار شدن و اتوبوس حرکت کرد بعد ۳ دقیقه میز نگاهی به انتونی انداخت دید که انتونی به پنجره نگاه میکنه و هیچ نگاهی به میز نداره. میز: انتونی اسم تو آنتونیو هست نمیدونم چرا بهت میگن انتونی آخه آنتونیو قشنگ تره.
انتونی: 😂 نه اسم اصلی من آنتونیو نیست همون انتونی. میز: اها پس من اشتباه کردم. بالاخره شب شد ولی هنوز نرسیده بودن که یه جا ایستادن. میز و انتونی روی شونه ی هم خوابشون برده بود ادوارد وقتی میز را دید هولش داد و گفت: میز میز. میز و انتونی با هم بیدار شدن و بلند شدن از اتوبوس خارج شدن. هیلی: بچه ها امشب اینجا اتراق میکنیم و فردا صبح حرکت میکنیم. وقتی خانم هیلی چادر های بچه ها را زد و می خواست گروه بندی کنه و گفت: خب بچه ها داخل هر چادر ۲ نفر میره ادوارد با اکانتا و اسپارتا با ، اون لحظه انتونی شوق اینو داشت که الان اونو با اسپارتا بگه اما همون موقع خانم هیلی گفت: اسپارتا با لوسیون. و ناراحتی انتونی بازم اومد. و گفت: انتونی با میز. انتونی داخل ذهنش: چرا همش با میز میوفتم و با اسپارتا نمی اوفتم؟ بعدش چادر را گذاشتن میز دید که خانم داره یه کاری میکنه و چون چراغ ها روشن ازش پرسید: خانم الان دارین چکار میکنین ؟ راستی امشب خطرناک نیست برای حیوانات وحشی میتونم زیپ چادر را باز یا خطرناکه کسی ازمون دفاع میکنه؟ هیلی: عزیزم دارم دوربین میزارم که اگر دزدی یا حیوان وحشی بیاد این دستگاه کنارش اونو آتیش بزنه و صدا بده و عزیزم اینجا حیوان وحشی نیست اصلا من برای سرما میگم زیپ را باز نزارین ولی کسی ازتون دفاع نمیکنه متاسفانه.
میز: اها بله ممنون پس زیپش را باز میزارم ، انتونی تو مشکلی نداری. انتونی که همینجور تو فکر بود بعد ۱۲ ثانیه گفت: ام نه مشکلی ندارم ،( با اینکه اصلا نمیدونست چی گفت. )میز: اها باشه. خانم همه چراغ هارا خاموش کرد که بخوابن فقط چراغ یکم نور دار چادر لوسیون و اسپارتا بود و نور زیاد چادر خانم هیلی. ادوارد هنوز خوابش نبورده بود که اکانتا خواب بود و جوری خور و پوف میکرد که ادوارد نمیتونست بخوابه ادوارد چند بار هولش داد اسمشو گفت ولی بیدار نشد تا خانم هیلی را صدا زد و خانم هیلی اومد و گفت: چی شده عزیزم. ادوادر: خانم اکانتا نمیزاره من بخوابم. هیلی: می خوای یه چیزی بدم بزاری رو گوشت یا بیای پیش من بخوابی. ادوارد: نه خانم فقط می خواستم بدونید. چادر لوسیون و اسپارتا دقیقا کنار چادر ادوارد و اکانتا بود . ادوارد: اسپارتا هنوزم داری کتاب میخونی؟ اسپارتا: خب آره ولی کم کم داره تموم میشه. ادوارد: خوشبحالت که چقدر کتاب میخونی . ولی خانم هنوز بیداره خوشبحالش که میتونه آنقدر بیدار بمونه و از ما مراقبت کنه.
اسپارتا: آره راست میگی راستی تو کتاب می خوای ؟ ادوارد: نه ممنون. ادوارد: خانم هیلی شما چرا نمیخوابین دارین از ما مراقبت میکنید ؟ هیلی: نه عزیزم یه کاری داشتم الان خاموش میکنم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)